p7
تهیونگ: سلام،چی؟ من نگفتم بیای، حتما میخواسته اذیتت کنه (خنده)
ات: شما نگفتین؟ بیاد خفش می کنم
تهیونگ:(خنده) شما وقتی میخواین همو اذیت کنین خیلی بامزه میشین
ات: نخندین
تهیونگ: باشه
ات: من خستم میرم بخوابم، شب بخیر
تهیونگ: شب بخیر دخترم
رفتم اتاقمو لباسمو عوض کردم موهامو باز کردم و خوابیدم
نصف شب با دیدن یه خواب بد بیدار شدم عرق کرده بودم، هرشبی که خواب بد میدیدم میرفتم پیش جونگ سوک اما امشب هنوز نیومده بود، مجبور بودم دوباره سعی کنم بخوابم اما خوابم نمیبرد همش احساس میکردم یه سایه ی سیاه دنبالمه، معمولا وقتی خواب بد یا فیلم ترسناک میبینم اینجوری توهم میزنم، اما دیگه خوابم نمیبرد رفتم تو اتاق بابام خواب بود
ات: بابا... بابا (اروم)
تهیونگ: چیه؟... کی حمله کرده... من بیدارم... ها تویی ات ؟(خوابالود)
ات: بابا من میترسم
تهیونگ: خواب بد دیدی؟ اشکالی نداره بیا اینجا بخواب
رفتم تو بغلش خوابیدمو خوابم برد (حالا ما بریم بابامونو بیدار کنیم از خونه بیرونمون میکنه 😂💔)
(فردا صبح)
بیدار شدم، بابام نبود امروز تعطیله پس میتونستم استراحت کنم
رفتم اتاق خودم دوش گرفتم، موهامو خشک کردم، بستم و رفتم پایین جونگ سوک داشت صبحونه میخورد
جونگ سوک: بیدار شدی؟ دیشب وقتی اومدم تو اتاقت نبودی
ات: چرا انقدر دیر کردی؟ خیلی ترسیدم
جونگ سوک: بازم خواب بد دیدی؟
ات: اوهوم، دیگه رفتم پیش بابا
جونگ سوک: ادم عجیبی هستی بعضی وقتا شک می کنم ۱۹ سالته چون مثل بچه ها رفتار می کنی بعضی وقتا بخواطر این شک می کنم که مثل ۳۰ ساله ها رفتار می کنی (خنده)
ات:(لبخند) بابا کجاست
جونگ سوک: انبار، انگار جنسشون رسیده بود
ات: اها
نشستم منم صبحونمو خوردم و رفتم تو حال نشستم که گوشیم زنگ خورد سوجون بود
سوجون: الو
ات: الو
سوجون: میگم حوصله داری بریم بیرون تا یکم بیشتر با هم اشنا شیم؟
ات: چی؟
سوجون: دخترای دیگه ممکنه بد برداشت کنن یوقت فکر نکنی عاشقتم، فقط به عنوان دوست ادم خوبی هستی
ات: نه معلومه که بد فکر نکردم، نمیدونم باید اجازه بگیرم
جونگ سوک: کیه؟.... کیه؟
سوجون: باشه، پس بهم خبر بده
ات: اوکی (قطع کرد)
جونگ سوک: کی بود؟
ات: سوجون ، دوست جدیدم
جونگ سوک: پسره؟
ات: اره... ولی خودشم گفت عاشقم نیست گفت بعنوان دوست ادم خوبیم
جونگ سوک: اها... حالا چی می گفت
ات: گفت بریم بیرون، اجازه هست؟
جونگ سوک: از اونجایی که بابا نیست و اجازت دسته منه و دلم برات میسوزه، اره اجازه هست ولی شمارشو به منم بده
ات: مرسییی
به سوجون پیام دادم که اجازه دادن گفت برم به
کافه*** منم رفتم لباس پوشیدمو (عکسش اسلاید دوم) رفتم پایین به راننده گفتم یکم از راهو برسوندم بغیشو میخواستم پیاده برم داشتم میرفتم که احساس کردم یکی داره تعقیبم میکنه گفتم شاید مسیرش با من یکیه سرعتمو بیشتر کردم که اونم سرعتشو بیشتر کرد و با برخورد جسمی به سرم دیگه چیزی نفهمیدم و سیاهی...
ادامه دارد...
