𝒑𝒂𝒓𝒕21
𝒑𝒂𝒓𝒕21
کنارش نشسته بودم ...
ایان رفت سفارش بده ....
چند دقیقه گذشت که زنگ درو زدن ....
_رسیددددد.. من باز میکنم
ته: منم میام حساب کنم
یکم بعد همگی مشغول خوردن شدیم ....
و من سسم تموم شد :)
یه سس تو جعبه پیتزای ته بود .....
به زور لقمه توی دهنمو قورت دادمو به شینو نگاه کردم ....
+ام... سسم تموم شد ...
_هنوز تموم نکردی غذاتو ؟
+عام... میگم ... کسی ........
تهیونگ دستشو سمت پاکت کوچیک سس برد و درشو باز کرد
گفتم الان واسه من میخواد بریزه اما کاملا در اشتباه بودم ....
برشی از پیتزای توی دستشو غرق در سس کرد ....
نامرد ....
من الان بقیه اینو چجوری بخورم .....
کم کم متوجه صدای بارون شدم ...
یه دفعه به قدری شدید شد که توجه هممون به پنجره جلب شد ....
با یه صدای نسبتا بلند برقا رفت .....
بازوشو گرفتم ...
ته: میرم ببینم چیشده
+نرو
ته: زود میام
+میگم نرو تههه (داد زدم )
همه متعجب بودن ولی میترسیدم دست خودم نبود .....
ته: باشه
^من میرم ... شینو تو اینجا بمون
_وایسا شمع بیارم
ناخوداگاه پاهام ویبره رفت ...
رو کاناپه تو بغل شخصی جمع شدم ....
مخالفت نکردم .....
وجودش باعث میشه احساس امنیت کنم .....
دستشو رو پام گذاشت ...
ته: اروم ...
سکوت کردمو سعی کردم نلرزم ....
رعد و برق ترسناکه ....
ته: پاشو
+کجا
ته: دستامو بگیر ....
کورکورانه هداتم کرد و گفت اونجا بشینم ....
دستامو گرفتو رو کلید های پیانو کشید .....
دستاش گرمی فوق العاده ای داشت ....
+چیکار کنم
ته: یکم بزن
+تو تاریکی؟
ته: تو چشم بسته ام میتونی مگه نه ؟!
فشار کوچیکی به انگشتام وارد کرد ....
صدای نت ها دوباره تو خونه پیچید
اینبار با همراهی صدای اون ....
هیچوقت حتی فکرشم نمیکردم انقدر صداش خوب باشه.....
تو اون تاریکی جز گرمای بدنش کنارم و صدای بهشتیش به هیچ چیز اهمیت نمیدادم .....
کم کم ضربان قلبم هماهنگ شد و لرز تنم از بین رفت
با صداهای اخر انگشتامو کنار کشیدم ....
در ان واحد بین انگشتای ته گره خورد ......
بیشتر شدن گرما نشون میداد که فاصلمون چقدر کمتر شده .....
و اروم زمزمه کرد ...
ته: کمکمت میکنم برگردی رو کاناپه
و باز ازم دور شد
کنارش نشسته بودم ...
ایان رفت سفارش بده ....
چند دقیقه گذشت که زنگ درو زدن ....
_رسیددددد.. من باز میکنم
ته: منم میام حساب کنم
یکم بعد همگی مشغول خوردن شدیم ....
و من سسم تموم شد :)
یه سس تو جعبه پیتزای ته بود .....
به زور لقمه توی دهنمو قورت دادمو به شینو نگاه کردم ....
+ام... سسم تموم شد ...
_هنوز تموم نکردی غذاتو ؟
+عام... میگم ... کسی ........
تهیونگ دستشو سمت پاکت کوچیک سس برد و درشو باز کرد
گفتم الان واسه من میخواد بریزه اما کاملا در اشتباه بودم ....
برشی از پیتزای توی دستشو غرق در سس کرد ....
نامرد ....
من الان بقیه اینو چجوری بخورم .....
کم کم متوجه صدای بارون شدم ...
یه دفعه به قدری شدید شد که توجه هممون به پنجره جلب شد ....
با یه صدای نسبتا بلند برقا رفت .....
بازوشو گرفتم ...
ته: میرم ببینم چیشده
+نرو
ته: زود میام
+میگم نرو تههه (داد زدم )
همه متعجب بودن ولی میترسیدم دست خودم نبود .....
ته: باشه
^من میرم ... شینو تو اینجا بمون
_وایسا شمع بیارم
ناخوداگاه پاهام ویبره رفت ...
رو کاناپه تو بغل شخصی جمع شدم ....
مخالفت نکردم .....
وجودش باعث میشه احساس امنیت کنم .....
دستشو رو پام گذاشت ...
ته: اروم ...
سکوت کردمو سعی کردم نلرزم ....
رعد و برق ترسناکه ....
ته: پاشو
+کجا
ته: دستامو بگیر ....
کورکورانه هداتم کرد و گفت اونجا بشینم ....
دستامو گرفتو رو کلید های پیانو کشید .....
دستاش گرمی فوق العاده ای داشت ....
+چیکار کنم
ته: یکم بزن
+تو تاریکی؟
ته: تو چشم بسته ام میتونی مگه نه ؟!
فشار کوچیکی به انگشتام وارد کرد ....
صدای نت ها دوباره تو خونه پیچید
اینبار با همراهی صدای اون ....
هیچوقت حتی فکرشم نمیکردم انقدر صداش خوب باشه.....
تو اون تاریکی جز گرمای بدنش کنارم و صدای بهشتیش به هیچ چیز اهمیت نمیدادم .....
کم کم ضربان قلبم هماهنگ شد و لرز تنم از بین رفت
با صداهای اخر انگشتامو کنار کشیدم ....
در ان واحد بین انگشتای ته گره خورد ......
بیشتر شدن گرما نشون میداد که فاصلمون چقدر کمتر شده .....
و اروم زمزمه کرد ...
ته: کمکمت میکنم برگردی رو کاناپه
و باز ازم دور شد
۳.۵k
۲۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.