تکپارتی درخواستی
تکپارتی درخواستی
وقتی ازش حامله شدی ولی میخواستی بچه رو بندازی
ات
یک هفته بود حالم اوکی نبود،همش حالت تهوع داشتم،پنج روز از تاریخ پریودم گذشته بود
جیمین هم خونه نبود چند روز رفتاراش باهام درست نبود،از صبح زود تا آخر شب میرفت شرکت وقتی هم میومد باهام حرف نمیزد یه راست میرفت سمت اتاق خواب
دیگه از این رفتاراش خسته شده بودم،اوایل ازدواج خیلی خوب بود اما الان رفتاراش به کل تغییر کرده
دلم حسابی گرفته بود دوست داشتم برم توی بغلش یه عالمه گریه کنم اما نمیشد
برای امروز نوبت دکتر گرفته بودم تا برم ببینم چه مرگمه
جیمین خبر نداشت،هرچند بهش میگفتم براش مهم نبود،رفتم سمت اتاقم توی آینه به خودم نگاه کردم،صورتم شکسته شده بود دیگه اون ات سرحال قبل نبودم
حوصله نداشتم یه لباس ساده پوشیدم موهامو باز گذاشتم رفتم سمت مطب دکتر،مطب زیاد شلوغ نبود به خاطر همین زودتر رفتم داخل
ات.سلام خانوم وو
وو.سلام خانوم پارک،از این طرفا خیلی وقته بهمون سر نزدین
ات.کارا نمیزاره
وو.خب مشکلتون چیه؟
مشکلمو بهش گفتم
وو.خانوم پارک از نظرم شما باید یه آزمایش بدیم،براتون مینویسم امروز انجام بدین
ات.یعنی ممکنه؟
وو.اره ممکنه حامله باشی
رفتم آزمایش دادم منشی گفت فردا جوابش میاد،راه افتادم سمت خونه
تو راه داشتم دعا میکردم جواب منفی باشه،با اون اخلاق جیمین چطوری میتونستم بچه بزرگ کنم
رسیدم خونه که دیدم جیمین روی مبل نشسته،جای تعجب داشت آخه هیچوقت این موقع نمیومد خونه سلام کردم اونم با سر جوابمو داد
جیمین.کجا بودی؟
ات.یکم خسته شده بودم رفتم بیرون
جیمین.اها
رفتم کنار جیمین نشستم،دوس داشتم یکم باهاش حرف بزنم،بلاخره به خاطر این کاراش یه دلیلی داشت دیگه؟
سرش توی گوشی بود
ات.جیمین؟
جیمین.هوم؟
قبلاً همیشه با جانم جوابمو میداد
ات.چرا باهام اینطوری رفتار میکنی؟
جیمین.چطوری؟
ات.رفتارات خیلی باهام بده،اصلا برات مهمه که منم وجود دارم؟
جیمین.ات کافیه خستم حوصله بحث ندارم
ات.همیشه اینو میگی
بلند شدم رفتم توی اتاقم ساکمو برداشتم چند دست لباس برداشتم رفتم پایین خواستم برم که جیمین جلومو گرفت
جیمین.کجا میری؟
ات.مگه برات مهمه؟برو پیش همون که باهاش خوش میگذرونی،دیگه خستم کردی جیمین
جیمین.به درک،هر قلطی میخای بکن
از خونه زدم بیرون،اجازه دادم اشکام بریزه،مگه من چیکار کردم که اون با من اینطوری میکنه؟
رفتم خونه ی سانا...
ادامشو الان میزارم
وقتی ازش حامله شدی ولی میخواستی بچه رو بندازی
ات
یک هفته بود حالم اوکی نبود،همش حالت تهوع داشتم،پنج روز از تاریخ پریودم گذشته بود
جیمین هم خونه نبود چند روز رفتاراش باهام درست نبود،از صبح زود تا آخر شب میرفت شرکت وقتی هم میومد باهام حرف نمیزد یه راست میرفت سمت اتاق خواب
دیگه از این رفتاراش خسته شده بودم،اوایل ازدواج خیلی خوب بود اما الان رفتاراش به کل تغییر کرده
دلم حسابی گرفته بود دوست داشتم برم توی بغلش یه عالمه گریه کنم اما نمیشد
برای امروز نوبت دکتر گرفته بودم تا برم ببینم چه مرگمه
جیمین خبر نداشت،هرچند بهش میگفتم براش مهم نبود،رفتم سمت اتاقم توی آینه به خودم نگاه کردم،صورتم شکسته شده بود دیگه اون ات سرحال قبل نبودم
حوصله نداشتم یه لباس ساده پوشیدم موهامو باز گذاشتم رفتم سمت مطب دکتر،مطب زیاد شلوغ نبود به خاطر همین زودتر رفتم داخل
ات.سلام خانوم وو
وو.سلام خانوم پارک،از این طرفا خیلی وقته بهمون سر نزدین
ات.کارا نمیزاره
وو.خب مشکلتون چیه؟
مشکلمو بهش گفتم
وو.خانوم پارک از نظرم شما باید یه آزمایش بدیم،براتون مینویسم امروز انجام بدین
ات.یعنی ممکنه؟
وو.اره ممکنه حامله باشی
رفتم آزمایش دادم منشی گفت فردا جوابش میاد،راه افتادم سمت خونه
تو راه داشتم دعا میکردم جواب منفی باشه،با اون اخلاق جیمین چطوری میتونستم بچه بزرگ کنم
رسیدم خونه که دیدم جیمین روی مبل نشسته،جای تعجب داشت آخه هیچوقت این موقع نمیومد خونه سلام کردم اونم با سر جوابمو داد
جیمین.کجا بودی؟
ات.یکم خسته شده بودم رفتم بیرون
جیمین.اها
رفتم کنار جیمین نشستم،دوس داشتم یکم باهاش حرف بزنم،بلاخره به خاطر این کاراش یه دلیلی داشت دیگه؟
سرش توی گوشی بود
ات.جیمین؟
جیمین.هوم؟
قبلاً همیشه با جانم جوابمو میداد
ات.چرا باهام اینطوری رفتار میکنی؟
جیمین.چطوری؟
ات.رفتارات خیلی باهام بده،اصلا برات مهمه که منم وجود دارم؟
جیمین.ات کافیه خستم حوصله بحث ندارم
ات.همیشه اینو میگی
بلند شدم رفتم توی اتاقم ساکمو برداشتم چند دست لباس برداشتم رفتم پایین خواستم برم که جیمین جلومو گرفت
جیمین.کجا میری؟
ات.مگه برات مهمه؟برو پیش همون که باهاش خوش میگذرونی،دیگه خستم کردی جیمین
جیمین.به درک،هر قلطی میخای بکن
از خونه زدم بیرون،اجازه دادم اشکام بریزه،مگه من چیکار کردم که اون با من اینطوری میکنه؟
رفتم خونه ی سانا...
ادامشو الان میزارم
۱۵.۹k
۲۱ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.