فیک : مافیا جذاب من
فیک : مافیا جذاب من
کای بله قربان
کوک: اینو ببر زیر زمین
کای :بله قربان
ات: ولم کن لعنتی
کوک :لعنتی لعنتی کن لعنتی رو بهت نشون میدم دختره هرزه
ات: کمک کمک
وقتی بهم گفت هرزه دلم خیلی شکست
کای: ......
ات: اینجا کجاست ولم کن لعنتی
کای:...........
منو به صندلی بست خیلی تاریک بود بعد رفت سمت وسیله های شکنجه یه شلاق برداشت اومد
شروع کرد به زدنم ۱۰ دقیقه گذشته بود بدنم دیگا جونی نداشتم داشتم بیهوش میشدم که یهو کوک اومد
کوک :خوش میگذره خانم ات
ات :لع.نتی می.ک.شمت با بی حالی لکنت
کوک: هنوزم ادب نشدی
ات از حال رفت
کوک که داشت با ات صبحت میرد دید ات جوابی نمیده رفت که ببینه ات بیهوش شده بود
ویو کوک
داشتم با اون دختره حرف میزدم که جوابی نمیداد رفتم ببینم که بیهوش شده بود نمیدونم چرا خیلی هول ناراحت شدم نمیدونستم چیکار کنم رفتم بغلش کردم به شوگا زنگ زدم (شوگا دکتره)
شوگا: خوبی خر جونم
کوک: زود بیا عمارت
شوگا: اتفاقی افتاده
کوک: بعدن بهت میگم زود بیا
پایان مکالمه
رفتم ات رو تو اتاقم گذاشتم که شوگا امد
شوگا: چیشده
کوک: برو تو اتاق نگاه کن
شوگا :کوک چیکار کردی پسر
کوک :اخه خیلی زبون درازی میکرد
شوگا :تف تو روحت
لباس های ات پر از خون بود
شوگا رفت زخماشو پاسمان کرد
اومد پیشم
شوگا: اگه یکی دوتا رو شکمش میزدی ممکن بود نتونه بچه دار بشه مگه دیوونه شودی پسر
کوک :اخه
شوگا :ازش معذرت خواهی کن
کوک: ولی
شوگا :ولی نیومده زود
کوک: اوکی
ویو ات از خواب بلند شدم دیدن تو اتاق یکی دیگه هستم بدنم اینقدر در میکرد
کوک: خوبی
ات: اره به لطف شما خیلی خوبم
کوک: باز بی ابی میکنی کا نذاشت بقیه حرفشو بزنه گفت
ات :خوبم
کوک :معذرت میخوام
ات :وات تو معذرت خواستی یه بار دیگه بگو
کوک :یه بار حرفمو تکرار میکنم
ات: ولی نمی بخشمت
کوک: خو به چپم
اینو گفت رفت بیرون
ات :پسره از خود رازی دوباره رفتم خوابیدم خیلی تختش نرم بود
یه ساعت بعد شب شده بود رفتم بیرون که یکی در زد رفتم باز کردم یهو.......
لایک کنید دیگه
غلت املایی معذرت میخوام 💜💜
کای بله قربان
کوک: اینو ببر زیر زمین
کای :بله قربان
ات: ولم کن لعنتی
کوک :لعنتی لعنتی کن لعنتی رو بهت نشون میدم دختره هرزه
ات: کمک کمک
وقتی بهم گفت هرزه دلم خیلی شکست
کای: ......
ات: اینجا کجاست ولم کن لعنتی
کای:...........
منو به صندلی بست خیلی تاریک بود بعد رفت سمت وسیله های شکنجه یه شلاق برداشت اومد
شروع کرد به زدنم ۱۰ دقیقه گذشته بود بدنم دیگا جونی نداشتم داشتم بیهوش میشدم که یهو کوک اومد
کوک :خوش میگذره خانم ات
ات :لع.نتی می.ک.شمت با بی حالی لکنت
کوک: هنوزم ادب نشدی
ات از حال رفت
کوک که داشت با ات صبحت میرد دید ات جوابی نمیده رفت که ببینه ات بیهوش شده بود
ویو کوک
داشتم با اون دختره حرف میزدم که جوابی نمیداد رفتم ببینم که بیهوش شده بود نمیدونم چرا خیلی هول ناراحت شدم نمیدونستم چیکار کنم رفتم بغلش کردم به شوگا زنگ زدم (شوگا دکتره)
شوگا: خوبی خر جونم
کوک: زود بیا عمارت
شوگا: اتفاقی افتاده
کوک: بعدن بهت میگم زود بیا
پایان مکالمه
رفتم ات رو تو اتاقم گذاشتم که شوگا امد
شوگا: چیشده
کوک: برو تو اتاق نگاه کن
شوگا :کوک چیکار کردی پسر
کوک :اخه خیلی زبون درازی میکرد
شوگا :تف تو روحت
لباس های ات پر از خون بود
شوگا رفت زخماشو پاسمان کرد
اومد پیشم
شوگا: اگه یکی دوتا رو شکمش میزدی ممکن بود نتونه بچه دار بشه مگه دیوونه شودی پسر
کوک :اخه
شوگا :ازش معذرت خواهی کن
کوک: ولی
شوگا :ولی نیومده زود
کوک: اوکی
ویو ات از خواب بلند شدم دیدن تو اتاق یکی دیگه هستم بدنم اینقدر در میکرد
کوک: خوبی
ات: اره به لطف شما خیلی خوبم
کوک: باز بی ابی میکنی کا نذاشت بقیه حرفشو بزنه گفت
ات :خوبم
کوک :معذرت میخوام
ات :وات تو معذرت خواستی یه بار دیگه بگو
کوک :یه بار حرفمو تکرار میکنم
ات: ولی نمی بخشمت
کوک: خو به چپم
اینو گفت رفت بیرون
ات :پسره از خود رازی دوباره رفتم خوابیدم خیلی تختش نرم بود
یه ساعت بعد شب شده بود رفتم بیرون که یکی در زد رفتم باز کردم یهو.......
لایک کنید دیگه
غلت املایی معذرت میخوام 💜💜
۸.۳k
۰۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.