خاطره دبیرستان
خاطره دبیرستان
پارت۳
ویوا/ت
همین طوری که به دریا نگاه میکردم که با صدای خنده های دونفر چرخیدم دیدم دونفر که انگار معشوقه ی هم بودن میدوییدن و کنار آب بازی میکردن خنده هاشون کل ساحل رو برداشته بود
یوجین: خب خب اینم از سفارش بانوی زیبا
ا/ت: ممنونم(لبخند)
یوجین : خواهش بانو
شروع کردیم به خوردن به اینکه تموم شد یوجین:ا/ت میخواستم بگم چند روز باید برم ایتالیا اونجا ماموریتم اینبار اونجاست دوست داری با من بیای؟
ا/ت: مرسی ولی کارای شرکت ریخته سرم چند تا قرار داد دارم باشه دفعه ی بعد
یوجین: باشه بخاطر خودت گفتم بیا بریم کمی خوش بگذرونیم
ا/ت: مرسی ولی واقعا نمیتونم
یوجین: پس بیا بهم یه بغل و بوس بده فردا صبح پرواز دارم رفتم بغلش کردم بعد بوسش
از اونجا پاشدیم به سمت ماشین حرکت کردیم نگاهم رفت پیش اون دوتا معشوق روی شن های ساحل نشسته بودن دختره سرش رو شونه ی پسره بود صحنه ی رمانتیکی بود
یوجین: ا/ت بیا بریم دیگه
ا/ت: اومدم
_____
چند ساعت میشه که یوجین به ایتالیا رسیده باهم حرف زدیم هوفف خدا رو شکر که صحیح و سالم رسیده
لیا: ا/ت ؟
ا/ت: جونم؟ لیا: یه ملاقات داریم از فرانسه هست
ا/ت: اوکی الان میام پاشدم خودم رو مرتب کردم رفتم سمت اتاق جلسه وقتی وارد شدم یه پسر جوان نشسته بود قیافش خیلی آشنا میزد
ا/ت: سلام
پسره: اوو سلام خوبین خانم کیم؟
ا/ت: ممنون کاری باهام داشتین؟
پسره: برای اینکه سهام هردو شرکت رو ببریم بالا اینجام
ا/ت: خب بله؟
پسره:و....
بالاخره به تفاهم رسیدیم و باهم قرار داد بستیم
پسره: برای شرکت امروز افتخار میدین به شام بیاین مادمازل؟
ا/ت: اوو زحمت میشه
پسره: نه زحمت چیزی نمیشه امشب .... اونجا میبینمتون(رفت)
این پسر چقدر برام آشنا بود طرز صحبت کردنش قیافش ولی به جا نمیارم خلاصه
______
تو خونه حاضر شدم رفتم به طرف رستورانی که گفته بود
داخل رستوران شدم دیدم برام دست تکون داد
پسره: اوو خیلی خوشگل شدین خانم کیم
ا/ت: ممنون (لبخند)
پسره: چیزی میل دارین؟
ا/ت: امم ... یه پاستا میخورم
پسره: حتما گارسون
ا/ت: ببخشید من فامیلی تون رو نپرسیدم؟
پسره: جئون هستم جئون جونگ کوک
ا/ت
وقتی اسمش رو شنیدم قلبم وایساد باورم نمیشه برگشته چقدر تغییر کرده بلند شدم
ا/ت: چی؟(بغض)
کوک: ببخشید اتفاقی افتاده؟
ا/ت: باورم نمیشه هیچ باورم نمیشه
کوک: خانم کیم حالتون خوبه بشینید به گارسون بگم آب بیاره (تعجب)
ا/ت: هه ... نمیخوام ممنون (رفت)
نتونستم بغضم رو نگه دارم زدم زیر گریه بعد از سال ها دیدمش
کوک: ...
ادامه دارد....
پارت۳
ویوا/ت
همین طوری که به دریا نگاه میکردم که با صدای خنده های دونفر چرخیدم دیدم دونفر که انگار معشوقه ی هم بودن میدوییدن و کنار آب بازی میکردن خنده هاشون کل ساحل رو برداشته بود
یوجین: خب خب اینم از سفارش بانوی زیبا
ا/ت: ممنونم(لبخند)
یوجین : خواهش بانو
شروع کردیم به خوردن به اینکه تموم شد یوجین:ا/ت میخواستم بگم چند روز باید برم ایتالیا اونجا ماموریتم اینبار اونجاست دوست داری با من بیای؟
ا/ت: مرسی ولی کارای شرکت ریخته سرم چند تا قرار داد دارم باشه دفعه ی بعد
یوجین: باشه بخاطر خودت گفتم بیا بریم کمی خوش بگذرونیم
ا/ت: مرسی ولی واقعا نمیتونم
یوجین: پس بیا بهم یه بغل و بوس بده فردا صبح پرواز دارم رفتم بغلش کردم بعد بوسش
از اونجا پاشدیم به سمت ماشین حرکت کردیم نگاهم رفت پیش اون دوتا معشوق روی شن های ساحل نشسته بودن دختره سرش رو شونه ی پسره بود صحنه ی رمانتیکی بود
یوجین: ا/ت بیا بریم دیگه
ا/ت: اومدم
_____
چند ساعت میشه که یوجین به ایتالیا رسیده باهم حرف زدیم هوفف خدا رو شکر که صحیح و سالم رسیده
لیا: ا/ت ؟
ا/ت: جونم؟ لیا: یه ملاقات داریم از فرانسه هست
ا/ت: اوکی الان میام پاشدم خودم رو مرتب کردم رفتم سمت اتاق جلسه وقتی وارد شدم یه پسر جوان نشسته بود قیافش خیلی آشنا میزد
ا/ت: سلام
پسره: اوو سلام خوبین خانم کیم؟
ا/ت: ممنون کاری باهام داشتین؟
پسره: برای اینکه سهام هردو شرکت رو ببریم بالا اینجام
ا/ت: خب بله؟
پسره:و....
بالاخره به تفاهم رسیدیم و باهم قرار داد بستیم
پسره: برای شرکت امروز افتخار میدین به شام بیاین مادمازل؟
ا/ت: اوو زحمت میشه
پسره: نه زحمت چیزی نمیشه امشب .... اونجا میبینمتون(رفت)
این پسر چقدر برام آشنا بود طرز صحبت کردنش قیافش ولی به جا نمیارم خلاصه
______
تو خونه حاضر شدم رفتم به طرف رستورانی که گفته بود
داخل رستوران شدم دیدم برام دست تکون داد
پسره: اوو خیلی خوشگل شدین خانم کیم
ا/ت: ممنون (لبخند)
پسره: چیزی میل دارین؟
ا/ت: امم ... یه پاستا میخورم
پسره: حتما گارسون
ا/ت: ببخشید من فامیلی تون رو نپرسیدم؟
پسره: جئون هستم جئون جونگ کوک
ا/ت
وقتی اسمش رو شنیدم قلبم وایساد باورم نمیشه برگشته چقدر تغییر کرده بلند شدم
ا/ت: چی؟(بغض)
کوک: ببخشید اتفاقی افتاده؟
ا/ت: باورم نمیشه هیچ باورم نمیشه
کوک: خانم کیم حالتون خوبه بشینید به گارسون بگم آب بیاره (تعجب)
ا/ت: هه ... نمیخوام ممنون (رفت)
نتونستم بغضم رو نگه دارم زدم زیر گریه بعد از سال ها دیدمش
کوک: ...
ادامه دارد....
۵.۰k
۱۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.