عشق سخت
پارت ۴
چند روز بعد
ا/ت ویو
از جیمین خواستم بیاد خونم بعد چند ساعت اومد نشستیم حرف زدیم
یاد اون روز افتادم
ا/ت: جیمین
جیمین: چیه
ا/ت: ممنون
جیمین: واسه چی
ا/ت: تولد. آرزو منو برآورده کردی اعضا رو دیدم دوستام میگن اگه جای تو بودیم داداشمون جیمین بود صد بار اعضا رو دیده بودیم نمیدونستن اجازه نمیدادی و گیر میدادی واقعا ممنون دوست دارم اوپا جونم
جیمین: باشه حالا لوس نشو
ا/ت: فقط
جیمین: چی
ا/ت: میشه دوباره ببینمشون
جیمین: ما یه ویلا بیرون شهر داریم دفعه بعدی میبرمت اونجا
پریدم بغلش
ا/ت: مرسی اوپا
جیمین:*خنده* فقط بیای باید شب اونجا بمونی
ا/ت: چرا
جیمین: خارج شهره و بخاطر همین ما شب اونجا میمونیم یه اتاق اضافه اونجا هست که استفاده نمیشه حالا با اعضا حرف میزنم ببینم چی میگن ولی مطمئنا قبول میکنن چون گفتن خیلی از تو خوششون اومده
ا/ت: واقعا*ذوق
جیمین: آره مگه اصلا میشه از خواهر کوچولوی من خوششون نیاد
ا/ت:*خنده* اوهوم..
ولی تو به من گیر نمیدی شب اونجا بمونم
جیمین: نه چرا
ا/ت: چون تو همیشه به من گیر میدی و نمیزاری نزدیک هیچ پسری بشم و اصلا از این خوشت نمیاد که من دوستِ پسر دارم
جیمین: نه میخوای اجازه بدم با هرکی میخوای دوست بشی و با هرکی میخوای قرار بزاری
ا/ت: من خودم هم خوشم نمیاد خیلی با کسی قرار بزارم ولی دوست نه بعدشم کسی که من دوسش داذم هیچوقت ازم خوشش نمیاد
جیمین: آره خوشش نمیاد *خنده ریز
ا/ت: چرا یجوری رفتار میکنی که میدونی اون کیه
جیمین: نمیدونم فقط همینجوری میخندم
ا/ت: باشه اصلا بخند
اخم کردم و پشتم رو کردم به جیمین یهو گوشی جیمین زنگ خورد برگشتم جیمین گوشی رو برداشت با فردی پشت گوشی حرف زد وقتی قطع کرد بهم نگاه کرد و گفت:
جیمین: ا/ت من باید برم کمپانی زنگ زده با اعضا حرف میزنم فعلا خدافظ
ا/ت: اوکی خدافظ
جیمین رفت منم رفتم سراغ کار خودم
جیمین ویو
میدونم ا/ت از کوک خوشش میاد قبلا وقتی رفته بودم خونش دیدم با دوستش هسته و در مورد کوک حرف میزنه یه کم بیشتر که به حرف هاشون گوش کردم متوجه این شدم ولی چیزی نگفتم از قبلش بهش گیر میدادم با پسرا بگرده با اینکه گوش نمیکرد و کلی دوستِ پسر داره ولی نمیزارم دوست پسر پیدا کنه دوستِ پسر خیلی گیر نمیدم ولی دوست پسر گیر میدم مگر اینکه اون آدم کوک باشه
رفتم کمپانی کارمون که تموم شد نشستم با اعضا حرف زدن بهشون گفتم اونا هم موافقت کردم یه حسی بهم میگفت که کوک هم ا/ت رو دوست داره ولی چیزی نمیگه چون برق رو تو چشماش میشد دید اینو گفتم ولی هر جوری شده سعی میکنم این دو تا باهم دوست بشن و کم کم بهم علاقه مند بشن
بعد کار رفتم خونه گوشیم رو برداشتم و به ا/ت زنگ زدم
ا/ت: الو جیمین سلام
جیمین: سلام.....
ادامه تو پارت بعد...
