وقتی میری بار پارت ۵
ا.ت ویو
امروز میخواستم برم لباس بخرم پس رفتم پاساژ..... ( نمیدونم یه اسمی بزارید ) خریدام کردم هوا کم کم داشت تاریک میشد . داشتم طرف خونه میرفتم . پاساژ نزدیک خونه مون بود به خاطر همین پیاده اومدم .داشتم می رفتم سمت خونه که احساس کردم یکی داره دنبالم میکنه سرعت رو بیشتر کردم که یهو از کوچه روبرو یکی با لباس و کلاه و ماسک سیله داره میاد سمت برگشتم از اون ور برم که یکی دیگه هم اونور بود اومدم جیغ بزنم که ..سیاهی ..
کوک ویو
وقتی رضایت رو از بابام گرفتم به افرادم گفتم برن دنبال ا.ت
بعد از ۲ ساعت یکی از افرادم اومد گفت ارباب اوردیمشون
_ افرین حالا برو
به سمت اتاقی که گزاشتبونش رفتم وقتی رفتم هنوز بی هوش بود داشتم به صورت بی نقصش نگاه می کردم که احساس کردم داره تکون میخوره وقتی چشاشو باز کرد یه جیغ بنفش کشیده گفتم
+تو تتو کوکی ؟
- خوبه شناختیم بگزریم بریم سر اصل مطلب
ببین من مافیام و بابام میخواد من با دختر عمم ازدواج کنم که یه جانشین بیارم ولی من از اون دختره ی ه.رزه خوشم نمیاد و من وقتی اون رو اومدم تو بار چشمم تو رو گرفت و می خوام با تو یه ازدواج سوری کنم و برام ... برام یه جانشین بیاری
+ جاننن؟؟؟ ؟
_ کری میگم به ازدواج سوری و اگه اینکه نپرسیدم و باید عمل کنی
+ پروو باشه ولی چند مدت؟
_ ۹ ماه آخر آخرشه
+ ولی یه چیزی تو گفتی مافیایی
_ ولی به تو ..
+ نه منظورم اون نیست پدر من هم مافیاست
_ خب؟
+ می تونی بگی من برای اتحاد پیدا کردم اکیپ و قدرتمند شدن از دخترتون خاستگاری میکنم و اینجوری طبیعی تره
_ هوشمندانه بود ولی پشمام تو چقدر زود قبول کردی
+ آخه پدر من هم چندوقتی هست می خواد برام آستین بالا بزنه ولی من همه رو رد میکنم
_ اوک پس من فردا میام خاستگاری ( 🥲)
+ اوک حالا منو ول میکنی ؟ می خوام برم سر زندگیم
_ ( خنده) باشه
فلش نکست به بعد از آزاد شدن
ا.ت ویو
اومدم و به پدر همه چی رو به جز سوری بودن این ازدواج گفتم
و اون خیلی خوشحال شد
فردا
لباسم رو پوشیدم یه ارایش لایت هم کردم وای چه جیگری ولی لباسم باز بود ول کن بابا
رفتم پایین
+ وای اوما چقدر جذاب شدی
م.ت : دخترم تو هم جذاب شدی ولی یه زره باز نیست
ا.ت نع بابا خوبه
م.ت: خود دانی
( صدای زنگ خونه )
+ من درو باز می کنم
و ......
امروز میخواستم برم لباس بخرم پس رفتم پاساژ..... ( نمیدونم یه اسمی بزارید ) خریدام کردم هوا کم کم داشت تاریک میشد . داشتم طرف خونه میرفتم . پاساژ نزدیک خونه مون بود به خاطر همین پیاده اومدم .داشتم می رفتم سمت خونه که احساس کردم یکی داره دنبالم میکنه سرعت رو بیشتر کردم که یهو از کوچه روبرو یکی با لباس و کلاه و ماسک سیله داره میاد سمت برگشتم از اون ور برم که یکی دیگه هم اونور بود اومدم جیغ بزنم که ..سیاهی ..
کوک ویو
وقتی رضایت رو از بابام گرفتم به افرادم گفتم برن دنبال ا.ت
بعد از ۲ ساعت یکی از افرادم اومد گفت ارباب اوردیمشون
_ افرین حالا برو
به سمت اتاقی که گزاشتبونش رفتم وقتی رفتم هنوز بی هوش بود داشتم به صورت بی نقصش نگاه می کردم که احساس کردم داره تکون میخوره وقتی چشاشو باز کرد یه جیغ بنفش کشیده گفتم
+تو تتو کوکی ؟
- خوبه شناختیم بگزریم بریم سر اصل مطلب
ببین من مافیام و بابام میخواد من با دختر عمم ازدواج کنم که یه جانشین بیارم ولی من از اون دختره ی ه.رزه خوشم نمیاد و من وقتی اون رو اومدم تو بار چشمم تو رو گرفت و می خوام با تو یه ازدواج سوری کنم و برام ... برام یه جانشین بیاری
+ جاننن؟؟؟ ؟
_ کری میگم به ازدواج سوری و اگه اینکه نپرسیدم و باید عمل کنی
+ پروو باشه ولی چند مدت؟
_ ۹ ماه آخر آخرشه
+ ولی یه چیزی تو گفتی مافیایی
_ ولی به تو ..
+ نه منظورم اون نیست پدر من هم مافیاست
_ خب؟
+ می تونی بگی من برای اتحاد پیدا کردم اکیپ و قدرتمند شدن از دخترتون خاستگاری میکنم و اینجوری طبیعی تره
_ هوشمندانه بود ولی پشمام تو چقدر زود قبول کردی
+ آخه پدر من هم چندوقتی هست می خواد برام آستین بالا بزنه ولی من همه رو رد میکنم
_ اوک پس من فردا میام خاستگاری ( 🥲)
+ اوک حالا منو ول میکنی ؟ می خوام برم سر زندگیم
_ ( خنده) باشه
فلش نکست به بعد از آزاد شدن
ا.ت ویو
اومدم و به پدر همه چی رو به جز سوری بودن این ازدواج گفتم
و اون خیلی خوشحال شد
فردا
لباسم رو پوشیدم یه ارایش لایت هم کردم وای چه جیگری ولی لباسم باز بود ول کن بابا
رفتم پایین
+ وای اوما چقدر جذاب شدی
م.ت : دخترم تو هم جذاب شدی ولی یه زره باز نیست
ا.ت نع بابا خوبه
م.ت: خود دانی
( صدای زنگ خونه )
+ من درو باز می کنم
و ......
۶.۲k
۰۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.