رمان ارباب من پارت: ۲٠
همینطور داشتم تمام فحش های ناموصی و غیر ناموصی که بلدم بود رو به خودم و اون میدادم که صدای نحسش رو شنیدم:
_ من دارم از اتاق میرم بیرون، سریع لباسات رو بپوش و بیا
صداش نزدیک در حموم بود و همین باعث شد که محکم جلوی در رو بگیرم و در رو قفل کنم که یوقت داخل نیاد!
با شنیدن صدای قفل خندید و گفت:
_ نترس نمیام داخل، البته نباید بترسی چون من همه چیز رو دیدم!
با حرص پام رو روی زمین زدم و گفتم:
_ خیلی پستی، هیز
_ هیز نیستم اما کور هم نیستم!
دیگه چیزی نگفتم که گفت:
_ درضمن اندام زیبایی هم داری!
با گفتن این حرف کل صورتم از خجالت سرخ شد و دوباره لبم رو گاز گرفتم.
با حرص موهام رو کشیدم و سعی کردم حرصم رو خالی کنم اما هیچی نگفتم.
_ باشه خجالت نکش، من میرم بیرون
و بالافاصله صدای قدمهاش و بعد هم صدای بسته شدن در اتاق اومد اما این دفعه واقعا میترسیدم برم بیرون!
یه چند دقیقه صبر کردم و وقتی صدایی نشنیدم خیلی آروم در حموم رو باز کردم، سرم رو بیرون کردم و با دقت همه جا رو نگاه کردم.
وقتی دیدم هیچکس تو اتاق نیست، نفس راحتی کشیدم و آروم از حموم خارج شدم.
سریع به سمت لباسها رفتم و بدون اینکه خودم رو با حوله خشک کنم لباسهارو پوشیدم و بعدش حوله رو دور موهام پیچوندم.
جلوی آینه ایستادم و خودم رو نگاه کردم.
لباسها خیلی بهم میومد و مدلشم خیلی جذاب بود!
یه بولیز و شلوار به رنگ آبی آسمونی که از جنس حریر بود و خیلی نرم بود.
دست از نگاه کردن به خودم برداشتم و سعی کردم چند لحظه ی قبل رو از حافظه ام پاک کنم و اصلا به روی خودم نیارم که چه افتضاحی اتفاق افتاده و از اتاق خارج شدم.
اگه میخواستم فرار کنم و برگردم پیش خونواده ام باید جوری نقش بازی میکردم که با این اتفاق کنار اومدم تا دیگه روم زوم نباشن و بتونم از این جهنم برم!
به طبقه پایین که رسیدم اون مَرده رو دیدم که روی مبل نشسته بود و با لبخند ریزی اما چشم های پر از غم بهم نگاه میکرد!
چرا چشماش پر از غم بود؟
یعنی به همون حرف نیمه کاره ی اکرم خانم که داشت میگفت من شبیه یه شخصی هستم مربوط بود؟!
_ من دارم از اتاق میرم بیرون، سریع لباسات رو بپوش و بیا
صداش نزدیک در حموم بود و همین باعث شد که محکم جلوی در رو بگیرم و در رو قفل کنم که یوقت داخل نیاد!
با شنیدن صدای قفل خندید و گفت:
_ نترس نمیام داخل، البته نباید بترسی چون من همه چیز رو دیدم!
با حرص پام رو روی زمین زدم و گفتم:
_ خیلی پستی، هیز
_ هیز نیستم اما کور هم نیستم!
دیگه چیزی نگفتم که گفت:
_ درضمن اندام زیبایی هم داری!
با گفتن این حرف کل صورتم از خجالت سرخ شد و دوباره لبم رو گاز گرفتم.
با حرص موهام رو کشیدم و سعی کردم حرصم رو خالی کنم اما هیچی نگفتم.
_ باشه خجالت نکش، من میرم بیرون
و بالافاصله صدای قدمهاش و بعد هم صدای بسته شدن در اتاق اومد اما این دفعه واقعا میترسیدم برم بیرون!
یه چند دقیقه صبر کردم و وقتی صدایی نشنیدم خیلی آروم در حموم رو باز کردم، سرم رو بیرون کردم و با دقت همه جا رو نگاه کردم.
وقتی دیدم هیچکس تو اتاق نیست، نفس راحتی کشیدم و آروم از حموم خارج شدم.
سریع به سمت لباسها رفتم و بدون اینکه خودم رو با حوله خشک کنم لباسهارو پوشیدم و بعدش حوله رو دور موهام پیچوندم.
جلوی آینه ایستادم و خودم رو نگاه کردم.
لباسها خیلی بهم میومد و مدلشم خیلی جذاب بود!
یه بولیز و شلوار به رنگ آبی آسمونی که از جنس حریر بود و خیلی نرم بود.
دست از نگاه کردن به خودم برداشتم و سعی کردم چند لحظه ی قبل رو از حافظه ام پاک کنم و اصلا به روی خودم نیارم که چه افتضاحی اتفاق افتاده و از اتاق خارج شدم.
اگه میخواستم فرار کنم و برگردم پیش خونواده ام باید جوری نقش بازی میکردم که با این اتفاق کنار اومدم تا دیگه روم زوم نباشن و بتونم از این جهنم برم!
به طبقه پایین که رسیدم اون مَرده رو دیدم که روی مبل نشسته بود و با لبخند ریزی اما چشم های پر از غم بهم نگاه میکرد!
چرا چشماش پر از غم بود؟
یعنی به همون حرف نیمه کاره ی اکرم خانم که داشت میگفت من شبیه یه شخصی هستم مربوط بود؟!
۷.۳k
۲۰ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.