p³
کوک:جیهیون من برگشتم....😈
جیهیون:کوک؟!
نینا:جونگ کوک؟
کوک:نینا؟!
-فلش بک به ۶ سال پیش-
-نینا-
سوار اتوبوس شدم و به سمت مدرسه رویاهام حرکت کردم..!
میدونستم دوتا از بهترین دوستام اونجان پس خیلی خوشحال بودم..جونگ کوک و یونا..
خب راستش..من از کوک خوشم میومد..به گل رز دستم نگاهی انداختم،اره..امروز،تو اولین روز مدرسه،میخاستم بهش اعتراف کنم..!
-مدرسه،روی پشت بوم-
به کوک گفتم بیاد روی پشت بوم..اخه اونجا خیلی قشنگ بود..:)
-موقع اعتراف-(چقد میپرم از رو تایما:/)
گل رز رو سمتش گرفتم و بلخره حرف دلم رو زدم..!
نینا:جونگ کوک من..من ازت خوشم میاد!
راوی«جونگ کوک گل رو گرفت،ولی اون رو انداخت زمین و با پاهاش لهش کرد!
اخ که چقد دل کوچیک دخترک شکست..
بغض بدی گلوشو چنگ میزد..!
کوک:نینا!من شاید ترو حداقل به عنوان دوستم میدیدم..! اما تو الان باعث شدی دوست دخترم فکر کنه دارم بهش خیانت میکنم..!(عصبی و داد)
راوی«دختر سرشو برگردوند و با چهره ی یونا، صمیمی ترین دوستش که میدونست نینا به کوک علاقه منده،مواجه شد!
نینا«عوضی خیانت کار!
دویید سمت یونا و هلش داد!
اما اون هواسش نبود که روی پشت بومن و همین هواس پرتیش، موجب شد که ناخاسته،بهترین دوستش رو بکشه!
کوک:یونااااااااااااا(داد و گریه)
راوی«ولی دیر شده بود:)!
اون مرده بود..
کوک سمت نینای بهت و وحشت زده حرکت کرد و یه سیلی ابدار بهش زد!
در حدی که دختر ظریف جسه،به روی زمین پرتاب شد!
همه ی بچه های مدرسه،با دیدن این سه تازه وارد و اتفاقای یهویی پشت سرهم،برگاشون ریخته بود!
کوک:منتظر انتقام باش عوضی!
راوی«از اون به بعد،نذاشت یه اب خوش از گلوی نینا پایین بره..
یک هفته بعدش،پدر و مادر نینا مجبور به ازدواج با یه قاتل سریالی کردنش و این باعث رفتن دختر از خونه شد..
اما اون نمیدونست اگر که قبول نکنه،پدر و مادرش خاهند مرد!
میگفتن هیچکس هویت اون قاتل رو نفهمیده و بخاطر انتقام،داره جون تک تک ادمارو میگره تا به قربانی اصلیش برسه..!
میگفتن جوونه،اما بعضیا میگفتن که اون یه ادم مسن و کار بلده!
-زمان حال-
نینا:تو اینجا چیکار میکنی؟
کوک:بلخره به قربانیم رسیدم..!(زیرلب)
کوک:اومدم برای انتقام!(پوزخند)
راوی«اما انتقام چی؟اون هیچی نداشت!حتی پدر و مادر،یا یه خونه!
هرچیم باشه،جیهیون هم یه غریبه بود و شاید برای مرگش،کمی،فقط کمی گریه میکرد،پس الان برای چی داشت تهدیدش میکرد..؟
نینا:اما انتقام چی؟منکه هیچ کس و هیچ چیزی ندارم!درضمن،اون اتفاق برای ۶ سال پیشه و منم ناراحتم!هرچی باشه اون بهترین دوست من بود!
کوک:تو ناراحت نیستییییی(عربده)
کوک:تو فقط چون اون با من بود کشتیششششش(عربده)
کوک:اما من دوسش داشتممممم(تا نگفتم عربده)
نینا:اما کوک،من بیگناهیم رو ثابت کردم!حتی قاضی هم قبول کرد که اون خودش،خودشو انداخت پایین!(بغض صگی)
کوک:دروغههههه..من باور نمیکنمممم(اره دیگه عربده:/)
نینا:بخدا راست میگم!!(گریه)
-بازم فلش بک به ۶ سال پیش-
-یونا-
به اون دختره نینا حسودیم میشد!اون خیلی خوشگل و مهربون و تو دل برو بود..!اما نه برای من..!اون تو دل من جا نمیشد!تازه،اون انقد ساده بود که باور کرده بود من بستیشم!
منم با کراشش یعنی کوک ریختم روهم و کوک هم از عشق کور شده بود!پس من....
