فیک《زندگی جدید با تو》p8
در ماشین و برام باز کرد و رفتم تو
آجومااااا
*:بله ارباب
_:پدرم قراره چهارشنبه بیاد بهتره همه چیز و آماده کنی تا اون موقعه
*:چشم
_:آها راستی فردا همه خدمتکار هارو بیار میخوام از بینشون یه نفرو انتخواب کنم برای وارثم
*:چشم ارباب
_:خب میتونی بری
چاره دیگه ای ندارم بالاخره باید یه نفرو انتخواب کنم چه دیر چه زود
رفتم تو اتاقم یه دوش گرفتم لباسام و پوشیدم و خوابیدم
(ا/ت ویو)
لباسام رو پوشیدم ساعت ۱۱ بود میخواستم برم خونه که آجوما اومد
*:خب خب همه بیاید یه خبر خوب دارم(داد)
+:خبر خوب یا خدا
همه رفتیم پیش آجوما
*:خب چهارشنبه پدر ارباب قرار بیاد اینجا تا اون موقع باید همه چیز آماده باشه
+:آخه این کجاش خبر خوب بود (تو ذهنش)
*:و یه چیز دیگه ارباب قراره فردا از بین شما یکی رو به عنوان زنش و مادر وارثش انتخواب بکنه
همه خدمت کار ها شروع کردن به جیغ زدن وخوشحالی کردن وااا اینارو چرا همچین میکنن
٪:ا/ت ترو خودا نگاشون کن انگار قراره دوتا کفتر عاشق باشن
+:اوففف امیدوارم که من نباشم
٪:اینو نگو الان میان می کشند
+:وا چرا
٪:خب بالاخره راه و یکم باز تر میکنن برای رسیدن به عشقشون
+:من که نمی فهمم حالا درسته خوشتیپ و خوش قیافههست و پول داره ولی خب یه مافیاِ و رحم نداره
٪:اووو نکنه خوشت اومده ازش
+:چی میگی نه بابا.... خب من دیگه برم خونه بای
٪:خدافظ
از عمارت زدم بیرون واقعا آرزو میکنم فردا منو انتخواب نکنه(از خداتم باشه بی لیاقت😒 )
یه تاکسی گرفتم رفتم خونه
+:سلام مامان...مامان....کجایی
داشتم دنبال مامانم میگشتم که دیدم خوابه و عرق کرده دستم و گذاشتم رو صورتش مامان چرا تب داری
(صبح ساعت ۷)
ا/ت ویو
تا همین الان مراقب مامانم بودم خداروشکر دیگه تب نداره ......
لایک♡=❤️
آجومااااا
*:بله ارباب
_:پدرم قراره چهارشنبه بیاد بهتره همه چیز و آماده کنی تا اون موقعه
*:چشم
_:آها راستی فردا همه خدمتکار هارو بیار میخوام از بینشون یه نفرو انتخواب کنم برای وارثم
*:چشم ارباب
_:خب میتونی بری
چاره دیگه ای ندارم بالاخره باید یه نفرو انتخواب کنم چه دیر چه زود
رفتم تو اتاقم یه دوش گرفتم لباسام و پوشیدم و خوابیدم
(ا/ت ویو)
لباسام رو پوشیدم ساعت ۱۱ بود میخواستم برم خونه که آجوما اومد
*:خب خب همه بیاید یه خبر خوب دارم(داد)
+:خبر خوب یا خدا
همه رفتیم پیش آجوما
*:خب چهارشنبه پدر ارباب قرار بیاد اینجا تا اون موقع باید همه چیز آماده باشه
+:آخه این کجاش خبر خوب بود (تو ذهنش)
*:و یه چیز دیگه ارباب قراره فردا از بین شما یکی رو به عنوان زنش و مادر وارثش انتخواب بکنه
همه خدمت کار ها شروع کردن به جیغ زدن وخوشحالی کردن وااا اینارو چرا همچین میکنن
٪:ا/ت ترو خودا نگاشون کن انگار قراره دوتا کفتر عاشق باشن
+:اوففف امیدوارم که من نباشم
٪:اینو نگو الان میان می کشند
+:وا چرا
٪:خب بالاخره راه و یکم باز تر میکنن برای رسیدن به عشقشون
+:من که نمی فهمم حالا درسته خوشتیپ و خوش قیافههست و پول داره ولی خب یه مافیاِ و رحم نداره
٪:اووو نکنه خوشت اومده ازش
+:چی میگی نه بابا.... خب من دیگه برم خونه بای
٪:خدافظ
از عمارت زدم بیرون واقعا آرزو میکنم فردا منو انتخواب نکنه(از خداتم باشه بی لیاقت😒 )
یه تاکسی گرفتم رفتم خونه
+:سلام مامان...مامان....کجایی
داشتم دنبال مامانم میگشتم که دیدم خوابه و عرق کرده دستم و گذاشتم رو صورتش مامان چرا تب داری
(صبح ساعت ۷)
ا/ت ویو
تا همین الان مراقب مامانم بودم خداروشکر دیگه تب نداره ......
لایک♡=❤️
۴.۱k
۰۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.