عشق دردناک پا ت81
با قیافه گرفته گفت
جونگکوک : بشین
سوار ماشین شدیم و به سمت خونه رفتیم کل مسیر در حال فشار دادن فرمان بود
کلافه دستمو روی دستش گذاشتم و گفتم
ا.ت:کوک
با عصبانیت دادزد
جونگکوک: ساکت شو ا.ت
با ترس به سمت یول برگشتم با دلهره به من و جونگکوک نگاه کرد و یهویی لباش اویزون شد و بغض کرد
دستمو به سمتش دراز کردم و گفتم
ا.ت: چیزی نیست عزیزم
جونگکوک کلافه کنار خیابون ایستاد و پیاده شد منم کمربند یول رو باز کردم و توی بغلم گرفتمش
سرشو روی سی*نه ام گذاشت و محکم بغلم کرد منو جونگکوک به هیچ وجه جلوى یول بحث نمیکنیم اصلا دلم نمیخواد دخترم به خاطر ما با استرس بزرگ بشه اون باید فقط عشق از من و پدرش دریافت کنه
بعد از چند دقیقه جونگکوک سوار ماشین شد بوی سی*گار
میداد
جونگکوک : از خودم عصبانیم که فکر بدی کردم ا.ت
ا.ت: اشکال نداره ... درک میکنم ولی خودت دلیلش رو
میفهمی
خم شد و یول رو بو*سید
یول: بوی بد میدی برو کنار
جونگکوک : قول میدم دیگه بوی بدی ندم
یول: اما اگه بوی بدی بدی بازم دوستت دارم
جونگکوک لبخندی زد
جونگکوک : منم دوستت دارم
ماشینو روشن کرد و حرکت کردیم یول کم کم خوابش برد
ا.ت: دیگه بغل کردن یول واسه ام سخته....پسرت خیلی
سریع بزرگ میشه
جونگکوک : به باباش رفته
خندیدم
ا.ت: اگه به باباش بره که خیلی خوبه
جونگکوک: در کل این که مامان بچه هام تویی از همه چی
بهتره ...
وارد پارکینگ شدیم قبلش به اجوما پیام دادم که بیاد یول رو ببره
از ماشین پیاده شدم اجوما سریع اومد و یول رو برد
جونگکوک :خودمون یول رو میبردیم
ا.ت: میدونم ولی الان کار داریم دستتو بده
جونگکوک:چرااا؟
ا.ت: بیا دیگه ... لطفا
به سمتم اومد و دستمو توی دست بزرگش گرفت به سمت
انتهای پارکینگ رفتیم و چراغ روشن شد
جونگکوک: این چیه ؟
ا.ت:به نظر خودت چیه ؟
جونگکوک : قطعا یه ماشینه ولی مال من نیست یعنی تا حالا اینو نداشتیم
ا.ت: میتونی روشو بکشی ببینی چیه
با تعجب به سمت ماشین رفت و روییه روشو کند با دیدن ماشین چشماش گرد شد و گفت
جونگکوک : چه طوري ... يعني .. من نمیفهمم
به سمتش رفتم و گفتم
ا.ت : تولدت مبارک ، میدونستم دنبالش میگشتی و چند بار به کارخونه اطلاعیه دادی ولی نتونستی بخریش چون فقط ۲۷۵ تا ازش ساخته شده و همه اش فروش رفته
به سمتم اومد و محکم بغلم کرد و گفت
جونگکوک : ....
جونگکوک : بشین
سوار ماشین شدیم و به سمت خونه رفتیم کل مسیر در حال فشار دادن فرمان بود
کلافه دستمو روی دستش گذاشتم و گفتم
ا.ت:کوک
با عصبانیت دادزد
جونگکوک: ساکت شو ا.ت
با ترس به سمت یول برگشتم با دلهره به من و جونگکوک نگاه کرد و یهویی لباش اویزون شد و بغض کرد
دستمو به سمتش دراز کردم و گفتم
ا.ت: چیزی نیست عزیزم
جونگکوک کلافه کنار خیابون ایستاد و پیاده شد منم کمربند یول رو باز کردم و توی بغلم گرفتمش
سرشو روی سی*نه ام گذاشت و محکم بغلم کرد منو جونگکوک به هیچ وجه جلوى یول بحث نمیکنیم اصلا دلم نمیخواد دخترم به خاطر ما با استرس بزرگ بشه اون باید فقط عشق از من و پدرش دریافت کنه
بعد از چند دقیقه جونگکوک سوار ماشین شد بوی سی*گار
میداد
جونگکوک : از خودم عصبانیم که فکر بدی کردم ا.ت
ا.ت: اشکال نداره ... درک میکنم ولی خودت دلیلش رو
میفهمی
خم شد و یول رو بو*سید
یول: بوی بد میدی برو کنار
جونگکوک : قول میدم دیگه بوی بدی ندم
یول: اما اگه بوی بدی بدی بازم دوستت دارم
جونگکوک لبخندی زد
جونگکوک : منم دوستت دارم
ماشینو روشن کرد و حرکت کردیم یول کم کم خوابش برد
ا.ت: دیگه بغل کردن یول واسه ام سخته....پسرت خیلی
سریع بزرگ میشه
جونگکوک : به باباش رفته
خندیدم
ا.ت: اگه به باباش بره که خیلی خوبه
جونگکوک: در کل این که مامان بچه هام تویی از همه چی
بهتره ...
وارد پارکینگ شدیم قبلش به اجوما پیام دادم که بیاد یول رو ببره
از ماشین پیاده شدم اجوما سریع اومد و یول رو برد
جونگکوک :خودمون یول رو میبردیم
ا.ت: میدونم ولی الان کار داریم دستتو بده
جونگکوک:چرااا؟
ا.ت: بیا دیگه ... لطفا
به سمتم اومد و دستمو توی دست بزرگش گرفت به سمت
انتهای پارکینگ رفتیم و چراغ روشن شد
جونگکوک: این چیه ؟
ا.ت:به نظر خودت چیه ؟
جونگکوک : قطعا یه ماشینه ولی مال من نیست یعنی تا حالا اینو نداشتیم
ا.ت: میتونی روشو بکشی ببینی چیه
با تعجب به سمت ماشین رفت و روییه روشو کند با دیدن ماشین چشماش گرد شد و گفت
جونگکوک : چه طوري ... يعني .. من نمیفهمم
به سمتش رفتم و گفتم
ا.ت : تولدت مبارک ، میدونستم دنبالش میگشتی و چند بار به کارخونه اطلاعیه دادی ولی نتونستی بخریش چون فقط ۲۷۵ تا ازش ساخته شده و همه اش فروش رفته
به سمتم اومد و محکم بغلم کرد و گفت
جونگکوک : ....
۵۳.۱k
۰۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.