جیهیون:کوک؟!
نینا:جونگ کوک؟
کوک:نینا؟!
-فلش بک به ۶ سال پیش-
-نینا-
سوار اتوبوس شدم و به سمت مدرسه رویاهام حرکت کردم..!
میدونستم دوتا از بهترین دوستام اونجان پس خیلی خوشحال بودم..جونگ کوک و یونا..
خب راستش..من از کوک خوشم میومد..به گل رز دستم نگاهی انداختم،اره..امروز،تو اولین روز مدرسه،میخاستم بهش اعتراف کنم..!
-مدرسه،روی پشت بوم-
به کوک گفتم بیاد روی پشت بوم..اخه اونجا خیلی قشنگ بود..:)
-موقع اعتراف-(چقد میپرم از رو تایما:/)
گل رز رو سمتش گرفتم و بلخره حرف دلم رو زدم..!
نینا:جونگ کوک من..من ازت خوشم میاد!
راوی«جونگ کوک گل رو گرفت،ولی اون رو انداخت زمین و با پاهاش لهش کرد!
اخ که چقد دل کوچیک دخترک شکست..
بغض بدی گلوشو چنگ میزد..!
کوک:نینا!من شاید ترو حداقل به عنوان دوستم میدیدم..! اما تو الان باعث شدی دوست دخترم فکر کنه دارم بهش خیانت میکنم..!(عصبی و داد)
راوی«دختر سرشو برگردوند و با چهره ی یونا، صمیمی ترین دوستش که میدونست نینا به کوک علاقه منده،مواجه شد!
نینا«عوضی خیانت کار!
دویید سمت یونا و هلش داد!
اما اون هواسش نبود که روی پشت بومن و همین هواس پرتیش، موجب شد که ناخاسته،بهترین دوستش رو بکشه!
کوک:یونااااااااااااا(داد و گریه)
راوی«ولی دیر شده بود:)!
اون مرده بود..
کوک سمت نینای بهت و وحشت زده حرکت کرد و یه سیلی ابدار بهش زد!
در حدی که دختر ظریف جسه،به روی زمین پرتاب شد!
همه ی بچه های مدرسه،با دیدن این سه تازه وارد و اتفاقای یهویی پشت سرهم،برگاشون ریخته بود!
کوک:منتظر انتقام باش عوضی!
راوی«از اون به بعد،نذاشت یه اب خوش از گلوی نینا پایین بره..
یک هفته بعدش،پدر و مادر نینا مجبور به ازدواج با یه قاتل سریالی کردنش و این باعث رفتن دختر از خونه شد..
اما اون نمیدونست اگر که قبول نکنه،پدر و مادرش خاهند مرد!
میگفتن هیچکس هویت اون قاتل رو نفهمیده و بخاطر انتقام،داره جون تک تک ادمارو میگره تا به قربانی اصلیش برسه..!
میگفتن جوونه،اما بعضیا میگفتن که اون یه ادم مسن و کار بلده!
-زمان حال-
نینا:تو اینجا چیکار میکنی؟
کوک:بلخره به قربانیم رسیدم..!(زیرلب)
کوک:اومدم برای انتقام!(پوزخند)
راوی«اما انتقام چی؟اون هیچی نداشت!حتی پدر و مادر،یا یه خونه!
هرچیم باشه،جیهیون هم یه غریبه بود و شاید برای مرگش،کمی،فقط کمی گریه میکرد،پس الان برای چی داشت تهدیدش میکرد..؟
نینا:اما انتقام چی؟منکه هیچ کس و هیچ چیزی ندارم!درضمن،اون اتفاق برای ۶ سال پیشه و منم ناراحتم!هرچی باشه اون بهترین دوست من بود!
کوک:تو ناراحت نیستییییی(عربده)
کوک:تو فقط چون اون با من بود کشتیششششش(عربده)
کوک:اما من دوسش داشتممممم(تا نگفتم عربده)
نینا:اما کوک،من بیگناهیم رو ثابت کردم!حتی قاضی هم قبول کرد که اون خودش،خودشو انداخت پایین!(بغض صگی)
کوک:دروغههههه..من باور نمیکنمممم(اره دیگه عربده:/)
نینا:بخدا راست میگم!!(گریه)
-بازم فلش بک به ۶ سال پیش-
-یونا-
به اون دختره نینا حسودیم میشد!اون خیلی خوشگل و مهربون و تو دل برو بود..!اما نه برای من..!اون تو دل من جا نمیشد!تازه،اون انقد ساده بود که باور کرده بود من بستیشم!
منم با کراشش یعنی کوک ریختم روهم و کوک هم از عشق کور شده بود!پس من....
۱۷.۰k
۱۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.