بهای قمار پارت 30
بهای قمار
پارت 30
- اق..ای مین !
+ لازم نیست چیزی بگی !
- من ..وا واقعا قصد بدی ندا...
+ میدونم ...
- شما چطو...
+ فک کردی همچین دختر احمقیم وجود داره ؟
- ....
اقای مین به فواره رو به روش خیره شد
+ دختری که دوست پسرشو با وجود اینکه هر شب با یه دختر دیگه بخابه قبول کنه ؟
لیرا سرشو به دو طرف تکون داد
+ اون دختر از اولشم بخاطر پول اینجا بود ... به عبارت دیگه یه هرزه بلند مدت ...
- حرفی ندارم ...
+ میدونستی اون دختر حتی یه بارم با یونگی رابطه نداشته ...
لیرا که از شنیدن جمله حس کرد اشتباه شنیده ابروهاشو بالا انداخت
- پس چطور یونگی ...
+ وابستگی لیرا ؛ قدرت بزرگیه !
لیرا که از حرفای اقای مین گیج شده بود از جاش بلند شد و به سمت تالار حرکت کرد ...
که با صدای اقای مین از حرکت ایستاد
+ به پیشنهادم فکر کن !
لیرا سری تکون داد و وارد مهونی شد ... لازم نبود تظاهر کنه حالا دیگه یقین داشت که یونگیو دوست داره ...
اما مگه کور بود ؟ مگه نمیدونست یونگی چجوریه ؟
****
از ماشین پیاده شد اقای مین شیشه ماشین رو پائین داد و تاکید کرد ...
+ خوب یادت باشه بهت چی گفتم !
لیرا سری تکون داد
- حواسم هست
اروم سمت عمارت یونگی قدم برداشت ... یونگی و میا قبل از لیرا از مهمونی برگشته بودن...
خدمتکارا درو باز کردن خونه سوت و کور بود همه تو اتاقاشون بودن ...
اروم از پله ها بالا رفت توی اتاقش لباساشو عوض کرد و روی تخت دراز کشید
چند دقیقه ای نگذشته بود که صدای کسی به گوش رسید
¥ لیرا اومده ؟
خدمتکار : بله قربان
¥ کجاست ؟
خدمتکار : تو اتاقشون
صدای قدماشو میشنید که به سمت اتاق میان اروم چشماشو بست .
در اتاق باز شد لیرا از اون فاصله هم میتونست لبخند روی لب یونگی رو ببینه
¥ نگاش کن تو رو خدا ...
دستشو به چارچوب در تکیه داده بود و به لیرا خیره شد بود
اروم داخل اتاق اومد و در اتاقو بست و به سمت تخت قدم برداشت ...
دستاشو دور کمر لیرا حلقه کردو سرشو بین موهاش فرو برد ...
لیرا اروم گفت
- چرا اینجایی ؟
¥ پس کجا باشم ؟
- پیش میا ...
یونگی با لحن کلافه ای گفت
¥ اون هیچوقت نمیزاره من پیشش بخابم ...
- خب پس چرا تنها نمیخابی ؟
¥ وقتی تو اینجایی چرا تنها ؟
لیرا کمرشو از بین دستای یونگی ازاد کردو سرشو تو پالشتی فرو برد
یونگی پوزخندی زد
¥ پرنسس قمار بازمون از چی ناراحته ؟
- ....
یونگی شونه های لیرا رو گرفت و به یمت خودش برگردند
لیرا اخمی کرد
- نباید لباسمو کثیف میکردی
یونگی با یاد اوردی بدن لیرا که جقدر توی اون لباس جذاب شده بود لبخند عصبی کرد
¥ تقصیر خودت بود ...
¥ زیادی جذاب شده بودی !
گونه های لیرا سرخ و داغ شد ... خداروشکر کرد که شبه و یونگی نمیتونه رنگ گونه هاشو ببینه ...
سکوت حالم بینشون با غر غر یونگی شکست
¥ یااا قهر نکن دیگه
با دیدن چشمای لیرا که تو تاریکی برق میزد دستاشو دور کمر لیرا قفل کرد و چسبوندش به خودش و تو یه حرکت لباشو اسیر کرد ...
