نیش شیرین part5
_ حرومزاده! تو مامانم رو کشتی! گور خودتو کندی عوضی!
مایکل با خونسردی تمام لبخندی زد و گفت:"پسرم... به زودی متوجه میشی وقتی به خون اعتیاد پیدا کنی حاضری چه کارهایی بکنی!"
فریاد زدم:"من هیچ وقت مثل تو یک قاتل نمیشم. اینو بفهم!"
×خواهیم دید!
این رو گفت و یک سرنگ رو وارد گردنم کرد.
دردی توی بدنم پیچید که آرزوی مرگ کردم... با تک تک سلولهای بدنم میخواستم خودمو از پنجره پرت کنم پایین تا از شر این درد خلاص بشم.
افتادم زمین و به خودم از درد پیچیدم.
_ چی...چیکار کردی عوضی؟!
گردنم رو به نیش کشید و به قدری ادامه داد تا دنیا مقابلم تیره و تار شد!
× به جمع ما خوش اومدی جئون جوان...
.
.
.
نمیدونم چقدر بیهوش بودم ولی وقتی به هوش اومدم خودم رو روی کاناپه پیدا کردم.
حسی شبیه به سوزش و داغی ته گلوم حس کردم و سرم گیج میرفت.
به مایکل که روی یک صندلی نشسته بود و داشت مشروب میخورد نگاه کردم و با بیحالی گفتم:"باهام چیکار کردی؟!"
× حسش میکنی، مگه نه؟ این حس تشنگی شدید رو که داری...
نگاهش کردم و به سختی از رو کاناپه بلند شدم و تلو تلو خوران به سمت مایکل رفتم.
لبخند چندشی زد و به گوشهی اتاق، که زنی با ترس چمباتمه زده بود اشاره کرد.
_ جواب سوالم رو بده!
× تو رو تبدیل به یکی از هم نوع هام کردم! زیبا نیست؟
_ گلوم داره آتیش میگیره!
×اون زن رو برای تو آماده کردم بچه!
به زن که با ترس بهم زل زده بود نگاه کردم و در حالی که بغض کرده بودم گفتم:"چرا من؟"
بلند شد و رفت سمت زد و با چاقو دستش رو برید!
وقتی بوی خون دو برای اولین بار حس کردم کنترلم رو از دست دادم و به سمت زن خیز برداشتم...
به خودم که اومدم دیدم جنازهی زن جلوم روی زمین افتاده و مایکل داره مثل فیلمی مهیج من رو تماشا میکنه!
پایهی یک صندلی چوبی رو شکستم و به سمت مایکل رفتم.
× چیکار میکنی؟! دیوونه شدی؟
_ برو به درک کثافت!
این رو گفتم و هجوم بردم به سمت مایکل و بدون معطلی چوب دو توی قلبش فرو کردم....
خندههای بلندی سر داد ولی مشخص بود که درد داره و دراخر گفت:"تو هم با من هیچ فرقی نداری بچه! از زندگی جدیدت لذت ببر."
با طلوع کردن خورشید مایکل رو به جهنم فرستادم.
به اتاق که پر از خون بود نگاه کردم و چوب دیگه ای برداشتم تا باهاش خودم رو بکشم.
ولی نتونستم!
تنها کاری که تونستم بکنم گریه کردن بود!
هم برای خودم هم برای مامان بیگناهم.
حالا من هم شده بودم یک هیولا! چیزی که مامان نمیخواست بهش تبدیل بشم...
.
.
.
مایکل با خونسردی تمام لبخندی زد و گفت:"پسرم... به زودی متوجه میشی وقتی به خون اعتیاد پیدا کنی حاضری چه کارهایی بکنی!"
فریاد زدم:"من هیچ وقت مثل تو یک قاتل نمیشم. اینو بفهم!"
×خواهیم دید!
این رو گفت و یک سرنگ رو وارد گردنم کرد.
دردی توی بدنم پیچید که آرزوی مرگ کردم... با تک تک سلولهای بدنم میخواستم خودمو از پنجره پرت کنم پایین تا از شر این درد خلاص بشم.
افتادم زمین و به خودم از درد پیچیدم.
_ چی...چیکار کردی عوضی؟!
گردنم رو به نیش کشید و به قدری ادامه داد تا دنیا مقابلم تیره و تار شد!
× به جمع ما خوش اومدی جئون جوان...
.
.
.
نمیدونم چقدر بیهوش بودم ولی وقتی به هوش اومدم خودم رو روی کاناپه پیدا کردم.
حسی شبیه به سوزش و داغی ته گلوم حس کردم و سرم گیج میرفت.
به مایکل که روی یک صندلی نشسته بود و داشت مشروب میخورد نگاه کردم و با بیحالی گفتم:"باهام چیکار کردی؟!"
× حسش میکنی، مگه نه؟ این حس تشنگی شدید رو که داری...
نگاهش کردم و به سختی از رو کاناپه بلند شدم و تلو تلو خوران به سمت مایکل رفتم.
لبخند چندشی زد و به گوشهی اتاق، که زنی با ترس چمباتمه زده بود اشاره کرد.
_ جواب سوالم رو بده!
× تو رو تبدیل به یکی از هم نوع هام کردم! زیبا نیست؟
_ گلوم داره آتیش میگیره!
×اون زن رو برای تو آماده کردم بچه!
به زن که با ترس بهم زل زده بود نگاه کردم و در حالی که بغض کرده بودم گفتم:"چرا من؟"
بلند شد و رفت سمت زد و با چاقو دستش رو برید!
وقتی بوی خون دو برای اولین بار حس کردم کنترلم رو از دست دادم و به سمت زن خیز برداشتم...
به خودم که اومدم دیدم جنازهی زن جلوم روی زمین افتاده و مایکل داره مثل فیلمی مهیج من رو تماشا میکنه!
پایهی یک صندلی چوبی رو شکستم و به سمت مایکل رفتم.
× چیکار میکنی؟! دیوونه شدی؟
_ برو به درک کثافت!
این رو گفتم و هجوم بردم به سمت مایکل و بدون معطلی چوب دو توی قلبش فرو کردم....
خندههای بلندی سر داد ولی مشخص بود که درد داره و دراخر گفت:"تو هم با من هیچ فرقی نداری بچه! از زندگی جدیدت لذت ببر."
با طلوع کردن خورشید مایکل رو به جهنم فرستادم.
به اتاق که پر از خون بود نگاه کردم و چوب دیگه ای برداشتم تا باهاش خودم رو بکشم.
ولی نتونستم!
تنها کاری که تونستم بکنم گریه کردن بود!
هم برای خودم هم برای مامان بیگناهم.
حالا من هم شده بودم یک هیولا! چیزی که مامان نمیخواست بهش تبدیل بشم...
.
.
.
۳.۷k
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.