شرط پارت بعد
۷ لایک
۵ کامنت
ات: شما نگفتین؟ بیاد خفش می کنم
تهیونگ:(خنده) شما وقتی میخواین همو اذیت کنین خیلی بامزه میشین
ات: نخندین
تهیونگ: باشه
ات: من خستم میرم بخوابم، شب بخیر
تهیونگ: شب بخیر دخترم
رفتم اتاقمو لباسمو عوض کردم موهامو باز کردم و خوابیدم
نصف شب با دیدن یه خواب بد بیدار شدم عرق کرده بودم، هرشبی که خواب بد میدیدم میرفتم پیش جونگ سوک اما امشب هنوز نیومده بود، مجبور بودم دوباره سعی کنم بخوابم اما خوابم نمیبرد همش احساس میکردم یه سایه ی سیاه دنبالمه، معمولا وقتی خواب بد یا فیلم ترسناک میبینم اینجوری توهم میزنم، اما دیگه خوابم نمیبرد رفتم تو اتاق بابام خواب بود
ات: بابا... بابا (اروم)
تهیونگ: چیه؟... کی حمله کرده... من بیدارم... ها تویی ات ؟(خوابالود)
ات: بابا من میترسم
تهیونگ: خواب بد دیدی؟ اشکالی نداره بیا اینجا بخواب
رفتم تو بغلش خوابیدمو خوابم برد (حالا ما بریم بابامونو بیدار کنیم از خونه بیرونمون میکنه 😂💔)
(فردا صبح)
بیدار شدم، بابام نبود امروز تعطیله پس میتونستم استراحت کنم
رفتم اتاق خودم دوش گرفتم، موهامو خشک کردم، بستم و رفتم پایین جونگ سوک داشت صبحونه میخورد
جونگ سوک: بیدار شدی؟ دیشب وقتی اومدم تو اتاقت نبودی
ات: چرا انقدر دیر کردی؟ خیلی ترسیدم
جونگ سوک: بازم خواب بد دیدی؟
ات: اوهوم، دیگه رفتم پیش بابا
جونگ سوک: ادم عجیبی هستی بعضی وقتا شک می کنم ۱۹ سالته چون مثل بچه ها رفتار می کنی بعضی وقتا بخواطر این شک می کنم که مثل ۳۰ ساله ها رفتار می کنی (خنده)
ات:(لبخند) بابا کجاست
جونگ سوک: انبار، انگار جنسشون رسیده بود
ات: اها
نشستم منم صبحونمو خوردم و رفتم تو حال نشستم که گوشیم زنگ خورد سوجون بود
سوجون: الو
ات: الو
سوجون: میگم حوصله داری بریم بیرون تا یکم بیشتر با هم اشنا شیم؟
ات: چی؟
سوجون: دخترای دیگه ممکنه بد برداشت کنن یوقت فکر نکنی عاشقتم، فقط به عنوان دوست ادم خوبی هستی
ات: نه معلومه که بد فکر نکردم، نمیدونم باید اجازه بگیرم
جونگ سوک: کیه؟.... کیه؟
سوجون: باشه، پس بهم خبر بده
ات: اوکی (قطع کرد)
جونگ سوک: کی بود؟
ات: سوجون ، دوست جدیدم
جونگ سوک: پسره؟
ات: اره... ولی خودشم گفت عاشقم نیست گفت بعنوان دوست ادم خوبیم
جونگ سوک: اها... حالا چی می گفت
ات: گفت بریم بیرون، اجازه هست؟
جونگ سوک: از اونجایی که بابا نیست و اجازت دسته منه و دلم برات میسوزه، اره اجازه هست ولی شمارشو به منم بده
ات: مرسییی
به سوجون پیام دادم که اجازه دادن گفت برم به
کافه*** منم رفتم لباس پوشیدمو (عکسش اسلاید دوم) رفتم پایین به راننده گفتم یکم از راهو برسوندم بغیشو میخواستم پیاده برم داشتم میرفتم که احساس کردم یکی داره تعقیبم میکنه گفتم شاید مسیرش با من یکیه سرعتمو بیشتر کردم که اونم سرعتشو بیشتر کرد و با برخورد جسمی به سرم دیگه چیزی نفهمیدم و سیاهی...
ادامه دارد...
شرط پارت بعد
۷ لایک
۵ کامنت
۱۵.۸k
۰۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.