پارت 30
- اق..ای مین !
+ لازم نیست چیزی بگی !
- من ..وا واقعا قصد بدی ندا...
+ میدونم ...
- شما چطو...
+ فک کردی همچین دختر احمقیم وجود داره ؟
- ....
اقای مین به فواره رو به روش خیره شد
+ دختری که دوست پسرشو با وجود اینکه هر شب با یه دختر دیگه بخابه قبول کنه ؟
لیرا سرشو به دو طرف تکون داد
+ اون دختر از اولشم بخاطر پول اینجا بود ... به عبارت دیگه یه هرزه بلند مدت ...
- حرفی ندارم ...
+ میدونستی اون دختر حتی یه بارم با یونگی رابطه نداشته ...
لیرا که از شنیدن جمله حس کرد اشتباه شنیده ابروهاشو بالا انداخت
- پس چطور یونگی ...
+ وابستگی لیرا ؛ قدرت بزرگیه !
لیرا که از حرفای اقای مین گیج شده بود از جاش بلند شد و به سمت تالار حرکت کرد ...
که با صدای اقای مین از حرکت ایستاد
+ به پیشنهادم فکر کن !
لیرا سری تکون داد و وارد مهونی شد ... لازم نبود تظاهر کنه حالا دیگه یقین داشت که یونگیو دوست داره ...
اما مگه کور بود ؟ مگه نمیدونست یونگی چجوریه ؟
****
از ماشین پیاده شد اقای مین شیشه ماشین رو پائین داد و تاکید کرد ...
+ خوب یادت باشه بهت چی گفتم !
لیرا سری تکون داد
- حواسم هست
اروم سمت عمارت یونگی قدم برداشت ... یونگی و میا قبل از لیرا از مهمونی برگشته بودن...
خدمتکارا درو باز کردن خونه سوت و کور بود همه تو اتاقاشون بودن ...
اروم از پله ها بالا رفت توی اتاقش لباساشو عوض کرد و روی تخت دراز کشید
چند دقیقه ای نگذشته بود که صدای کسی به گوش رسید
¥ لیرا اومده ؟
خدمتکار : بله قربان
¥ کجاست ؟
خدمتکار : تو اتاقشون
صدای قدماشو میشنید که به سمت اتاق میان اروم چشماشو بست .
در اتاق باز شد لیرا از اون فاصله هم میتونست لبخند روی لب یونگی رو ببینه
¥ نگاش کن تو رو خدا ...
دستشو به چارچوب در تکیه داده بود و به لیرا خیره شد بود
اروم داخل اتاق اومد و در اتاقو بست و به سمت تخت قدم برداشت ...
دستاشو دور کمر لیرا حلقه کردو سرشو بین موهاش فرو برد ...
لیرا اروم گفت
- چرا اینجایی ؟
¥ پس کجا باشم ؟
- پیش میا ...
یونگی با لحن کلافه ای گفت
¥ اون هیچوقت نمیزاره من پیشش بخابم ...
- خب پس چرا تنها نمیخابی ؟
¥ وقتی تو اینجایی چرا تنها ؟
لیرا کمرشو از بین دستای یونگی ازاد کردو سرشو تو پالشتی فرو برد
یونگی پوزخندی زد
¥ پرنسس قمار بازمون از چی ناراحته ؟
- ....
یونگی شونه های لیرا رو گرفت و به یمت خودش برگردند
لیرا اخمی کرد
- نباید لباسمو کثیف میکردی
یونگی با یاد اوردی بدن لیرا که جقدر توی اون لباس جذاب شده بود لبخند عصبی کرد
¥ تقصیر خودت بود ...
¥ زیادی جذاب شده بودی !
گونه های لیرا سرخ و داغ شد ... خداروشکر کرد که شبه و یونگی نمیتونه رنگ گونه هاشو ببینه ...
سکوت حالم بینشون با غر غر یونگی شکست
¥ یااا قهر نکن دیگه
با دیدن چشمای لیرا که تو تاریکی برق میزد دستاشو دور کمر لیرا قفل کرد و چسبوندش به خودش و تو یه حرکت لباشو اسیر کرد ...
۸۸.۱k
۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.