P36
(جونگ کوک ویو)
ساعت تقریبا نزدیک های 7 بود ، چند ساعتی بود منتظر ا/ت بودم ، هی توی پذیرایی قدم میزدم و تمام فکرم درگیر بود همینطور که قدم میزدم گوشیم رو از جیبم در آوردم و برای چندومین بار شماره ا/ت رو گرفتم اما جواب نداد ، دیگه طاقت نیاوردم و با لحنی که انگار خیلی عجله دارم گفتم : اینطوری نمیشه من باید برم دنبالش
با قدم های تند داشتم میرفتم سمت در عمارت که تهیونگ گرفتم و گفت : جونگ کوک آروم باش برمیگرده
جونگ کوک : الان چند ساعت گذشته ، ولم کن میخوام برم دنبالش
سعی داشتم خودم رو از دستش رها کنم اما سفت گرفته بودم و نمیزاشت برم .
جونگ کوک : ولم کن میخوام برم دنبالش (باداد)
تهیونگ : جونگ کوک آروم باش تو نمیتونی با این حالت رانندگی کنی
جین : جونگ کوک راست میگه آروم باش
به حرفشون اهمیتی ندادم و به هر زوری که شده خودم رو از دست تهیونگ رها کردم اما قبل از اینکه به در عمارت برسم دوباره گرفتم و گفت : جونگ کوک خودتو کنترل کن (باداد)
جونگ کوک : ولم کن تهیونگ ، میگم ولم کن (باداد)
جین : جونگ کوک برو بشین من خودم میرم دنبالش
جونگ کوک : تو چجوری میخوای بری دنبالش ؟
جین : تو فقط ادرس اونجا رو بگو
با این حرفش از تقلا کردنم کم شد ، یکم مکث کردم و گفتم : همون فروشگاه بزرگی که روبه روی عمارته
سرش رو تکون داد بعدم دوید سمت در عمارت ، با رفتن اون تهیونگ هم منو برد و نشوند رو صندلی و خودشم نشست کنارم ، سرم رو لای دستام گذاشتم و شروع کردم به سرزنش کردن خودم اخه چرا گذاشتم تنها بیاد چرا واینسادم تا خودم بیارمش ، نباید قبول میکردم تنها بیاد دلیل رفتار الانم هم اینکه میترسم بلایی سرش اومده باشه ، اخه اون با یه بچه کجا رفته ، به خاطر این سرزنش ها با دست زدم تو سر خودم که تهیونگ دستم رو گرفت و گفت : با این کارا ا/ت برنمیگرده
راست میگفت با این کارا چیزی درست نمیشه ، من فقط دارم حال بد خودم رو جبران میکنم .
(هه جین ویو)
پشت میز نشسته بودم و منتظر این بودم که خبری از ا/ت برسه امیدوارم کارش رو درست انجام داده باشه ازش اطمینان داشتم ولی نمیدونم چرا یه استرس خاصی تو وجودم بود ، به در خیره شده بودم که یکدفعه باز شد و راننده شخصیم با کلاه و ماسک سیاه اومد تو که دویدم سمتش و گفتم : چی شد ؟
ماسک و کلاهش رو برداشت و گفتم : تموم شد
هه جین : یعنی هیچ جای نگرانی نیست ؟
سرش رو با حالت منفی تکون داد که با خوشحالی گفتم : عالی شد میدونستم از پسش برمیای .
بعدم برگشتم تا برم اما یکدفعه یاد قولی که بهش داده بودم افتادم و با خودم گفتم این که ادم جذابیه منم که به چیزی که میخواستم رسیدم پس یکم خوشگذرونی چیزی نمیشه ، برگشتم سمتش و یقه لباسش رو گرفتم و کشیدم سمت خودم و گفتم : الان نوبت جایزته
ساعت تقریبا نزدیک های 7 بود ، چند ساعتی بود منتظر ا/ت بودم ، هی توی پذیرایی قدم میزدم و تمام فکرم درگیر بود همینطور که قدم میزدم گوشیم رو از جیبم در آوردم و برای چندومین بار شماره ا/ت رو گرفتم اما جواب نداد ، دیگه طاقت نیاوردم و با لحنی که انگار خیلی عجله دارم گفتم : اینطوری نمیشه من باید برم دنبالش
با قدم های تند داشتم میرفتم سمت در عمارت که تهیونگ گرفتم و گفت : جونگ کوک آروم باش برمیگرده
جونگ کوک : الان چند ساعت گذشته ، ولم کن میخوام برم دنبالش
سعی داشتم خودم رو از دستش رها کنم اما سفت گرفته بودم و نمیزاشت برم .
جونگ کوک : ولم کن میخوام برم دنبالش (باداد)
تهیونگ : جونگ کوک آروم باش تو نمیتونی با این حالت رانندگی کنی
جین : جونگ کوک راست میگه آروم باش
به حرفشون اهمیتی ندادم و به هر زوری که شده خودم رو از دست تهیونگ رها کردم اما قبل از اینکه به در عمارت برسم دوباره گرفتم و گفت : جونگ کوک خودتو کنترل کن (باداد)
جونگ کوک : ولم کن تهیونگ ، میگم ولم کن (باداد)
جین : جونگ کوک برو بشین من خودم میرم دنبالش
جونگ کوک : تو چجوری میخوای بری دنبالش ؟
جین : تو فقط ادرس اونجا رو بگو
با این حرفش از تقلا کردنم کم شد ، یکم مکث کردم و گفتم : همون فروشگاه بزرگی که روبه روی عمارته
سرش رو تکون داد بعدم دوید سمت در عمارت ، با رفتن اون تهیونگ هم منو برد و نشوند رو صندلی و خودشم نشست کنارم ، سرم رو لای دستام گذاشتم و شروع کردم به سرزنش کردن خودم اخه چرا گذاشتم تنها بیاد چرا واینسادم تا خودم بیارمش ، نباید قبول میکردم تنها بیاد دلیل رفتار الانم هم اینکه میترسم بلایی سرش اومده باشه ، اخه اون با یه بچه کجا رفته ، به خاطر این سرزنش ها با دست زدم تو سر خودم که تهیونگ دستم رو گرفت و گفت : با این کارا ا/ت برنمیگرده
راست میگفت با این کارا چیزی درست نمیشه ، من فقط دارم حال بد خودم رو جبران میکنم .
(هه جین ویو)
پشت میز نشسته بودم و منتظر این بودم که خبری از ا/ت برسه امیدوارم کارش رو درست انجام داده باشه ازش اطمینان داشتم ولی نمیدونم چرا یه استرس خاصی تو وجودم بود ، به در خیره شده بودم که یکدفعه باز شد و راننده شخصیم با کلاه و ماسک سیاه اومد تو که دویدم سمتش و گفتم : چی شد ؟
ماسک و کلاهش رو برداشت و گفتم : تموم شد
هه جین : یعنی هیچ جای نگرانی نیست ؟
سرش رو با حالت منفی تکون داد که با خوشحالی گفتم : عالی شد میدونستم از پسش برمیای .
بعدم برگشتم تا برم اما یکدفعه یاد قولی که بهش داده بودم افتادم و با خودم گفتم این که ادم جذابیه منم که به چیزی که میخواستم رسیدم پس یکم خوشگذرونی چیزی نمیشه ، برگشتم سمتش و یقه لباسش رو گرفتم و کشیدم سمت خودم و گفتم : الان نوبت جایزته
۱۷.۹k
۰۵ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.