نام رمان:عشق مافیایی من
نام رمان:عشق مافیایی من
کاپل:ات_تهیونگ
ژانر:عاشقانه_مافیایی
تعداد پارت:نامعلوم
Part 12
(ویو ات)صبح بود بیدار شدم دیدم تهیونگ نبود احتمالا رفته بود جلسه رفتم بع رزی زنگ زدم گفت که الان میام منم حاضر شدم لباسمو پوشیدم و رفتم پایین وسایلارو اماده کردم دیدم زنگ خونه خورد رزی بود
ات:سلام خوش اومدی بیا تو
رزی:سلام مرسی ممنون
(ویو ات)رزی اومد و به کمک هم تزئین کردیم همه جارو و چیز هایی که سفارش داده بودم رسیدن و چیدیم رو میز و کیک رو هم اوردیم و کلی کار کردیم که ساعت شد ۱۲ کارامون تموم شد مهمونا هم اومده بودن که یکم بعد در باز شد تهیونگ اومد و همه دست زدن شوکه شده بود... داشت میومد نزدیتکر که رسید به میز و همه کادو هاشونو دادن رسید به من که تو یه جعبه صورتی کوچیک یه جفت کفش صورتی دخترونه گذاشته بودم دادم بازش کنه که بازش کرد همینحوری نگا میکرد به من و کفش...
تهیونگ:... ات...این چیه
ات:فکن ببین چیه دیگه
(ویو ات)یهو دیدم چشاش پر اشک شد(اخی بچمممم🥺💗)
تهیونگ:ات با من شوخی نکن
ات:شوخی نیس جدیه
تهیونگ:یعنی قراره بابا بشم؟
ات:اره
(ویو ات)یهو دیدم بغلم کرد و پیشونیمو بوس کرد و گفت...
تهیونگ:ات مرسی که هستی خیلی دوستتدارم
ات:منم همینطور
(ویو ات)اومدیم ناهار خوردیم و پذیزایی کردیم که تولد تموم شد و همه رفتن رزی گفت
رزی:ات بمونم کمکت کنم
ات:نه خدمتکار هست دوتایی جمع میکنیم
رزی:باشه پس کار داشتی زنگ بزن
ات:باش مرسی اومدی خدافظ
رزی:خدافظ
(ویو ات)رزی هم رفت بلند شدم با خدمتکار وسایلارو جمع کنیم که تهیونگ کفت...
تهیونگ:ات بلند نشو اصن این مدت فقط استراحت کن خودم همه چی رو جمع میکنم
ات:نمیشع که اخه الان من در حدی نیستم نتونم کار کنم
تهیونگ:همین که گفتم کاری داشتی به خودم بگو
ات:هوووف باشه
(ویو ات)همه کارا رو تهیونگ و خدمتکار کردن تموم شد خدمتکار رفت اتاقش و تهیونگم اومد پیشم نشست که من پاشدم
تهیونگ:کجااااا؟
ات:دستشویی هم نرم ها
تهیونگ:میخای بیام کمکت کنم
ات:وای تهیونگ انقد حساس نباش دیگه چلاق نیستم که فقط باردارم
تهیونگ:بلاخره بچه من تو شکمته باید مواظبش باشی
ات:باشه بابا
(ویو ات)رفتم دستشویی و اومدم گفتم...
ات:تهیونگ
تهیونگ:جونم
ات:میشه یه نیم ساعت دیگه بریم بیرون
تهیونگ:باشع بریم
ات:مرسیییی
(ویو ات)یکم نشستیم حرف زدیم نیم ساعت بشه که گفت...
