پارت 9
ته ویو
بعد از خوردن غذا من تصمیم گرفتم بخوابم یه اتاق ته خونه بود رفتم اونجا خوبه که اونجا تمیز بود
ته:ات عشقم من میرم بخوابم
ات:باشه
ات مشغول جمع کردن ضرف ها بود بعد از یکم اومد تو اتاق
ات:ته
ته:بله عزیزم
ات:کی میخوای به خانواده ها بگیم
ته:هروقت تو خواستی
ات:از اینجا که رفتیم بگیم
ته:باشه
ات ویو
یکم بعد خوابیدیم بعد با صدای گوشی ته یونگ بیدار شدیم
ته:بفرمایید پدر
پ ته:پسرم یه موقعیت حساس پیش اومده سریع بیا
در همون لحظه گوشی منم رگ خورد پدرم بود
پ ات:دخترم سریع بیا یه اتفاقی افتاده
ات:چشم پدر
ته:بابا گفت یه موفقیت اضطراری پیش اومده باید بریم
ات:اره بابای منم همین رو گفت یعنی چی شده
ته ویو
سریع حرکت کردیم رسیدیم امارت ما
م ته :پسرم شما باهم اومدید
ات داشت بهم اشاره میداد که نگم
ته:اممم .نه .من. ات رو .دم .در حیاط اره حیاط دیدم
م ته:باشه پرم برین بالا پدراتون کارتون دارن
از پله ها رفتیم بالا دم در اتاق ات گفت که فعلا چیزی نگم رفتیم تو
پ ته:خوش اومدید بشینید
ات:چشم
پدر ته: خوب ببینید.....................
خماری
لایک و کامنت و حمایت یادتون نره❤
بعد از خوردن غذا من تصمیم گرفتم بخوابم یه اتاق ته خونه بود رفتم اونجا خوبه که اونجا تمیز بود
ته:ات عشقم من میرم بخوابم
ات:باشه
ات مشغول جمع کردن ضرف ها بود بعد از یکم اومد تو اتاق
ات:ته
ته:بله عزیزم
ات:کی میخوای به خانواده ها بگیم
ته:هروقت تو خواستی
ات:از اینجا که رفتیم بگیم
ته:باشه
ات ویو
یکم بعد خوابیدیم بعد با صدای گوشی ته یونگ بیدار شدیم
ته:بفرمایید پدر
پ ته:پسرم یه موقعیت حساس پیش اومده سریع بیا
در همون لحظه گوشی منم رگ خورد پدرم بود
پ ات:دخترم سریع بیا یه اتفاقی افتاده
ات:چشم پدر
ته:بابا گفت یه موفقیت اضطراری پیش اومده باید بریم
ات:اره بابای منم همین رو گفت یعنی چی شده
ته ویو
سریع حرکت کردیم رسیدیم امارت ما
م ته :پسرم شما باهم اومدید
ات داشت بهم اشاره میداد که نگم
ته:اممم .نه .من. ات رو .دم .در حیاط اره حیاط دیدم
م ته:باشه پرم برین بالا پدراتون کارتون دارن
از پله ها رفتیم بالا دم در اتاق ات گفت که فعلا چیزی نگم رفتیم تو
پ ته:خوش اومدید بشینید
ات:چشم
پدر ته: خوب ببینید.....................
خماری
لایک و کامنت و حمایت یادتون نره❤
۵.۲k
۱۸ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.