( part 6)
ویو یونجون
رفتم زیر زمین عمارت تا به استلا سر بزنم وقتی درو باز کردم دیدم زمین پر خونه ، اونم بیهوش رو زمین افتاده ، نباید اتفاقی براش میوفتاد
یونجون : احمقا شماها چه غلطی میکردید( با داد) زنگ بزنید دکتر خبر کنید
استلا رو بردیم تو اتاق خودم شانس آوردیم دکتر به موقع رسید
هیونجین( دکتر): من دستشو که با تیغ بریده بود بخیه زدم و باند پیچی کردم یه سرم هم بهش وصل کردم ، لطفا زیاد بهش فشار نیارید ممکنه حالش بدتر شه ، هروقت هم لازم شد بهم زنگ بزنید
یونجون : ممنون
ویو یونجون
بعد رفتن دکتر کنارش نشستم ، دلم براش میسوخت که چه سختیایی رو تحمل کرده ولی اون اول آخر یه قربانی بیشتر نیس ، از اتاق بیرون رفتم که جونگکوک زنگ زد
یونجون : فکراتو کردی؟
جونگکوک : فردا ساعت ۶ میای ، استلا رو به من میدی و محموله رو تحویل میگیری( قطع کرد)
پرش زمانی به صبح
ویو استلا
چشمامو باز کردم توی یه اتاق بودم سرم دستمو کندم و به زور از جام بلند شدم از اتاق بیرون رفتم که اون مرده رو دیدم روی کاناپه دراز کشیده بود با اومدنم بیدار شد.
یونجون : چرا از جات بلند شدی باید استراحت کنی
استلا : نمیخوام استراحت کنم
یونجون : خیلی پررویی
استلا : ممنون
یونجون : خیلی خب بیا بریم صبحونه بخوریم
خیلی گشنم بود ولی نمیتونستم بهش اعتماد کنم برای همین نخوردم
ویو جونگکوک
تقریبا همه ی کارهامونو انجام دادیم افرادمونو مستقر کردیم تا ساعت ۶ بیان و یه درس حسابی به اون اشغال بدم
ویو یونجون
استلا از وقتی اومده هیچی نخورده اینطوری دووم نمیاره
یونجون: من میرم به کارام برسم خواستی غذا بخوری اجوما برات آماده میکنه
ویو استلا
اون مرده رفتم منم نشستم فیلم ببینم( استلا خبر نداره از معامله ی جونگکوک و یونجون)
( پرش زمانی به ساعت ۵)
ویو یونجون
کارام تموم شد ، چندتا از ادمام رو با خودم میبرم نمیشه به جونگکوک اعتماد کرد. اومدم عمارتم ک دیدم استلا رو کاناپه خوابش برده. بیدارش کردم
یونجون: پاشو باید بریم
استلا : کجا
یونجون : پیش جونگکوک
استلا : واقعا ؟ واقعا میزاری برم پیشش؟( با ذوق)
یونجون : ( اون ذوقی که برای جونگکوک میکرد باعث شد ب جونگکوک حسودیم بشه) ارع بیا بریم.
رفتیم سوار ماشین شدیم و راه افتادیم.
ویو استلا
نمیدونم چرا از اینکه قراره برگردم پیش جونگکوک و تهیونگ انقد خوشحال بودم ، هرچند من اونا رو زیاد نمیشناسم ولی بهشون اعتماد داشتم.
ویو جونگکوک
ساعت ۶ بود محموله به دستمون رسید ،با تهیونگ منتظرشون بودیم که بعد چند دقیقه اومدن
رفتم زیر زمین عمارت تا به استلا سر بزنم وقتی درو باز کردم دیدم زمین پر خونه ، اونم بیهوش رو زمین افتاده ، نباید اتفاقی براش میوفتاد
یونجون : احمقا شماها چه غلطی میکردید( با داد) زنگ بزنید دکتر خبر کنید
استلا رو بردیم تو اتاق خودم شانس آوردیم دکتر به موقع رسید
هیونجین( دکتر): من دستشو که با تیغ بریده بود بخیه زدم و باند پیچی کردم یه سرم هم بهش وصل کردم ، لطفا زیاد بهش فشار نیارید ممکنه حالش بدتر شه ، هروقت هم لازم شد بهم زنگ بزنید
یونجون : ممنون
ویو یونجون
بعد رفتن دکتر کنارش نشستم ، دلم براش میسوخت که چه سختیایی رو تحمل کرده ولی اون اول آخر یه قربانی بیشتر نیس ، از اتاق بیرون رفتم که جونگکوک زنگ زد
یونجون : فکراتو کردی؟
جونگکوک : فردا ساعت ۶ میای ، استلا رو به من میدی و محموله رو تحویل میگیری( قطع کرد)
پرش زمانی به صبح
ویو استلا
چشمامو باز کردم توی یه اتاق بودم سرم دستمو کندم و به زور از جام بلند شدم از اتاق بیرون رفتم که اون مرده رو دیدم روی کاناپه دراز کشیده بود با اومدنم بیدار شد.
یونجون : چرا از جات بلند شدی باید استراحت کنی
استلا : نمیخوام استراحت کنم
یونجون : خیلی پررویی
استلا : ممنون
یونجون : خیلی خب بیا بریم صبحونه بخوریم
خیلی گشنم بود ولی نمیتونستم بهش اعتماد کنم برای همین نخوردم
ویو جونگکوک
تقریبا همه ی کارهامونو انجام دادیم افرادمونو مستقر کردیم تا ساعت ۶ بیان و یه درس حسابی به اون اشغال بدم
ویو یونجون
استلا از وقتی اومده هیچی نخورده اینطوری دووم نمیاره
یونجون: من میرم به کارام برسم خواستی غذا بخوری اجوما برات آماده میکنه
ویو استلا
اون مرده رفتم منم نشستم فیلم ببینم( استلا خبر نداره از معامله ی جونگکوک و یونجون)
( پرش زمانی به ساعت ۵)
ویو یونجون
کارام تموم شد ، چندتا از ادمام رو با خودم میبرم نمیشه به جونگکوک اعتماد کرد. اومدم عمارتم ک دیدم استلا رو کاناپه خوابش برده. بیدارش کردم
یونجون: پاشو باید بریم
استلا : کجا
یونجون : پیش جونگکوک
استلا : واقعا ؟ واقعا میزاری برم پیشش؟( با ذوق)
یونجون : ( اون ذوقی که برای جونگکوک میکرد باعث شد ب جونگکوک حسودیم بشه) ارع بیا بریم.
رفتیم سوار ماشین شدیم و راه افتادیم.
ویو استلا
نمیدونم چرا از اینکه قراره برگردم پیش جونگکوک و تهیونگ انقد خوشحال بودم ، هرچند من اونا رو زیاد نمیشناسم ولی بهشون اعتماد داشتم.
ویو جونگکوک
ساعت ۶ بود محموله به دستمون رسید ،با تهیونگ منتظرشون بودیم که بعد چند دقیقه اومدن
۸.۷k
۰۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.