*پارت دوم*
چند ماه بعد؛ ویو ا.ت:
+باورت میشه؟به همین راحتی خوب شدم...بدون شیمی درمانی و فقط با دارو دکتر میگفت این یه معجزست...به نظر من این قدرت عشقه
×قدرت عشق؟!
+اوهوم...من واقعا از ته دلم ارزو کردم زنده بمونم و بیشتر باهات باشم
×ا.ت؟
+جانم؟
×تو واقعا منو دوست داری؟
+اوهوم
×حتی اگه بفهمی کاری کردم ک عشقتو فراموش کنی؟
+حتی اگه این کارو کرده باشی ک نکردی من بازم دوست دارم
محکم بغلم کرد
×امیدوارم حست واقعی باشه
+معلومه ک واقعیه...وای قراره از فردا برم مدرسه(جیمین،تهیونگ و ا.ت ۱۸ سالشونه)
×بزرگترین ترس منم همینه*زمزمه*
+چیزی گفتی؟
×آنی(نه)
*
ویو جیمین:
تقریبا ۳ ماهی میشد ک ا.ت بخاطر بیماریش مدرسه نیومده بود،چند بار سعی کردم باگه دیدنش برم ولی هربار اون تهیونگ عوضی جلومو گرفت...
وقتی دوباره بیاد مدرسه کاری میکنم منو یادش بیاد
باید ببرمش جاهایی ک باهم میرفتیم و کارایی رو بکنم ک با هم انجام میدادیم
_تو مال منی ا.ت...حتی اگه یادت نیاد
روز بعد:مدرسه:ویو ا.ت:
با دیدن تهیونگ که به سمت کلاسمون میره خواستم برم پیشش که یهو یکی محکم بهم زد...
افتادم زمین
+یاااااا!!مگه کوری؟
سرمو بالا آوردم ک فحش بدم ولی با دیدن پسر خوشگل روبه روم محوش شدم
_عاممم...ببخشید
یهو دیدم تهیونگ داره عصبی به سمتمون میاد
دستشو جلوم گرفت
_بزار کمکت کنم
خواستم دستمو بزارم تو دستش ک تهیونگ کنارش زد و بلندم کرد
عصبی سرشو برگردوند سمتش
×لازم نکرده تو کمکش کنی
کولمو برداشت
×بریم ا.ت
+اوهوم
همینطور دنبالش میرفتم ک خیلی یدفعه ای برگشت سمتم
×دیگه به اون پسره نزدیک نشو
+اون فقط میخواست کمکم کنه
×مشکل این نیس فقط بهش نزدیک نشو
+یاااا
×به حرفم گوش کن
+چت شده تهیونگ؟
×خیله خب...متاسفم...میدونی ک چقد دوست دارم هوم؟
لبخندی تحویلش دادم
+منم دوست دارم کیم ته ته
دستمو دور بازوش حلقه کردم و باهم به سمت کلاس رفتیم
ویو جیمین:
با حلقه شدن دست ا.ت دور بازوی اون عوضی انگار چیزی به قلبم چنگ انداخت هرلحظه ممکن بود به سمتشون برم و با تهیونگ درگیر شم...
نفس عمیقی کشیدم و رفتم تو کلاس...
کنار ا.ت نشستم
_آنیو...وقت نشد خودمو معرفی کنم من پارک جیمینم
+آنیو...منم ا.تم،کیم ا.ت از آشنایی باهات خوشبختم
_منم همینطور...عاممم...من تورو اینجا ندیدم تازه اومدی؟
سعی میکردم با سوالایی ک جوابشونو میدونستم بیشتر باهاش حرف بزنم و ارتباط برقرار کنم
+نه...من...
یهو تهیونگ مثل نخود آش پرید وسط
×ا.ت عزیزم...میشه جاتو با من عوض کنی؟
+عا...اوهوم بیا سر جای من
جاهاشونو عوض کردن و حالا تهیونگ وسط ما نشسته بود
سرشو کنار گوشم آورد و لب زد؛
×مگه نگفتم دیگه بهش نزدیک نشو؟
منم مثل خودش اروم حرف زدم؛
_خودتم خوب میدونی اون عاشقت نیست...تو جادوش کردی
+باورت میشه؟به همین راحتی خوب شدم...بدون شیمی درمانی و فقط با دارو دکتر میگفت این یه معجزست...به نظر من این قدرت عشقه
×قدرت عشق؟!
