زندگی مخفی پارت ۹۰
#زندگی_مخفی
پارت ۹۰
یوجونگ:جیسو منو ببخش
و بازم زد زیر گریه
این بار پنجمه
جیسو: یوجونگ خانم
من اینکارو میکنم
یوجونگ:خواهش میکنم ببخش...وایسا چی
یعنی منو میبخشی
مثل اینکه به یه بچه آبنبات میدی
پرید بغلم
جیسو:خوش برگشتی یوجونگ
یوجونگ:ممنونم اونی
جیسو:ولی ما که همسنیم
یوجونگ:یک ماه ازم بزرگتری اونیا
جیسو:خب تعریف کن ببینم حال داداش کوچولوت چطوره
ته یان این چندساله چیکار کرده
یوجونگ:خب اون موقع که ته یانو بردن و منو ته رو گذاشتن اینجا
ته یان افسردگی گرفت
ولی بازم باهامون در تماس بود
وقتی برگشتم پیشش
اون کاملا تغییر کرده بود
اون هیچی نمیخورد
و خب افسردگیش خیلی شدید شد
بعد از اینکه فهمید تهیونگ رو تنها گذاشتم باهام حرف نزد نه دیگه
تا اینکه دلیلشو گفتم
تهیونگ و ته یان از بچگی همدیگرو خیلی دوست داشتن و خب تا الآنم باهم در ارتباط بودن
ولی تهیونگ از ته یان خواست که به ما نگه که باهاش حرف میزنه
حتی ته یان هم همین درخواست رو کرد
فهمیدم که تهیونگ الان دوست پسر داره
و قراره یه دختر بچه رو به فرزند خوندگی بگیرن
آخه من قربون دل مهربونش بشم
جیسو:اگه بدونی چقدر بزرگ شده
چقدر قوی شده
شایدم یکم جدی تر
ولی برای من هنوز همون تهیونگ ۱۶ سالس
یوجونگ:اونی میدونی چیه
تو واقعا شبیه مامانا رفتار میکنی
جیسو:آخه من مجبور بودم از همه اعضا مراقبت کنم و خب از این قضیه خوشحالم
میدونم نمیتونم جای مادرشون رو بگیرم ولی میتونم بزارم احساس کنن یکی رو دارن که مراقبشونه
یوجونگ:خب ببینم اونا فهمیدن که تو و جین قرار میزارید
جیسو:بله و هفته دیگه عقدمونه
و یک ماه دیگه هم عروسی
اگه بدونی توی این مدت ما چیارو گذروندیم
یوجونگ:جیسو اونی تعریف کن خواهش
جیسو:خب.....
......دید جین.....
جین:دیدی که بردمت
نامجون:هیونگ فقط یه بار
بعدشم اون دوتا نمیخوان بیان بیرون
راستی شام چی داریم
جین:پاشو بریم درست کنیم
نامجون:چی ما نه بابا
جین:بلد نیستی؟
نامجون:چرا ولی خب حوصلم نمیگیره
جین:پس بلد نیستی
نامجون:اصلا بیا درست کنیم
خب کیمچی درست کنیم
خیلی وقته نخوردیم
جین:شما درست کنید من نظاره میکنم
نامجون:چند نفریم برای شام
جین:منو جیسو
هیونلیکس
یوجونگ
و تو
و همین دیگه چون جینا گفتن نمیان
و چهنی و لیسا هم که خونه مکنه هان
نامجون: واقعا نمیخوای بیای کمکمممم
جین:اومدم اومدم
پارت ۹۰
یوجونگ:جیسو منو ببخش
و بازم زد زیر گریه
این بار پنجمه
جیسو: یوجونگ خانم
من اینکارو میکنم
یوجونگ:خواهش میکنم ببخش...وایسا چی
یعنی منو میبخشی
مثل اینکه به یه بچه آبنبات میدی
پرید بغلم
جیسو:خوش برگشتی یوجونگ
یوجونگ:ممنونم اونی
جیسو:ولی ما که همسنیم
یوجونگ:یک ماه ازم بزرگتری اونیا
جیسو:خب تعریف کن ببینم حال داداش کوچولوت چطوره
ته یان این چندساله چیکار کرده
یوجونگ:خب اون موقع که ته یانو بردن و منو ته رو گذاشتن اینجا
ته یان افسردگی گرفت
ولی بازم باهامون در تماس بود
وقتی برگشتم پیشش
اون کاملا تغییر کرده بود
اون هیچی نمیخورد
و خب افسردگیش خیلی شدید شد
بعد از اینکه فهمید تهیونگ رو تنها گذاشتم باهام حرف نزد نه دیگه
تا اینکه دلیلشو گفتم
تهیونگ و ته یان از بچگی همدیگرو خیلی دوست داشتن و خب تا الآنم باهم در ارتباط بودن
ولی تهیونگ از ته یان خواست که به ما نگه که باهاش حرف میزنه
حتی ته یان هم همین درخواست رو کرد
فهمیدم که تهیونگ الان دوست پسر داره
و قراره یه دختر بچه رو به فرزند خوندگی بگیرن
آخه من قربون دل مهربونش بشم
جیسو:اگه بدونی چقدر بزرگ شده
چقدر قوی شده
شایدم یکم جدی تر
ولی برای من هنوز همون تهیونگ ۱۶ سالس
یوجونگ:اونی میدونی چیه
تو واقعا شبیه مامانا رفتار میکنی
جیسو:آخه من مجبور بودم از همه اعضا مراقبت کنم و خب از این قضیه خوشحالم
میدونم نمیتونم جای مادرشون رو بگیرم ولی میتونم بزارم احساس کنن یکی رو دارن که مراقبشونه
یوجونگ:خب ببینم اونا فهمیدن که تو و جین قرار میزارید
جیسو:بله و هفته دیگه عقدمونه
و یک ماه دیگه هم عروسی
اگه بدونی توی این مدت ما چیارو گذروندیم
یوجونگ:جیسو اونی تعریف کن خواهش
جیسو:خب.....
......دید جین.....
جین:دیدی که بردمت
نامجون:هیونگ فقط یه بار
بعدشم اون دوتا نمیخوان بیان بیرون
راستی شام چی داریم
جین:پاشو بریم درست کنیم
نامجون:چی ما نه بابا
جین:بلد نیستی؟
نامجون:چرا ولی خب حوصلم نمیگیره
جین:پس بلد نیستی
نامجون:اصلا بیا درست کنیم
خب کیمچی درست کنیم
خیلی وقته نخوردیم
جین:شما درست کنید من نظاره میکنم
نامجون:چند نفریم برای شام
جین:منو جیسو
هیونلیکس
یوجونگ
و تو
و همین دیگه چون جینا گفتن نمیان
و چهنی و لیسا هم که خونه مکنه هان
نامجون: واقعا نمیخوای بیای کمکمممم
جین:اومدم اومدم
۲.۷k
۰۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.