موافقی که تپلا مهربونترن؟ 😁
پدربزرگم ژرومینو، که خوک پرورش می داد و داستان می گفت، وقتی احساس کرد مرگش نزدیک شده است رفت حیاط و از یک یکِ درخت ها خداحافظی کرد.
بغلشان می کرد و می گریست.
چون می دانست دیگر آنها را نخواهد دید.
برای این که واقعاً قدر زندگی را بدانیم باید به خاطر داشته باشیم هیچ چیزی همیشگی نیست و آن چیزی که ازش لذت می بریم همیشه نخواهد بود.
تنها در این صورت است که می توانیم شُکر همۀ خوشبختی هامان را به جای آوریم و خوشبخت باشیم.
✍ #ژوزه_ساراماگو
بغلشان می کرد و می گریست.
چون می دانست دیگر آنها را نخواهد دید.
برای این که واقعاً قدر زندگی را بدانیم باید به خاطر داشته باشیم هیچ چیزی همیشگی نیست و آن چیزی که ازش لذت می بریم همیشه نخواهد بود.
تنها در این صورت است که می توانیم شُکر همۀ خوشبختی هامان را به جای آوریم و خوشبخت باشیم.
✍ #ژوزه_ساراماگو
۱۲۴.۶k
۲۲ مرداد ۱۴۰۱