تک پارتی هان:)
وقتی بهت خیانت می کنه و تو... 🩷
با بی میلی و با درخواست دوستش لباسی ساده و مشکی پوشید و سوار ماشین دوستش شد. قرار بود به یه بار برن. هر چند که هان از بار متنفر بود و ترجیح می داد برن کافه اما دوستش قبول نکرد.
وقتی رسیدن با کلافگی از ماشین خارج و با دوستش وارد بار شد.
بوی الکل اونجا حالشو به هم می زد.
دوستش گفت: تو هم میای برقصیم؟
هان با بی میلی گفت: نه من میشینم
دوستش شونه ای بالا انداخت و به سمت زمین رقص رفت و با یکی از دخترا شروع به رقصیدن کرد.
هان هم خودشو با فیلمش که توی موبایلش بود سرگرم کرد. بعد از چند دقیقه تو خودتو روی مبل پرت کردی و نشستی. هان سرشو از گوشیش بالا آورد که با تو رو به رو شد. موهات باز بود و هان نمی تونست قیافت رو ببینه.
خیلی توی خوردن زیاده روی کردی بودی و الان اصلا توان نداشتی که از جات بلند بشی.
هان با نگرانی تکونت داد . سرتو بالا آوردی که هان با دیدن صورتت شوکه شد. نمی تونست باور کنه که تو همون دوست دختر سابقشی.
هان بغضی از این وضعیت بدت کرد و گفت: حالت خوبه؟
به خاطر مستی زیاد اون مرد رو نتونستی تشخیص بدی و گفتی: یکم توی خوردن زیاده روی کردم. ببینم شما خیلی خوشگلید. می تونیم باهم آشنا بشیم؟
هان بغضشو قورت داد و گفت: حتما.
خوشحال میشم بعدا همو ببینیم.
خنده ای کردی و گفتی: خوب شمارتو میدی؟
هان لبخندی زد و شمارشو گفت. بعد از جاش بلند شد و دوستش هم به سمتش اومد. هان گفت: بیا بریم.
دوست هان گفت: بریم. منم خسته شدم.
هان لبخندی زد و گفت:ببینم تو اون دختره رو می شناسی؟ و به تو اشاره کرد.
دوستش یه اها گفت و ادامه داد: آره اون همیشه اینجاست. ببینم باسه چی می پرسی؟
هان لبخندی زد و گفت: هیچی فقط لبخند های خوشگلی داشت.
با بی میلی و با درخواست دوستش لباسی ساده و مشکی پوشید و سوار ماشین دوستش شد. قرار بود به یه بار برن. هر چند که هان از بار متنفر بود و ترجیح می داد برن کافه اما دوستش قبول نکرد.
وقتی رسیدن با کلافگی از ماشین خارج و با دوستش وارد بار شد.
بوی الکل اونجا حالشو به هم می زد.
دوستش گفت: تو هم میای برقصیم؟
هان با بی میلی گفت: نه من میشینم
دوستش شونه ای بالا انداخت و به سمت زمین رقص رفت و با یکی از دخترا شروع به رقصیدن کرد.
هان هم خودشو با فیلمش که توی موبایلش بود سرگرم کرد. بعد از چند دقیقه تو خودتو روی مبل پرت کردی و نشستی. هان سرشو از گوشیش بالا آورد که با تو رو به رو شد. موهات باز بود و هان نمی تونست قیافت رو ببینه.
خیلی توی خوردن زیاده روی کردی بودی و الان اصلا توان نداشتی که از جات بلند بشی.
هان با نگرانی تکونت داد . سرتو بالا آوردی که هان با دیدن صورتت شوکه شد. نمی تونست باور کنه که تو همون دوست دختر سابقشی.
هان بغضی از این وضعیت بدت کرد و گفت: حالت خوبه؟
به خاطر مستی زیاد اون مرد رو نتونستی تشخیص بدی و گفتی: یکم توی خوردن زیاده روی کردم. ببینم شما خیلی خوشگلید. می تونیم باهم آشنا بشیم؟
هان بغضشو قورت داد و گفت: حتما.
خوشحال میشم بعدا همو ببینیم.
خنده ای کردی و گفتی: خوب شمارتو میدی؟
هان لبخندی زد و شمارشو گفت. بعد از جاش بلند شد و دوستش هم به سمتش اومد. هان گفت: بیا بریم.
دوست هان گفت: بریم. منم خسته شدم.
هان لبخندی زد و گفت:ببینم تو اون دختره رو می شناسی؟ و به تو اشاره کرد.
دوستش یه اها گفت و ادامه داد: آره اون همیشه اینجاست. ببینم باسه چی می پرسی؟
هان لبخندی زد و گفت: هیچی فقط لبخند های خوشگلی داشت.
۱۰.۳k
۲۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.