فرشته من🦋💫
فرشته من🦋💫
پارت ۷
ارسلان:رفتیم خونه ی دیانا بعد اینکه لباساشو برداشت رفتیم خونه من
دیانا:ارسلان
ارسلان:جونم یعنی چیز
دیانا:نمیخواد جعمش کنی کجا لباسامو عوض کنم
ارسلان:خونه من ۲ تا اتاق داره بیا اتاقی که برای تو عه رو نشونت بدم
دیانا:الان اومدم
ارسلان:این اتاق مال تو
دیانا:مرسی
ارسلان:خواهش کار دیگه ای نداری
دیانا:نه ممنون...خونه ارسلان خیلی باحال بود وقتی از در میومدی تو سمت چپش آشپز خونه بود سمت راستش دستشویی و حموم کنارش بود آشپز خونش یه اُپن میخورد که روبه پذیرایی بود حدودا ۱۲ متر بود وقتی تو پذیرایی بودی سمت راستش یع ۷ یا ۸ تا پله میخورد روبه بالا که دوتا اتاق روبهروی هم بودن سمت چپیه رو داد به من تو چن وقت و سمت راستی واسه خودش بود اتاقی که داده بود به من با تم توسی بود اتاق ارسلان و نمیدونم بعد اینکه لباسمو عوض کردم رفتم تو حال که دیدم ارسلان رو مبل نشسته و تو گوشیه
ارسلان:داشتم با یه دونه از همون دوس دخترام چت میکردم اسمش هستی بود ول کن منم نبود که دیانا اومد پایین
دیانا: رفتم نشستم رو مبل
بعد ۱۰ دیقه
ارسلان:دیانا
دیانا:بله
ارسلان:میگم حوصله داری فیلم ببینیم
دیانا:آره چه فیلمی
ارسلان:با ترسناک پایه ای
دیانا:یاخدا[تودلش]حالا که میبینم حسش نیست
ارسلان:چیه میترسی😂
دیانا:من نه چرا باید بترسم
ارسلان:راستشو بگو
دیانا:نمیترسم خب
ارسلان:پس فیلم و میزارم
دیانا:باش
ارسلان:رفتم فلش و آوردم فیلم و گذاشتم خودمم ندیده بودم
دیانا:فیلم شروع شد بدجور ترسیده بودم با خودم گفتم خدا بخیر بگذرونه
ارسلان:فیلم شروع شد و ترس تو چشمای دیانا
موج میزد
دیانا:اول فیلم اینطوری بود که داش یه خونه خیلی خیلی قدیمی رو میگرفت با رعد و برق
ادامه دارد......
ببخشید کم بود و فقط یه پارت رمان بود بچه ها چشم درد میکنه ممکن رمان بعدی رو هم دیر بزارم
پارت ۷
ارسلان:رفتیم خونه ی دیانا بعد اینکه لباساشو برداشت رفتیم خونه من
دیانا:ارسلان
ارسلان:جونم یعنی چیز
دیانا:نمیخواد جعمش کنی کجا لباسامو عوض کنم
ارسلان:خونه من ۲ تا اتاق داره بیا اتاقی که برای تو عه رو نشونت بدم
دیانا:الان اومدم
ارسلان:این اتاق مال تو
دیانا:مرسی
ارسلان:خواهش کار دیگه ای نداری
دیانا:نه ممنون...خونه ارسلان خیلی باحال بود وقتی از در میومدی تو سمت چپش آشپز خونه بود سمت راستش دستشویی و حموم کنارش بود آشپز خونش یه اُپن میخورد که روبه پذیرایی بود حدودا ۱۲ متر بود وقتی تو پذیرایی بودی سمت راستش یع ۷ یا ۸ تا پله میخورد روبه بالا که دوتا اتاق روبهروی هم بودن سمت چپیه رو داد به من تو چن وقت و سمت راستی واسه خودش بود اتاقی که داده بود به من با تم توسی بود اتاق ارسلان و نمیدونم بعد اینکه لباسمو عوض کردم رفتم تو حال که دیدم ارسلان رو مبل نشسته و تو گوشیه
ارسلان:داشتم با یه دونه از همون دوس دخترام چت میکردم اسمش هستی بود ول کن منم نبود که دیانا اومد پایین
دیانا: رفتم نشستم رو مبل
بعد ۱۰ دیقه
ارسلان:دیانا
دیانا:بله
ارسلان:میگم حوصله داری فیلم ببینیم
دیانا:آره چه فیلمی
ارسلان:با ترسناک پایه ای
دیانا:یاخدا[تودلش]حالا که میبینم حسش نیست
ارسلان:چیه میترسی😂
دیانا:من نه چرا باید بترسم
ارسلان:راستشو بگو
دیانا:نمیترسم خب
ارسلان:پس فیلم و میزارم
دیانا:باش
ارسلان:رفتم فلش و آوردم فیلم و گذاشتم خودمم ندیده بودم
دیانا:فیلم شروع شد بدجور ترسیده بودم با خودم گفتم خدا بخیر بگذرونه
ارسلان:فیلم شروع شد و ترس تو چشمای دیانا
موج میزد
دیانا:اول فیلم اینطوری بود که داش یه خونه خیلی خیلی قدیمی رو میگرفت با رعد و برق
ادامه دارد......
ببخشید کم بود و فقط یه پارت رمان بود بچه ها چشم درد میکنه ممکن رمان بعدی رو هم دیر بزارم
۵.۲k
۳۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.