وقتی ازش ضربه خوردی ❦پارت𝟑𝟕❦
رفتیم تو پیاده رو و شروع کردیم به قدم زدن که یهو یونگی دستمو کشید که پرت شدم تو بغلش و لباشو گذاشت رو لبام .
اول تعجب کردم ولی بعدش آروم همراهیش کردم .
بعد چند ثانیه ازم جدا شد و زل زد تو چشام
یونگی=لبات خوشمزست
لبخندی زدم و گفتم
ا.ت=بریم خیلی خیس شدیم
سوار ماشین شدیم و یونگی به باری که باهم میرفتیم راه افتاد .
رسیدیم و یونگی ماشینو پارک کرد و باهم وارد شدیم .
موهای یونگی که به پیشونیش چسبیده بود رو دادم بالا که لبخندی زد و وارد بار شدیم .
همه داشتن میرقصیدن و ما از وسطشون جا باز کردیم و رفتیم نشستیم رو کاناپه .
یونگی=بشین تا من برم مشروب بیارم
ا.ت=باشه
موهامو صاف کردم و منتظر موندم که.....
اوممم دوباره ایگووو امی و کوک با قهقهه اومدن نشستن کنار من .
لبخند کوک با دیدن من خشک شد و امی هم گفت
امی=واووو ببین کی اینجاست ،پارک ا.ت واو
ایگوو میبینم که تنهایی.....هه اونم ولت کرد نه ؟
ا.ت=های لی امی ،اوه فامیلیت این نبود نه ؟
فامیلیت چی بود ؟ حالا مهم هم نیست .
نه تنها نیستم با دوست پسرم اومدم همه که مثل بعضیا نیستن .
چشم غره ای به طرف کوک رفتم و با پوزخند به امی نگاه کردم که یونگی اومد و نشست کنارم .
یونگی=چیزی شده بیب ؟ اوه سلام بچه ها
ا.ت=هوم ؟ نه همچی مرتبه من برم دستشویی بیام
یونگی=برو منتظرت میمونم
در دستشویی رو باز کردم و رفتم داخل ،کارمو انجام دادم و وقتی داشتم میرفتم بیرون کوبیده شدم به دیوار
ا.ت=یاااا
کوک=هیششش فقط گوش کن
ا.ت=بسه ولم کن یونگیییی
دستشو گذاشت جلو دهنم و گفت
کوک=امی گفت بعد از اون کار باید باهاش قرار بزارم تا زندگی تورو خراب نکنه گفت اگه ولش کنم زندگیتو سیاه میکنه
دستشو از جلوی دهنم برداشت که گفتم
ا.ت=و تو هم گوش دادی ؟ از کجا فهمیدی میتونه زندگیمو خراب کنه ؟ ها ؟
کوک=من واقعا متاسفم
اومد لباشو بزاره رو لبام که گفتم
ا.ت=خیلی پستی کوک.....ایناهم دیگه به من ربطی نداره خودت اینو خواستی
کوک=من.......فقط خیلی دوست دارم
ا.ت=ولی من یونگی رو دوست دارم
کوک=دروغ میگی نه ؟ میخوای منو عذاب بدی
ا.ت=نه من مثل تو نیستم که زندگیم پر دروغ باشه
کوک=ولی..........
ا.ت=کوک برو دیگه خاطرات خوبمون رو خراب نکن ،برو
دستاش از رو دیوار سر خورد و گفت
کوک=دوست دارم
اشکی از چشاش افتاد و رفت
اومدم برگردم پیش یونگی که دوباره کوبیده شدم به دیوار
امی=کوک بهت چی گفت
ا.ت=هیچی گفت که چقدر عاشقته میخواست منو بچزونه
امی=خوبه دوست پسر هات خودمه.....ولی اینقدری که من در حقت بدی کردم هیشکی نکرده پس همیشه باید تو این مغز کوچیکت اسم منو کامل و واضح یادت باشه .
