خشم من... فیک جونگکوک
پارت:22
جونگکوک ماتش زد و به تهیونگ نگاه کرد
+چی؟
تهیونگ نفس عمیقی کشید و ایندفعه کمی بلندتر گفت:
×ب ات احساسی داری
جونگکوک حرفی نمیزد و ساکت داشت ب تهیونگ نگاه میکرد
تهیونگ بلند شد و گفت:
×جوابم رو گرفتم پس بهتره ک از ات دور باشی
خواست از در بیرون بره ک با حرف جونگکوک ایستاد
+اره
برگشت سمتش و منتظر موند و نگاهش کرد
+از ات خوشم میاد
به چشماش نگاه کردم و چند قدم جلو رفتم و گفتم:
× مطمئنی
+ها؟
×میگم از احساساتت مطمئنی؟
+اره
بعد از این حرفم برگشتم تا برم
جوابم رو گرفته بودم
+کجا میخاین برین ات کجاست؟
بدون اینکه برگردم گفتم:
×فردا بیا دیدنش
و راهم رو کشیدم و رفتم
وقتی تهیونگ رفت توی خونه با ات روبه رو شد ک داشت تمام مسافت خونه رو میرفت و میومد و با دیدن تهیونگ ایستاد و بهش نگاه کرد
تهیونگ رفت سمتش
-چی گفت حرف زدین؟
×سلام
-اوه سلام داداش
×بزار برم لباس عوض کنم الان میام برات همه چیز رو میگم
ات با اینکه طاقت نداشت ولی گفت باشه و روی مبل نشست
دل نگران بود
نکنه جونگکوک گفته ک دوسش نداره
یا نرفته اصلا
نمیدونست
تهیونگ پایین اومد و کنار ات نشست
ات داشت ب داداشش نگاه میکرد و قلبش داشت از سینش میومد بیرون
× باهاش حرف زدم
ات منتظر بقیه ی حرفش موند
×و بهم جواب داد
صدای تپش قلب ات تمام خونه رو پر کرده بود
-خب
×و اونم تورو دوست داره
-میدونیستم دوسم ندا...چییی
باورش نمیشد
جونگکوک خودش ب تهیونگ گفته بود ک ات رو دوست داره
-مطمعنی ک اینو گفت
×بله مطمئنم
باورش نمیشد پس واقعا دوسش داشته
تهیونگ رو بغل کرد و سکوت کرده بود
تهیونگ گفت:
×راحت شدی
-اوهوم
از هم جدا شدن
×و البته فردا میخاد بیاد اینجا
با شنیدن این حرف ات ماتش برد
-بیاد اینجا؟ چرا؟
×تورو ببینه دیگه
-چرا میخاد منو ببینه من نمیخام ببینمش
×ات میخاد باهات حرف بزنه
-حرف بزنه؟درسته
×برو و استراحت کن و برای فردا استرس نداشته باش
بلند شد و ب تهیونگ لبخندی زد و گفت:
-ممنو...
×برو دیگه
ات رفت بالا توی اتاق و روی تخت دراز کشید
پروانه هاش توی شکمش ب پرواز در اومده بودن... ادامه دارد
[اینم عیدیتون لذت ببرین و راجب پارت بعدی هم حرف نزنید 🗿💪🏼]
#فیک #جونگکوک #بی_تی_اس
جونگکوک ماتش زد و به تهیونگ نگاه کرد
+چی؟
تهیونگ نفس عمیقی کشید و ایندفعه کمی بلندتر گفت:
×ب ات احساسی داری
جونگکوک حرفی نمیزد و ساکت داشت ب تهیونگ نگاه میکرد
تهیونگ بلند شد و گفت:
×جوابم رو گرفتم پس بهتره ک از ات دور باشی
خواست از در بیرون بره ک با حرف جونگکوک ایستاد
+اره
برگشت سمتش و منتظر موند و نگاهش کرد
+از ات خوشم میاد
به چشماش نگاه کردم و چند قدم جلو رفتم و گفتم:
× مطمئنی
+ها؟
×میگم از احساساتت مطمئنی؟
+اره
بعد از این حرفم برگشتم تا برم
جوابم رو گرفته بودم
+کجا میخاین برین ات کجاست؟
بدون اینکه برگردم گفتم:
×فردا بیا دیدنش
و راهم رو کشیدم و رفتم
وقتی تهیونگ رفت توی خونه با ات روبه رو شد ک داشت تمام مسافت خونه رو میرفت و میومد و با دیدن تهیونگ ایستاد و بهش نگاه کرد
تهیونگ رفت سمتش
-چی گفت حرف زدین؟
×سلام
-اوه سلام داداش
×بزار برم لباس عوض کنم الان میام برات همه چیز رو میگم
ات با اینکه طاقت نداشت ولی گفت باشه و روی مبل نشست
دل نگران بود
نکنه جونگکوک گفته ک دوسش نداره
یا نرفته اصلا
نمیدونست
تهیونگ پایین اومد و کنار ات نشست
ات داشت ب داداشش نگاه میکرد و قلبش داشت از سینش میومد بیرون
× باهاش حرف زدم
ات منتظر بقیه ی حرفش موند
×و بهم جواب داد
صدای تپش قلب ات تمام خونه رو پر کرده بود
-خب
×و اونم تورو دوست داره
-میدونیستم دوسم ندا...چییی
باورش نمیشد
جونگکوک خودش ب تهیونگ گفته بود ک ات رو دوست داره
-مطمعنی ک اینو گفت
×بله مطمئنم
باورش نمیشد پس واقعا دوسش داشته
تهیونگ رو بغل کرد و سکوت کرده بود
تهیونگ گفت:
×راحت شدی
-اوهوم
از هم جدا شدن
×و البته فردا میخاد بیاد اینجا
با شنیدن این حرف ات ماتش برد
-بیاد اینجا؟ چرا؟
×تورو ببینه دیگه
-چرا میخاد منو ببینه من نمیخام ببینمش
×ات میخاد باهات حرف بزنه
-حرف بزنه؟درسته
×برو و استراحت کن و برای فردا استرس نداشته باش
بلند شد و ب تهیونگ لبخندی زد و گفت:
-ممنو...
×برو دیگه
ات رفت بالا توی اتاق و روی تخت دراز کشید
پروانه هاش توی شکمش ب پرواز در اومده بودن... ادامه دارد
[اینم عیدیتون لذت ببرین و راجب پارت بعدی هم حرف نزنید 🗿💪🏼]
#فیک #جونگکوک #بی_تی_اس
۳۵.۰k
۲۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.