!💜حص بنفش💜! پارت 8
#!💜حص_بنفش💜!#
پارت 8
______________
دیانا:نزدیک یه خونه شدیم که در خونه باز شد
یه سوال این خونه بود یا ویلا
یا خودخدا
که دیدم متین دم در وایساده نیکام اونور در
یا خدا چقد تند اومدن که رسیدن به این سرعت
رفتیم تو
ارسلان:پیاده شین
دیانا:پیاده شدم
چیشده دیقن چرا یکی توضیح نمیده
متین:الان وقت توضیح نیس بیاین بریم تو
دیانا:نیکا اومد سمتم
دیا تو از چیزی خبر داری؟
دیانا:نه بابا اَه
نیکا:ولش بیا بریم تو
دیانا:حیم
رفتیم تو
چه خونه ایه نیکااا
نیکا:خونع چیه بابا قصره😐
دیانا:عررر
نیکا:خاهرم جلوشون جوری باش که عادیه مثلا😂🙂
دیانا:اِی بابا ولششششش بیا خوش باشیییم
ارسلان:خب دخترا
دیانا:بله
ارسلان:بله؟
دیانا:چیزه جانم
متین:نیکا
نیکا:جانم
ارسلان:یاد بگیر دیا خانوم😂😔
متین:هه
ارسلان:الکی ادعا نکن ت که هنو بش نگفتی دوسش داری
متین:همش داشتم با قیافم یه جوری رفتار میکردم که ارسلان نگهههههه
ارسلان:مگه تو بیمارستان نگفتی دوسش دارم
متین:من؟جان؟شما؟
ارسلان:خودت دیگه تو بیمارستان گفتی اصن باهمه فرق داره
متین:نیکا تو کی هستی اصن
والللش اقا چی شامه
نیکا:منم گشنمه
دیانا:منم کِ گشنه بودمو هستم😔😂
محراب:داداش ب ما نقش خیار دادی این وسط؟
رضا:چرا جیغ میزنیی محراب من در گوشت گفتم کسی نفهمه
دیانا:اقا رضا من با باهات کار داررررم
رضا:بخدااا محراب گف بیا بریم داف هس منم نتونستم جلو خدمو بگیرم دیانااااا
محراب:هول بدبخت تو مگه نگفتی همشونو حامله میکنم؟
رضا:ببندددد دهنتو محراب
محراب:یه کاری کردم
رضا:چیکا؟
محراب:ریدم
رضا:اره بلانسبت بلانسبت بو عنننن میا
نیکا:چیزه من شمارو نمیشناسم میشه معرفی کنین؟
محراب:بنده احمدی هستم محرابشون🙂
رضا:منم خاهر دیانام
نیکا:خاهر😐
رضا:چیزه ینی برادر
نیکا:خوشبختم منم نیکام🙂❤️
متین:از پشت نیکارو بغل کردم چونمو گذاشتم رو شونش گفتم ما خوشبختیم تقریبا
دیانا:خان شما هم؟
متین:خان نگو متین راحت ترم
دیانا:متین توعم؟
متین:اوهوم
نیکا:نزدیک بود سکته گنممممم ثنسثجسکثچسگسپسگ پشمممممم پشممممم پشمممم
______________
محراب:نشسته بودیم رو کاناپه که یهو صدای یه چیزی از طبقه ی دوم اومد
ارسلان:صدای چی بود؟
دیانا:فاک؛ ینی چی میتونع باشع؟😐
ارسلان:متین بیا بریم نیگا کنیم
محراب:همه باهم میریم
رفتیم بالا که صدای خنده میومد
صدای خنده ی زنو مرد تزسناک😐
متین:داشتیم میرفتیم بالا که یهو کل خونه تاریک شد😐تاریکِ تاریک
دیانا:یا ارسلان
نیکا:عاشق بدبخ😂😐
دیانا:ببند کزخل
نیکا:میزنمتا دیا
دیا:بزن
متین:وللل کنین یکی چراغ قوه روشن کنه
(مثلا ارسلان کرد؛چراغو ینی روشن کرد😐🙂👍)
نیکا:رسیدیم به اتاق اخر راهرو که انگاری یکی از پشتمون به سرعت رد شد
رضا:یا خدا این چی بود دیگه
نیکا:صدای جیغ یه زن اومد خیلی صداش بلند بود
ارسلان:من دارم واقعی کم کم میترسم
دیانا:بسم اللٌه رحمن رحیم
ارسلان:یا خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
__________________
آنچه خواهید دید:
متین:یا خداااا
نیکا:ولم کن میفهمی ولم کن
دیانا:تهش که چی؟
محراب:برو هِری نبینمت دوروبرش
__________________
حمایت نشه نمیزارم🙂👆💜
لاو یو(:
نظری چیزی؟
https://harfeto.timefriend.net/16396475179088
پارت 8