+اوهوم...من واقعا از ته دلم ارزو کردم زنده بمونم و بیشتر باهات باشم
×ا.ت؟
+جانم؟
×تو واقعا منو دوست داری؟
+اوهوم
×حتی اگه بفهمی کاری کردم ک عشقتو فراموش کنی؟
+حتی اگه این کارو کرده باشی ک نکردی من بازم دوست دارم
محکم بغلم کرد
×امیدوارم حست واقعی باشه
+معلومه ک واقعیه...وای قراره از فردا برم مدرسه(جیمین،تهیونگ و ا.ت ۱۸ سالشونه)
×بزرگترین ترس منم همینه*زمزمه*
+چیزی گفتی؟
×آنی(نه)
*
ویو جیمین:
تقریبا ۳ ماهی میشد ک ا.ت بخاطر بیماریش مدرسه نیومده بود،چند بار سعی کردم باگه دیدنش برم ولی هربار اون تهیونگ عوضی جلومو گرفت...
وقتی دوباره بیاد مدرسه کاری میکنم منو یادش بیاد
باید ببرمش جاهایی ک باهم میرفتیم و کارایی رو بکنم ک با هم انجام میدادیم
_تو مال منی ا.ت...حتی اگه یادت نیاد
روز بعد:مدرسه:ویو ا.ت:
با دیدن تهیونگ که به سمت کلاسمون میره خواستم برم پیشش که یهو یکی محکم بهم زد...
افتادم زمین
+یاااااا!!مگه کوری؟
سرمو بالا آوردم ک فحش بدم ولی با دیدن پسر خوشگل روبه روم محوش شدم
_عاممم...ببخشید
یهو دیدم تهیونگ داره عصبی به سمتمون میاد
دستشو جلوم گرفت
_بزار کمکت کنم
خواستم دستمو بزارم تو دستش ک تهیونگ کنارش زد و بلندم کرد
عصبی سرشو برگردوند سمتش
×لازم نکرده تو کمکش کنی
کولمو برداشت
×بریم ا.ت
+اوهوم
همینطور دنبالش میرفتم ک خیلی یدفعه ای برگشت سمتم
×دیگه به اون پسره نزدیک نشو
+اون فقط میخواست کمکم کنه
×مشکل این نیس فقط بهش نزدیک نشو
+یاااا
×به حرفم گوش کن
+چت شده تهیونگ؟
×خیله خب...متاسفم...میدونی ک چقد دوست دارم هوم؟
لبخندی تحویلش دادم
+منم دوست دارم کیم ته ته
دستمو دور بازوش حلقه کردم و باهم به سمت کلاس رفتیم
ویو جیمین:
با حلقه شدن دست ا.ت دور بازوی اون عوضی انگار چیزی به قلبم چنگ انداخت هرلحظه ممکن بود به سمتشون برم و با تهیونگ درگیر شم...
نفس عمیقی کشیدم و رفتم تو کلاس...
کنار ا.ت نشستم
_آنیو...وقت نشد خودمو معرفی کنم من پارک جیمینم
+آنیو...منم ا.تم،کیم ا.ت از آشنایی باهات خوشبختم
_منم همینطور...عاممم...من تورو اینجا ندیدم تازه اومدی؟
سعی میکردم با سوالایی ک جوابشونو میدونستم بیشتر باهاش حرف بزنم و ارتباط برقرار کنم
+نه...من...
یهو تهیونگ مثل نخود آش پرید وسط
×ا.ت عزیزم...میشه جاتو با من عوض کنی؟
+عا...اوهوم بیا سر جای من
جاهاشونو عوض کردن و حالا تهیونگ وسط ما نشسته بود
سرشو کنار گوشم آورد و لب زد؛
×مگه نگفتم دیگه بهش نزدیک نشو؟
منم مثل خودش اروم حرف زدم؛
_خودتم خوب میدونی اون عاشقت نیست...تو جادوش کردی
۲۹.۹k
۰۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.