فیک
فیک
وقتی اون بچه دوست داشت اما تو.......🐻🐻
پارت ۷ ( آخر ) 🍯🍯
هم خوشحال بودم و هم ناراحت یعنی این آخرین باره که تهیونگ رو میبینم ؟ صداشو میشنوم ؟ چشماش رو میبینم ؟ خنده شو میشنوم ؟ ای کاش اینجوری نبود
چند دقیقه بعد :
تهیونگ ویو :
خیلی ذوق داشتم اصلا یه حس عجیبی داشتم خیلی اون لحظه باحال بود بالاخره داشتیم صاحب یه کوچولو میشدیم
بعد از زایمان :
تهیونگ ویو :
دکتر از اتاق عمل بیرون اومد سریع دویدم سمتش و پرسیدم
ته ته : آقای دکتر چیشد ؟
دکتر : خداروشکر بچه سالمه اما خب .......
ته ته : اما خب چی ؟
دکتر : اما مادر توی کما هست
ته ته : چ.چی ؟
دکتر : مگه شما خبر ندارید
ته ته : نه از چی باید خبر داشته باشم ؟
دکتر : ایشون شرایط بارداری رو نداشتند و برای همین متاسفانه احتمال مرگشون زیاد هست
ته ته : نه نه چرا ...... چرا اینو از من پنهان کرد نمیتونم باور کنم
دکتر : واقعا متاسفم
ته ته : افتادم زمین و بعدش سیاهی مطلق یهو یه صدایی شنیدم
*آقای کیم ... آقای کیم
ته ته : اوم اوم
پرستار : هوف خداروشکر
ته ته : از جاش بلند ، شد چی شده ؟
پرستار : شما فشارتون افتاد و افتادید روی زمین
ته ته : زنم ؟ زنم چیشد ؟
پرستار : آه متاسفانه ایشون توی کما هستند
ته ته : این یه فاجعه اس ... شروع به گریه کرد
چند ماه بعد :
تهیونگ ویو :
ات هنوز توی کما بود امروز میخواستم با پسرم یعنی بیونگ هو برم به دیدارش ولی وقتی رسیدم داشتم از خوشحالی بال در میاوردم ات رو بیدار روی تخت دیدم سریع دویدم سمت و کلی بغلش کردم
ادمین ویو :
بله دیگه این خانواده ی سه نفره هم تا آخر عمر باهم به خوبی و خوشی زندگی کردند
اهم میخواستم آخرش رو بد کنم که سوپرایز بشید اما ترسیدم یوقت فوشم بدید 😑😑😑😂😂😂ولی قبول نیست من پایان ناراحت کننده اش رو بیشتر دوست دارم ☹️☹️☹️خب به هر حال امید وارم خوشتون اومده باشه
ممنون میشم لایک کنید و نظرتون رو بگید ❤️ 🍄
ادمین : کیم سوری ✨✨
وقتی اون بچه دوست داشت اما تو.......🐻🐻
پارت ۷ ( آخر ) 🍯🍯
هم خوشحال بودم و هم ناراحت یعنی این آخرین باره که تهیونگ رو میبینم ؟ صداشو میشنوم ؟ چشماش رو میبینم ؟ خنده شو میشنوم ؟ ای کاش اینجوری نبود
چند دقیقه بعد :
تهیونگ ویو :
خیلی ذوق داشتم اصلا یه حس عجیبی داشتم خیلی اون لحظه باحال بود بالاخره داشتیم صاحب یه کوچولو میشدیم
بعد از زایمان :
تهیونگ ویو :
دکتر از اتاق عمل بیرون اومد سریع دویدم سمتش و پرسیدم
ته ته : آقای دکتر چیشد ؟
دکتر : خداروشکر بچه سالمه اما خب .......
ته ته : اما خب چی ؟
دکتر : اما مادر توی کما هست
ته ته : چ.چی ؟
دکتر : مگه شما خبر ندارید
ته ته : نه از چی باید خبر داشته باشم ؟
دکتر : ایشون شرایط بارداری رو نداشتند و برای همین متاسفانه احتمال مرگشون زیاد هست
ته ته : نه نه چرا ...... چرا اینو از من پنهان کرد نمیتونم باور کنم
دکتر : واقعا متاسفم
ته ته : افتادم زمین و بعدش سیاهی مطلق یهو یه صدایی شنیدم
*آقای کیم ... آقای کیم
ته ته : اوم اوم
پرستار : هوف خداروشکر
ته ته : از جاش بلند ، شد چی شده ؟
پرستار : شما فشارتون افتاد و افتادید روی زمین
ته ته : زنم ؟ زنم چیشد ؟
پرستار : آه متاسفانه ایشون توی کما هستند
ته ته : این یه فاجعه اس ... شروع به گریه کرد
چند ماه بعد :
تهیونگ ویو :
ات هنوز توی کما بود امروز میخواستم با پسرم یعنی بیونگ هو برم به دیدارش ولی وقتی رسیدم داشتم از خوشحالی بال در میاوردم ات رو بیدار روی تخت دیدم سریع دویدم سمت و کلی بغلش کردم
ادمین ویو :
بله دیگه این خانواده ی سه نفره هم تا آخر عمر باهم به خوبی و خوشی زندگی کردند
اهم میخواستم آخرش رو بد کنم که سوپرایز بشید اما ترسیدم یوقت فوشم بدید 😑😑😑😂😂😂ولی قبول نیست من پایان ناراحت کننده اش رو بیشتر دوست دارم ☹️☹️☹️خب به هر حال امید وارم خوشتون اومده باشه
ممنون میشم لایک کنید و نظرتون رو بگید ❤️ 🍄
ادمین : کیم سوری ✨✨
۶.۰k
۱۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.