چند روز بعد
ا/ت ویو
از جیمین خواستم بیاد خونم بعد چند ساعت اومد نشستیم حرف زدیم
یاد اون روز افتادم
ا/ت: جیمین
جیمین: چیه
ا/ت: ممنون
جیمین: واسه چی
ا/ت: تولد. آرزو منو برآورده کردی اعضا رو دیدم دوستام میگن اگه جای تو بودیم داداشمون جیمین بود صد بار اعضا رو دیده بودیم نمیدونستن اجازه نمیدادی و گیر میدادی واقعا ممنون دوست دارم اوپا جونم
جیمین: باشه حالا لوس نشو
ا/ت: فقط
جیمین: چی
ا/ت: میشه دوباره ببینمشون
جیمین: ما یه ویلا بیرون شهر داریم دفعه بعدی میبرمت اونجا
پریدم بغلش
ا/ت: مرسی اوپا
جیمین:*خنده* فقط بیای باید شب اونجا بمونی
ا/ت: چرا
جیمین: خارج شهره و بخاطر همین ما شب اونجا میمونیم یه اتاق اضافه اونجا هست که استفاده نمیشه حالا با اعضا حرف میزنم ببینم چی میگن ولی مطمئنا قبول میکنن چون گفتن خیلی از تو خوششون اومده
ا/ت: واقعا*ذوق
جیمین: آره مگه اصلا میشه از خواهر کوچولوی من خوششون نیاد
ا/ت:*خنده* اوهوم..
ولی تو به من گیر نمیدی شب اونجا بمونم
جیمین: نه چرا
ا/ت: چون تو همیشه به من گیر میدی و نمیزاری نزدیک هیچ پسری بشم و اصلا از این خوشت نمیاد که من دوستِ پسر دارم
جیمین: نه میخوای اجازه بدم با هرکی میخوای دوست بشی و با هرکی میخوای قرار بزاری
ا/ت: من خودم هم خوشم نمیاد خیلی با کسی قرار بزارم ولی دوست نه بعدشم کسی که من دوسش داذم هیچوقت ازم خوشش نمیاد
جیمین: آره خوشش نمیاد *خنده ریز
ا/ت: چرا یجوری رفتار میکنی که میدونی اون کیه
جیمین: نمیدونم فقط همینجوری میخندم
ا/ت: باشه اصلا بخند
اخم کردم و پشتم رو کردم به جیمین یهو گوشی جیمین زنگ خورد برگشتم جیمین گوشی رو برداشت با فردی پشت گوشی حرف زد وقتی قطع کرد بهم نگاه کرد و گفت:
جیمین: ا/ت من باید برم کمپانی زنگ زده با اعضا حرف میزنم فعلا خدافظ
ا/ت: اوکی خدافظ
جیمین رفت منم رفتم سراغ کار خودم
جیمین ویو
میدونم ا/ت از کوک خوشش میاد قبلا وقتی رفته بودم خونش دیدم با دوستش هسته و در مورد کوک حرف میزنه یه کم بیشتر که به حرف هاشون گوش کردم متوجه این شدم ولی چیزی نگفتم از قبلش بهش گیر میدادم با پسرا بگرده با اینکه گوش نمیکرد و کلی دوستِ پسر داره ولی نمیزارم دوست پسر پیدا کنه دوستِ پسر خیلی گیر نمیدم ولی دوست پسر گیر میدم مگر اینکه اون آدم کوک باشه
رفتم کمپانی کارمون که تموم شد نشستم با اعضا حرف زدن بهشون گفتم اونا هم موافقت کردم یه حسی بهم میگفت که کوک هم ا/ت رو دوست داره ولی چیزی نمیگه چون برق رو تو چشماش میشد دید اینو گفتم ولی هر جوری شده سعی میکنم این دو تا باهم دوست بشن و کم کم بهم علاقه مند بشن
بعد کار رفتم خونه گوشیم رو برداشتم و به ا/ت زنگ زدم
ا/ت: الو جیمین سلام
جیمین: سلام.....
ادامه تو پارت بعد...
۳.۵k
۱۲ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.