______________
دیانا:نزدیک یه خونه شدیم که در خونه باز شد
یه سوال این خونه بود یا ویلا
یا خودخدا
که دیدم متین دم در وایساده نیکام اونور در
یا خدا چقد تند اومدن که رسیدن به این سرعت
رفتیم تو
ارسلان:پیاده شین
دیانا:پیاده شدم
چیشده دیقن چرا یکی توضیح نمیده
متین:الان وقت توضیح نیس بیاین بریم تو
دیانا:نیکا اومد سمتم
دیا تو از چیزی خبر داری؟
دیانا:نه بابا اَه
نیکا:ولش بیا بریم تو
دیانا:حیم
رفتیم تو
چه خونه ایه نیکااا
نیکا:خونع چیه بابا قصره😐
دیانا:عررر
نیکا:خاهرم جلوشون جوری باش که عادیه مثلا😂🙂
دیانا:اِی بابا ولششششش بیا خوش باشیییم
ارسلان:خب دخترا
دیانا:بله
ارسلان:بله؟
دیانا:چیزه جانم
متین:نیکا
نیکا:جانم
ارسلان:یاد بگیر دیا خانوم😂😔
متین:هه
ارسلان:الکی ادعا نکن ت که هنو بش نگفتی دوسش داری
متین:همش داشتم با قیافم یه جوری رفتار میکردم که ارسلان نگهههههه
ارسلان:مگه تو بیمارستان نگفتی دوسش دارم
متین:من؟جان؟شما؟
ارسلان:خودت دیگه تو بیمارستان گفتی اصن باهمه فرق داره
متین:نیکا تو کی هستی اصن
والللش اقا چی شامه
نیکا:منم گشنمه
دیانا:منم کِ گشنه بودمو هستم😔😂
محراب:داداش ب ما نقش خیار دادی این وسط؟
رضا:چرا جیغ میزنیی محراب من در گوشت گفتم کسی نفهمه
دیانا:اقا رضا من با باهات کار داررررم
رضا:بخدااا محراب گف بیا بریم داف هس منم نتونستم جلو خدمو بگیرم دیانااااا
محراب:هول بدبخت تو مگه نگفتی همشونو حامله میکنم؟
رضا:ببندددد دهنتو محراب
محراب:یه کاری کردم
رضا:چیکا؟
محراب:ریدم
رضا:اره بلانسبت بلانسبت بو عنننن میا
نیکا:چیزه من شمارو نمیشناسم میشه معرفی کنین؟
محراب:بنده احمدی هستم محرابشون🙂
رضا:منم خاهر دیانام
نیکا:خاهر😐
رضا:چیزه ینی برادر
نیکا:خوشبختم منم نیکام🙂❤️
متین:از پشت نیکارو بغل کردم چونمو گذاشتم رو شونش گفتم ما خوشبختیم تقریبا
دیانا:خان شما هم؟
متین:خان نگو متین راحت ترم
دیانا:متین توعم؟
متین:اوهوم
نیکا:نزدیک بود سکته گنممممم ثنسثجسکثچسگسپسگ پشمممممم پشممممم پشمممم
______________
محراب:نشسته بودیم رو کاناپه که یهو صدای یه چیزی از طبقه ی دوم اومد
ارسلان:صدای چی بود؟
دیانا:فاک؛ ینی چی میتونع باشع؟😐
ارسلان:متین بیا بریم نیگا کنیم
محراب:همه باهم میریم
رفتیم بالا که صدای خنده میومد
صدای خنده ی زنو مرد تزسناک😐
متین:داشتیم میرفتیم بالا که یهو کل خونه تاریک شد😐تاریکِ تاریک
دیانا:یا ارسلان
نیکا:عاشق بدبخ😂😐
دیانا:ببند کزخل
نیکا:میزنمتا دیا
دیا:بزن
متین:وللل کنین یکی چراغ قوه روشن کنه
(مثلا ارسلان کرد؛چراغو ینی روشن کرد😐🙂👍)
نیکا:رسیدیم به اتاق اخر راهرو که انگاری یکی از پشتمون به سرعت رد شد
رضا:یا خدا این چی بود دیگه
نیکا:صدای جیغ یه زن اومد خیلی صداش بلند بود
ارسلان:من دارم واقعی کم کم میترسم
دیانا:بسم اللٌه رحمن رحیم
ارسلان:یا خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
__________________
آنچه خواهید دید:
متین:یا خداااا
نیکا:ولم کن میفهمی ولم کن
دیانا:تهش که چی؟
محراب:برو هِری نبینمت دوروبرش
__________________
حمایت نشه نمیزارم🙂👆💜
لاو یو(:
نظری چیزی؟
https://harfeto.timefriend.net/16396475179088
۱۰.۴k
۲۹ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.