پارت 13
پارت 13
احساس کردم توی جای گرم غرق شدم... اغوش یونجون بود... چقدر ارامش بخش، و خوب بود... اصن نمیشه تا صبح همینجا بمونم؟.. کمی همونجوری موندیم و بعد یونجون منو از خودش جدا کرد.. بهم خیره شد و با کلافگی رفت.. وا این چرا اینجوری کرد؟ شونه هامو بالا انداختمو به اتاقم برگشتم..
ویوی یونجون:
کلافه بودم... یعنی چی که با دیدن 4 قطره اشک اون پسر لحنم عوض شد.. منی که فقط مامانمو بغل میکردم الان چیکار کردم؟ بومگیو رو بغل کردم؟؟؟؟؟؟ یونجون واقعی نباید گم بشه... یادت نره، تو جدی، جدی! هیچ کس حق نفوذ به محیط تو رو نداره... برای بار هزارم این حرفارو با خودم مرور کردم... خیلی وقته دور خودم حصار کشیدم و اجازه ندادم کسی از این حصار عبور کنه، این پسر هم استثنا نیست.. اونم مثل بقیه، حق ورود به این حصار رو نداره. . اره.. نداره! .... ظهر بود که کسی در اتاقمو زد:ارباب... ناهار امادس... و بعد رفت... بلند شدم، در اتاقمو باز کردم... چشمم کشیده شد سمت در اتاق بومگیو. .. باید برا ناهار صداش میکردم، اون که گناهی نداره، من اونو اوردم اینجا.. به طرف اتاقش رفتم، در رو زدم
احساس کردم توی جای گرم غرق شدم... اغوش یونجون بود... چقدر ارامش بخش، و خوب بود... اصن نمیشه تا صبح همینجا بمونم؟.. کمی همونجوری موندیم و بعد یونجون منو از خودش جدا کرد.. بهم خیره شد و با کلافگی رفت.. وا این چرا اینجوری کرد؟ شونه هامو بالا انداختمو به اتاقم برگشتم..
ویوی یونجون:
کلافه بودم... یعنی چی که با دیدن 4 قطره اشک اون پسر لحنم عوض شد.. منی که فقط مامانمو بغل میکردم الان چیکار کردم؟ بومگیو رو بغل کردم؟؟؟؟؟؟ یونجون واقعی نباید گم بشه... یادت نره، تو جدی، جدی! هیچ کس حق نفوذ به محیط تو رو نداره... برای بار هزارم این حرفارو با خودم مرور کردم... خیلی وقته دور خودم حصار کشیدم و اجازه ندادم کسی از این حصار عبور کنه، این پسر هم استثنا نیست.. اونم مثل بقیه، حق ورود به این حصار رو نداره. . اره.. نداره! .... ظهر بود که کسی در اتاقمو زد:ارباب... ناهار امادس... و بعد رفت... بلند شدم، در اتاقمو باز کردم... چشمم کشیده شد سمت در اتاق بومگیو. .. باید برا ناهار صداش میکردم، اون که گناهی نداره، من اونو اوردم اینجا.. به طرف اتاقش رفتم، در رو زدم
۱.۸k
۱۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.