Ma veine : شاهرَگ من
Ma veine : شاهرَگمن
من صیغه یک مرد شدم ک مواد مخدر درست میکردم یاد گرفته بودم ک چجوری مواد درست کنم تو کارگاهاشون کار میکردم دیگ برای خودم استادی شده بودم مواد هارو تحویل میدادم خودم به شهر ها برای خودم حرفه ای شده بودم یاد گرفته بودم چجوری مردا هارو گول بزنم از پسرا مردا چون جوون بودم سرهاشون کلا میذاشتمو پول میگرفتم فرار میکرد،بعد از ۷ ماه امدم روستامون ولی تنها نبودم یک بچه توشکمم داشتم بچه مال ناصر اخرین کسی ک صیغش بودم،بود امدم روستامون با پر از پول شبا میرفتم تو جنگل خاطرات خودمو مینوشتم چون پلیس ها دنبالم بودن بخاطر قاچاق مواد و قتل من یکی از اون مرد هایی هوس باز دخترباز،رو کشته بودم دنبالم بودن،فقط میخواستم فرار کنم تا بچم به دنیا بیاد از روستا رفتم،تویی یک مسافر خونه ۵ماه موندم ک بازم پلیس ها ادرسمو پیدا کردن و دوباره ناچار باید فرار میکردم ۳ماه دیگ رو تو خونه زهراک میشد نوه عمه ام موندم،خواب بودم ک با درد زیرشکمم بلند شدم دیدم لباس هام خونیی
سپیده:زهرااااااااااااا بچم داره به دنیا میادددددد زهراااا(داد)
زهرا:الان اب گرم بیارم
زهرا بچمو به دنیا اورد اخه نمتونستم برم بیمارستان
سپیده:زهرا اگه من رفتم زندان یا مردم مواظب بچمم باش اسمشم بزار مائده بعد چند وقت خود ناصر میاد دنبالش نیومدم بهش هیچی نگو بگو تو مادرشی
زهرا:خدانکنه تو پیشش میمونی
بعد به دنیا امدن مائده من رفتم المان یک شخصیت جدید برای خودم درست کردم همه چیزو تغییر دادم
(زمان حال)
مائده:الان مامانم کجاست(باگریه)
طاهره:نمدونم ازش دیگ خبر ندارم
مائده:پس مامانم یکی دیگ بوده
طاهره:قربونت برم من ولی زهرا
مائده:زهرا چی؟اون به مامانم قول داد ک مراقبم باشه نه اینک منو بده به برهان وقتی منی ک بچش نبودم(باگریه)
طاهره:خب حتما حکمتی بوده
مائده:حکمتش این بوده ک من اذیت بشم ارزوهام خراب شه ایندم نابوده شده حکمتش این بوده
ازجام پاشدم به سمت برهان رفتم
برهان:چیشده مائده؟
مائده:میشه بریم قلبم درد میکنه
از طاهره خانوم خداحافظی کردم و تشکر نشستیم تو ماشین شب بود جاده هم تاریک تو ماشین کلی گریه کردم و همه چیزو برای برهان توضیح دادم همنجور ک داشتم حرف میزدم ک یک نور سفید از عقب امد و دیگ چیزی نفهمیدم...(تصادف کردن)
غلط املایی داشت ببخشید
من صیغه یک مرد شدم ک مواد مخدر درست میکردم یاد گرفته بودم ک چجوری مواد درست کنم تو کارگاهاشون کار میکردم دیگ برای خودم استادی شده بودم مواد هارو تحویل میدادم خودم به شهر ها برای خودم حرفه ای شده بودم یاد گرفته بودم چجوری مردا هارو گول بزنم از پسرا مردا چون جوون بودم سرهاشون کلا میذاشتمو پول میگرفتم فرار میکرد،بعد از ۷ ماه امدم روستامون ولی تنها نبودم یک بچه توشکمم داشتم بچه مال ناصر اخرین کسی ک صیغش بودم،بود امدم روستامون با پر از پول شبا میرفتم تو جنگل خاطرات خودمو مینوشتم چون پلیس ها دنبالم بودن بخاطر قاچاق مواد و قتل من یکی از اون مرد هایی هوس باز دخترباز،رو کشته بودم دنبالم بودن،فقط میخواستم فرار کنم تا بچم به دنیا بیاد از روستا رفتم،تویی یک مسافر خونه ۵ماه موندم ک بازم پلیس ها ادرسمو پیدا کردن و دوباره ناچار باید فرار میکردم ۳ماه دیگ رو تو خونه زهراک میشد نوه عمه ام موندم،خواب بودم ک با درد زیرشکمم بلند شدم دیدم لباس هام خونیی
سپیده:زهرااااااااااااا بچم داره به دنیا میادددددد زهراااا(داد)
زهرا:الان اب گرم بیارم
زهرا بچمو به دنیا اورد اخه نمتونستم برم بیمارستان
سپیده:زهرا اگه من رفتم زندان یا مردم مواظب بچمم باش اسمشم بزار مائده بعد چند وقت خود ناصر میاد دنبالش نیومدم بهش هیچی نگو بگو تو مادرشی
زهرا:خدانکنه تو پیشش میمونی
بعد به دنیا امدن مائده من رفتم المان یک شخصیت جدید برای خودم درست کردم همه چیزو تغییر دادم
(زمان حال)
مائده:الان مامانم کجاست(باگریه)
طاهره:نمدونم ازش دیگ خبر ندارم
مائده:پس مامانم یکی دیگ بوده
طاهره:قربونت برم من ولی زهرا
مائده:زهرا چی؟اون به مامانم قول داد ک مراقبم باشه نه اینک منو بده به برهان وقتی منی ک بچش نبودم(باگریه)
طاهره:خب حتما حکمتی بوده
مائده:حکمتش این بوده ک من اذیت بشم ارزوهام خراب شه ایندم نابوده شده حکمتش این بوده
ازجام پاشدم به سمت برهان رفتم
برهان:چیشده مائده؟
مائده:میشه بریم قلبم درد میکنه
از طاهره خانوم خداحافظی کردم و تشکر نشستیم تو ماشین شب بود جاده هم تاریک تو ماشین کلی گریه کردم و همه چیزو برای برهان توضیح دادم همنجور ک داشتم حرف میزدم ک یک نور سفید از عقب امد و دیگ چیزی نفهمیدم...(تصادف کردن)
غلط املایی داشت ببخشید
۸.۶k
۱۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.