دوبار با انگشت به سرم زد که دستشو گرفتم و گفتم
ا.ت=آره هیچکس هم بی ارزش تر از تو توی زندگیم نیست لی امی
از عصبانیت قرمز شد که گفتم
ا.ت=اوممم کیم امی ؟ یانگ امی ؟ اووو آره آره پارک امی هه ببخشید گفتم که تو ذهنم جایی برای آدم بی ارزشی مثل تو ندارم
امی=یاااااا
ا.ت=چی شد خانم بی ارزش
یقمو گرفت و دوباره کوبیدم به دیوار که عصبی شدم و گفتم
ا.ت=دستای کثیفتو بکش
دستاشو کشید و آروم با دستاش با یه
خنده ی مسخره یقمو صاف کرد و گفت
امی=اومممم خانم پارک ا.ت میدونی چرا کوک رو ازت گرفتم ؟
ا.ت=آره چون کارت همینه.....دزدیدن دوست پسر مردم
امی=نه ،بخاطر این بود که تو داشتیش
ا.ت=ها ؟
امی=من کوک رو ازت گرفتم چون تو داشتیش
ا.ت=چرا من برات مهم بودم ؟
امی=چون از نوجوونیم همش اسمتو میشنیدم
ا.ت=چرا باید اسم منو بشنوی ؟
امی=نمیدونم خودمم شک دارم
ولی حرصم میگرفت وقتی میدیدم تو با کوک هستی و کوک دوست داره .
همش دلم میخواست اون ماله من باشه .
کم کم عاشقش شدم ولی اون مال تو بود .
چیکار میتونستم بکنم جز اینکه ازت بگیرمش
ا.ت=معلوم هست چی میگی ؟ اینارو واسه چی به من میگی ؟ ها ؟ بهش افتخار میکنی ؟
اهمیتی نداد و ادامه ی حرفشو زد
امی=بعدش بلاخره تونستم دل کوک رو بدست بیارم ،تازه اون شب هم مست نبودم ادا درآوردم
ا.ت=..و.....
قطره اشکی از چشام اومد که گفت
امی=تازه ..........
اول تعجب کردم ولی بعدش آروم همراهیش کردم .
بعد چند ثانیه ازم جدا شد و زل زد تو چشام
یونگی=لبات خوشمزست
لبخندی زدم و گفتم
ا.ت=بریم خیلی خیس شدیم
سوار ماشین شدیم و یونگی به باری که باهم میرفتیم راه افتاد .
رسیدیم و یونگی ماشینو پارک کرد و باهم وارد شدیم .
موهای یونگی که به پیشونیش چسبیده بود رو دادم بالا که لبخندی زد و وارد بار شدیم .
همه داشتن میرقصیدن و ما از وسطشون جا باز کردیم و رفتیم نشستیم رو کاناپه .
یونگی=بشین تا من برم مشروب بیارم
ا.ت=باشه
موهامو صاف کردم و منتظر موندم که.....
اوممم دوباره ایگووو امی و کوک با قهقهه اومدن نشستن کنار من .
لبخند کوک با دیدن من خشک شد و امی هم گفت
امی=واووو ببین کی اینجاست ،پارک ا.ت واو
ایگوو میبینم که تنهایی.....هه اونم ولت کرد نه ؟
ا.ت=های لی امی ،اوه فامیلیت این نبود نه ؟
فامیلیت چی بود ؟ حالا مهم هم نیست .
نه تنها نیستم با دوست پسرم اومدم همه که مثل بعضیا نیستن .
چشم غره ای به طرف کوک رفتم و با پوزخند به امی نگاه کردم که یونگی اومد و نشست کنارم .
