ازدواج اجباری
ازدواج اجباری
پارت ۷۸
و خوابیدم ولی هرچند دقیقه بیدار میشدم که خدایی نکرده بچه خفه نشده باشه صبح با بلند شدن کامران چشام و باز کردم
-صبحت بخیر خانومم
-سلام
-سلام عزیزم بگیر بخواب من دارم میرم شرکت
-نمیشه نری؟
-واسه چی؟
-اخه من از پس این بچه چه جوری در بیام
-زنگ میزنم نوشین بیاد پیشت
-اوهوم
کامران رفت دست و صورتشو بشوره من با احتیاط بلند شدمو رفتم واسش صبحونه رو اماده کردم داشتم براش چایی میریختم که اومد داخل
-توچرا بلند شدی؟
-دارم واست صبحونه اماده میکنم
پشت میز نشست و گفت
-خودم درست میکردم خوب
موهامو فرستادم پشت گوشم و چایی گذاشتم جلوش
-دستت درد نکنه خانوم گلی
کنارش نشستم چیزی نگفتم گرنسم بود من باهاش صبحونه خوردم داشتم میز و جمع میکردم که رفت بالا اماده بشه وقتی برگشت کپ کردم یک کت و شلوار مشکی با کروات نقره ای و پیرهن مشکی پوشیده بود خیلی جیگر شده بود وقتی دید دارم نگاش میکنم چرخی زد و گفت
-چطور شدم خانومی می پسندی
لبخندی زدمو گفتم
-عالیه
اومد جلو لبامو بوسیدو گفت
-من دیگه برم عزیزم مراقب خودتو بچه باش کاری داشتی زنگ بزن باشه؟
-باشه برو به سلامت
وقتی کامران رفت دوباره گرفتم خوابیدم با صدای زنگ از خواب بلند شدم نوشین و مامانش و یه دختره اومده بودن
سریع وضعمو درست کردمو رفتم پیش وازشون در و باز کردم و منتظرشون موندم تا بیان
-سلام خوش اومدین بفرمایید
با خاله روبوسی کردم و با نوشین دست دادم دختری که پشت سر نوشین وارد شد یه دختری بود بسیار مغرور که همچین نگاهی بهم کرد که انگار داره به زیر دستش نگاه میکنه
-خیلی خوش امدین
با اکراه جوابمو داد
-ممنون
تعارفشون کردم بشینن
-ببخشید اینجا اینجوریه
نوشین-نه بابا دیشب پایین خوابیدین
همونطور که به زور خم شده بودمو زور میزدم تا تشک و جمع کنم جوابشو دادم
-اره سختم بود برم بالا کامران گفت پایین بخوابیم
نوشین سریع اومد کمکم و تشک و جمع کرد و بهم گفت که بشینم بعدم رو کرد طرفم و گفت
-راستی مامان کوچولو یادم رفت معرفی کنم نازلی جون دختر خاله علی
سری واسه دختره تکون دادم و گفتم
-خوشبختم
اونم سرشو تکون داد اوف دختره ی پررو انگار از دماغ فیل افتاده پایین حالا خوبه همه جاشم عملیه با اون همه ارایشیم که کرده شده شبیه دلقکا نوشین رفت طرف ارش و گفت
-ای جونم خاله قربونت بره عزیز دلم،ببین چه خوشگل خوابیده
رفتم اشپزخونه و واسشون شربت اوردم خاله
نجمه-بشین عزیزم چرا هی سرپایی
داشتم از درد میمردم ولی با این حال گفتم
-خوبم خاله نگران نباشین
کنار خاله نشستم دوباره ارش بلند شده بود و گریه میکرد هرکاری میکردم شیر نمیخورد خاله گفت
-مادر شاید جاش و کثیف کرده
سرمو تکون دادم راست میگفت ـ
پارت ۷۸
و خوابیدم ولی هرچند دقیقه بیدار میشدم که خدایی نکرده بچه خفه نشده باشه صبح با بلند شدن کامران چشام و باز کردم
-صبحت بخیر خانومم
-سلام
-سلام عزیزم بگیر بخواب من دارم میرم شرکت
-نمیشه نری؟
-واسه چی؟
-اخه من از پس این بچه چه جوری در بیام
-زنگ میزنم نوشین بیاد پیشت
-اوهوم
کامران رفت دست و صورتشو بشوره من با احتیاط بلند شدمو رفتم واسش صبحونه رو اماده کردم داشتم براش چایی میریختم که اومد داخل
-توچرا بلند شدی؟
-دارم واست صبحونه اماده میکنم
پشت میز نشست و گفت
-خودم درست میکردم خوب
موهامو فرستادم پشت گوشم و چایی گذاشتم جلوش
-دستت درد نکنه خانوم گلی
کنارش نشستم چیزی نگفتم گرنسم بود من باهاش صبحونه خوردم داشتم میز و جمع میکردم که رفت بالا اماده بشه وقتی برگشت کپ کردم یک کت و شلوار مشکی با کروات نقره ای و پیرهن مشکی پوشیده بود خیلی جیگر شده بود وقتی دید دارم نگاش میکنم چرخی زد و گفت
-چطور شدم خانومی می پسندی
لبخندی زدمو گفتم
-عالیه
اومد جلو لبامو بوسیدو گفت
-من دیگه برم عزیزم مراقب خودتو بچه باش کاری داشتی زنگ بزن باشه؟
-باشه برو به سلامت
وقتی کامران رفت دوباره گرفتم خوابیدم با صدای زنگ از خواب بلند شدم نوشین و مامانش و یه دختره اومده بودن
سریع وضعمو درست کردمو رفتم پیش وازشون در و باز کردم و منتظرشون موندم تا بیان
-سلام خوش اومدین بفرمایید
با خاله روبوسی کردم و با نوشین دست دادم دختری که پشت سر نوشین وارد شد یه دختری بود بسیار مغرور که همچین نگاهی بهم کرد که انگار داره به زیر دستش نگاه میکنه
-خیلی خوش امدین
با اکراه جوابمو داد
-ممنون
تعارفشون کردم بشینن
-ببخشید اینجا اینجوریه
نوشین-نه بابا دیشب پایین خوابیدین
همونطور که به زور خم شده بودمو زور میزدم تا تشک و جمع کنم جوابشو دادم
-اره سختم بود برم بالا کامران گفت پایین بخوابیم
نوشین سریع اومد کمکم و تشک و جمع کرد و بهم گفت که بشینم بعدم رو کرد طرفم و گفت
-راستی مامان کوچولو یادم رفت معرفی کنم نازلی جون دختر خاله علی
سری واسه دختره تکون دادم و گفتم
-خوشبختم
اونم سرشو تکون داد اوف دختره ی پررو انگار از دماغ فیل افتاده پایین حالا خوبه همه جاشم عملیه با اون همه ارایشیم که کرده شده شبیه دلقکا نوشین رفت طرف ارش و گفت
-ای جونم خاله قربونت بره عزیز دلم،ببین چه خوشگل خوابیده
رفتم اشپزخونه و واسشون شربت اوردم خاله
نجمه-بشین عزیزم چرا هی سرپایی
داشتم از درد میمردم ولی با این حال گفتم
-خوبم خاله نگران نباشین
کنار خاله نشستم دوباره ارش بلند شده بود و گریه میکرد هرکاری میکردم شیر نمیخورد خاله گفت
-مادر شاید جاش و کثیف کرده
سرمو تکون دادم راست میگفت ـ
۴.۳k
۱۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.