عمارت شب ۵
سرشو آورد کنار گوشمو گفت_خیلی خوشکل شدی صدای بمش داشت تحریکم میکرد نفساش که به گوشم میخورد مور مور میشدم ارباب رفت عقب اما من اینجا نبودم توی دنیای دیگه بودم
_میا نمیخوای بیای
_اااا آره الان میام
ارباب دستامو گرفتو باهم راهروی بزرگ عمارترو تی کردیم رسیدیم به پلهی عمارت که طبقهی اول از دوم جدا میکرو کلی مهمون اومده بود شنیده بودم ارباب یه بار ازدواج کرده اما کسی اونو ندیده چون اینجا نبودن ارباب یه خواهر داشت یه برادر دادش ایران نبود از یازده سالگی آمریکا پیش عموی ارباب زندگی میکرده ارباب بچه اول خانوادس و خواهر برادرش ازدواج نکردن عموم میگفت زن ارباب سه هفته بعد از ازدواجشون بر اثر تصادف میمیره من به عمو داشتم دوتا عمه بایه دایی خالم وقتی دوسالم بود فوت کرده دوتا مامانبزرگ دارم یدونه بابابزرگ دارم وقتی صدای خانم بزرگ ارباب بزرگ و شنیدم داشتن دربارهی من حرف میزدن گوشامو تیز کردم_
_میا نمیخوای بیای
_اااا آره الان میام
ارباب دستامو گرفتو باهم راهروی بزرگ عمارترو تی کردیم رسیدیم به پلهی عمارت که طبقهی اول از دوم جدا میکرو کلی مهمون اومده بود شنیده بودم ارباب یه بار ازدواج کرده اما کسی اونو ندیده چون اینجا نبودن ارباب یه خواهر داشت یه برادر دادش ایران نبود از یازده سالگی آمریکا پیش عموی ارباب زندگی میکرده ارباب بچه اول خانوادس و خواهر برادرش ازدواج نکردن عموم میگفت زن ارباب سه هفته بعد از ازدواجشون بر اثر تصادف میمیره من به عمو داشتم دوتا عمه بایه دایی خالم وقتی دوسالم بود فوت کرده دوتا مامانبزرگ دارم یدونه بابابزرگ دارم وقتی صدای خانم بزرگ ارباب بزرگ و شنیدم داشتن دربارهی من حرف میزدن گوشامو تیز کردم_
۹۳۵
۱۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.