یونگی=چیزی شده بیب ؟ اوه سلام بچه ها
ا.ت=هوم ؟ نه همچی مرتبه من برم دستشویی بیام
یونگی=برو منتظرت میمونم
در دستشویی رو باز کردم و رفتم داخل ،کارمو انجام دادم و وقتی داشتم میرفتم بیرون کوبیده شدم به دیوار
ا.ت=یاااا
کوک=هیششش فقط گوش کن
ا.ت=بسه ولم کن یونگیییی
دستشو گذاشت جلو دهنم و گفت
کوک=امی گفت بعد از اون کار باید باهاش قرار بزارم تا زندگی تورو خراب نکنه گفت اگه ولش کنم زندگیتو سیاه میکنه
دستشو از جلوی دهنم برداشت که گفتم
ا.ت=و تو هم گوش دادی ؟ از کجا فهمیدی میتونه زندگیمو خراب کنه ؟ ها ؟
کوک=من واقعا متاسفم
اومد لباشو بزاره رو لبام که گفتم
ا.ت=خیلی پستی کوک.....ایناهم دیگه به من ربطی نداره خودت اینو خواستی
کوک=من.......فقط خیلی دوست دارم
ا.ت=ولی من یونگی رو دوست دارم
کوک=دروغ میگی نه ؟ میخوای منو عذاب بدی
ا.ت=نه من مثل تو نیستم که زندگیم پر دروغ باشه
کوک=ولی..........
ا.ت=کوک برو دیگه خاطرات خوبمون رو خراب نکن ،برو
دستاش از رو دیوار سر خورد و گفت
کوک=دوست دارم
اشکی از چشاش افتاد و رفت
اومدم برگردم پیش یونگی که دوباره کوبیده شدم به دیوار
امی=کوک بهت چی گفت
ا.ت=هیچی گفت که چقدر عاشقته میخواست منو بچزونه
امی=خوبه دوست پسر هات خودمه.....ولی اینقدری که من در حقت بدی کردم هیشکی نکرده پس همیشه باید تو این مغز کوچیکت اسم منو کامل و واضح یادت باشه .
دوبار با انگشت به سرم زد که دستشو گرفتم و گفتم
ا.ت=آره هیچکس هم بی ارزش تر از تو توی زندگیم نیست لی امی
از عصبانیت قرمز شد که گفتم
ا.ت=اوممم کیم امی ؟ یانگ امی ؟ اووو آره آره پارک امی هه ببخشید گفتم که تو ذهنم جایی برای آدم بی ارزشی مثل تو ندارم
امی=یاااااا
ا.ت=چی شد خانم بی ارزش
یقمو گرفت و دوباره کوبیدم به دیوار که عصبی شدم و گفتم
ا.ت=دستای کثیفتو بکش
دستاشو کشید و آروم با دستاش با یه
خنده ی مسخره یقمو صاف کرد و گفت
امی=اومممم خانم پارک ا.ت میدونی چرا کوک رو ازت گرفتم ؟
ا.ت=آره چون کارت همینه.....دزدیدن دوست پسر مردم
امی=نه ،بخاطر این بود که تو داشتیش
ا.ت=ها ؟
امی=من کوک رو ازت گرفتم چون تو داشتیش
ا.ت=چرا من برات مهم بودم ؟
امی=چون از نوجوونیم همش اسمتو میشنیدم
ا.ت=چرا باید اسم منو بشنوی ؟
امی=نمیدونم خودمم شک دارم
ولی حرصم میگرفت وقتی میدیدم تو با کوک هستی و کوک دوست داره .
همش دلم میخواست اون ماله من باشه .
کم کم عاشقش شدم ولی اون مال تو بود .
چیکار میتونستم بکنم جز اینکه ازت بگیرمش
ا.ت=معلوم هست چی میگی ؟ اینارو واسه چی به من میگی ؟ ها ؟ بهش افتخار میکنی ؟
اهمیتی نداد و ادامه ی حرفشو زد
امی=بعدش بلاخره تونستم دل کوک رو بدست بیارم ،تازه اون شب هم مست نبودم ادا درآوردم
ا.ت=..و.....
قطره اشکی از چشام اومد که گفت
امی=تازه ..........
۵۵.۱k
۰۹ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.