فیک moon river 💙🏮پارت⁵² قسمت دوم//پارت آخر
کوک « با یئون از جلسه برمیگشتیم که دیدم تمام خدمه من و اون دارن دنبال چون وو میگردن....سولی چی شده؟
سولی « امپراطور...ملکه...ولیعهد نیستن
یئون « یعنی چی نیست؟؟؟ وو...پسرمممم...ایششش
کوک « اخرین بار کجا بود؟
سولی « نزدیک اقامتگاه خودتون
کوک « میدونم کجاست
یئون « گیج و منگ دنبال کوک راه اوفتادم...مگه علم غیب داری عشقم؟؟ یهو یاد این اوفتادم که خوده کوکم وقتی بچه بوده دهن ندیمه اش هان و یونگی رو سرویس کرده...وقتی باردار بودم ملکه مادر( مادر کوک الان شده ملکه مادر) پته کوک رو ریخت رو آب و کوکم کلی تهدید کرد چیزی به چون وو نگم...با رسیدنمون به اقامتگاهش یه راست رفت پشت یه بوته و چون وو رو بغل کرد و اوردش
کوک « بچه صد دفعه نگفتم وون و سولی رو اذیت نکن...
چون وو « خب شما گفتید مهارت بالایی در شمشیر زنی دارن و باهوشن..میخواستم امتحانشون کنم
کوک « کی اینا رو بهت یاد داده؟
یونگی « سرورم...خودتونم وقتی بچه بودید..
کوک « عه عه وزیر میننن..سولی وو رو ببر اتاقش استراحت کنه
سولی « اطاعت
کوک « وزیر مین مگه نگفتم جلوی این بچه کارنامه درخشان منو رو نکن...یهو برگشتم و دیدم یئون داره از خنده جر میخوره
کوک « 🗿چی اینقدر خنده داره ملکه؟
یئون « اینکه پسرتون لنگه خودتون شیطون و لجبازه
کوک « یه بار دیگه تکرار کن ( در اوردن یه تیکه چوپ از پشت سرش
یئون « پسرت لنگه خودتههههه
راوی « با گفتن این کلمه یئون پا به فرار گذاشت و کوک اوفتاد دنبالش...
کوک « وایساااااااا....آخرش که گیرت میارم ملکه
یونگی « با خنده به دور شدن امپراطور و ملکه دوست داشتنی مون نگاه میکردم..مردم عاشق امپراطور و ملکه بودن و وزرا همه ازشون راضی بودن....به جرعت میتونستم بگم بهترین دوره سلطنت کشور همین دوره بوده...تصمیم گرفتم برم ملکه و امپراطور رو جدا کنم تا همو تیکه تیکه نکنن...
پایان //
ببخشید اگه کم و کاستی داره🙇🏻♀️و ممنونم که لطف کردید و حمایتم کردید... مطمئنن اگه شما نبودید نمیتونستم از پسش بربیام... سارانگههههههه
سولی « امپراطور...ملکه...ولیعهد نیستن
یئون « یعنی چی نیست؟؟؟ وو...پسرمممم...ایششش
کوک « اخرین بار کجا بود؟
سولی « نزدیک اقامتگاه خودتون
کوک « میدونم کجاست
یئون « گیج و منگ دنبال کوک راه اوفتادم...مگه علم غیب داری عشقم؟؟ یهو یاد این اوفتادم که خوده کوکم وقتی بچه بوده دهن ندیمه اش هان و یونگی رو سرویس کرده...وقتی باردار بودم ملکه مادر( مادر کوک الان شده ملکه مادر) پته کوک رو ریخت رو آب و کوکم کلی تهدید کرد چیزی به چون وو نگم...با رسیدنمون به اقامتگاهش یه راست رفت پشت یه بوته و چون وو رو بغل کرد و اوردش
کوک « بچه صد دفعه نگفتم وون و سولی رو اذیت نکن...
چون وو « خب شما گفتید مهارت بالایی در شمشیر زنی دارن و باهوشن..میخواستم امتحانشون کنم
کوک « کی اینا رو بهت یاد داده؟
یونگی « سرورم...خودتونم وقتی بچه بودید..
کوک « عه عه وزیر میننن..سولی وو رو ببر اتاقش استراحت کنه
سولی « اطاعت
کوک « وزیر مین مگه نگفتم جلوی این بچه کارنامه درخشان منو رو نکن...یهو برگشتم و دیدم یئون داره از خنده جر میخوره
کوک « 🗿چی اینقدر خنده داره ملکه؟
یئون « اینکه پسرتون لنگه خودتون شیطون و لجبازه
کوک « یه بار دیگه تکرار کن ( در اوردن یه تیکه چوپ از پشت سرش
یئون « پسرت لنگه خودتههههه
راوی « با گفتن این کلمه یئون پا به فرار گذاشت و کوک اوفتاد دنبالش...
کوک « وایساااااااا....آخرش که گیرت میارم ملکه
یونگی « با خنده به دور شدن امپراطور و ملکه دوست داشتنی مون نگاه میکردم..مردم عاشق امپراطور و ملکه بودن و وزرا همه ازشون راضی بودن....به جرعت میتونستم بگم بهترین دوره سلطنت کشور همین دوره بوده...تصمیم گرفتم برم ملکه و امپراطور رو جدا کنم تا همو تیکه تیکه نکنن...
پایان //
ببخشید اگه کم و کاستی داره🙇🏻♀️و ممنونم که لطف کردید و حمایتم کردید... مطمئنن اگه شما نبودید نمیتونستم از پسش بربیام... سارانگههههههه
۵۳۱.۵k
۱۹ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.