تهیونگ:از الان بگما. ات خانوم بچمون دختره شبا با اون میخام بخابم
ات:باشه بابا حالا بزار بدنیا بیاد بعد باهاش بخاب(خیلی سرد)
تهیونگ:چیشد... ناراحت شدی
ات:نه
تهیونگ:ببخشید بیب نیم ساعت شدا
ات:دیگه نمیرم بیرون
تهیونگ:خب ببخشید عع پاشو بریم
ادامه پارت تو کامنت گذاشتم🙂
کاپل:ات_تهیونگ
ژانر:عاشقانه_مافیایی
تعداد پارت:نامعلوم
Part 12
(ویو ات)صبح بود بیدار شدم دیدم تهیونگ نبود احتمالا رفته بود جلسه رفتم بع رزی زنگ زدم گفت که الان میام منم حاضر شدم لباسمو پوشیدم و رفتم پایین وسایلارو اماده کردم دیدم زنگ خونه خورد رزی بود
ات:سلام خوش اومدی بیا تو
رزی:سلام مرسی ممنون
(ویو ات)رزی اومد و به کمک هم تزئین کردیم همه جارو و چیز هایی که سفارش داده بودم رسیدن و چیدیم رو میز و کیک رو هم اوردیم و کلی کار کردیم که ساعت شد ۱۲ کارامون تموم شد مهمونا هم اومده بودن که یکم بعد در باز شد تهیونگ اومد و همه دست زدن شوکه شده بود... داشت میومد نزدیتکر که رسید به میز و همه کادو هاشونو دادن رسید به من که تو یه جعبه صورتی کوچیک یه جفت کفش صورتی دخترونه گذاشته بودم دادم بازش کنه که بازش کرد همینحوری نگا میکرد به من و کفش...
تهیونگ:... ات...این چیه
ات:فکن ببین چیه دیگه
(ویو ات)یهو دیدم چشاش پر اشک شد(اخی بچمممم🥺💗)
تهیونگ:ات با من شوخی نکن
ات:شوخی نیس جدیه
تهیونگ:یعنی قراره بابا بشم؟
ات:اره
(ویو ات)یهو دیدم بغلم کرد و پیشونیمو بوس کرد و گفت...
تهیونگ:ات مرسی که هستی خیلی دوستتدارم
ات:منم همینطور
(ویو ات)اومدیم ناهار خوردیم و پذیزایی کردیم که تولد تموم شد و همه رفتن رزی گفت
رزی:ات بمونم کمکت کنم
ات:نه خدمتکار هست دوتایی جمع میکنیم
رزی:باشه پس کار داشتی زنگ بزن
ات:باش مرسی اومدی خدافظ
رزی:خدافظ
(ویو ات)رزی هم رفت بلند شدم با خدمتکار وسایلارو جمع کنیم که تهیونگ کفت...
تهیونگ:ات بلند نشو اصن این مدت فقط استراحت کن خودم همه چی رو جمع میکنم
ات:نمیشع که اخه الان من در حدی نیستم نتونم کار کنم
تهیونگ:همین که گفتم کاری داشتی به خودم بگو
ات:هوووف باشه
(ویو ات)همه کارا رو تهیونگ و خدمتکار کردن تموم شد خدمتکار رفت اتاقش و تهیونگم اومد پیشم نشست که من پاشدم
تهیونگ:کجااااا؟
ات:دستشویی هم نرم ها
تهیونگ:میخای بیام کمکت کنم
ات:وای تهیونگ انقد حساس نباش دیگه چلاق نیستم که فقط باردارم
تهیونگ:بلاخره بچه من تو شکمته باید مواظبش باشی
ات:باشه بابا
(ویو ات)رفتم دستشویی و اومدم گفتم...
ات:تهیونگ
تهیونگ:جونم
ات:میشه یه نیم ساعت دیگه بریم بیرون
تهیونگ:باشع بریم
ات:مرسیییی
(ویو ات)یکم نشستیم حرف زدیم نیم ساعت بشه که گفت...
تهیونگ:از الان بگما. ات خانوم بچمون دختره شبا با اون میخام بخابم
ات:باشه بابا حالا بزار بدنیا بیاد بعد باهاش بخاب(خیلی سرد)
تهیونگ:چیشد... ناراحت شدی
ات:نه
تهیونگ:ببخشید بیب نیم ساعت شدا
ات:دیگه نمیرم بیرون
تهیونگ:خب ببخشید عع پاشو بریم
ادامه پارت تو کامنت گذاشتم🙂
۴.۹k
۰۵ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.