طلسم شده او ‹ پارت ۱۵ ›
طلسم شده او ‹ پارت ۱۵ ›
ته : -به مدیر برنامه میگه که بزنتشون-
ته : -فیلمشو بهش نشون میده-
ا.پ : نههههه عوضیییییی -میوفته رو زمین-
ته : خب فعلا بای بای -میره توی فروشگاه-
ا.پ : میکشمتتتتت -داد میزنه-
ویو ته
بعد از ۲۰ مین از فروشگاه اومدم بیرون و سوار ماشین شدم و به سمت خونه رفتم که تقریبا ۱۰ مین طول کشید اما وقتی به عمارت رسیدم در باز بود و همه چیز به هم ریخته بود
ته : ا.ت ؟ ا.ت کجایی -داد میزنه-
ویو ته
بعد ۵ مین کل خونه رو گشتم هیچ جا نبود به گوشیش ۲۰ بار زنگ زدم ولی جواب نداد ، نکنه اون پارک عوضی..
تصمیم گرفتم که زنگ بزنم به جیمین و ازش کمک بگیرم
شروع مکالمه-
ته : الو جیمین ؟
جیمین : چه عجب یادی از ما کردی ؟
ته : میتونی بیای کره ؟
جیمین : همین چند روز پیش اومدیم فرانسه
ته : لطفا به کمکت نیاز دارم
جیمین : اگه پروازی بود میام
ته : لطفا سریع تر بیا خیلی کارم مهمه
جیمین : باشه من باید برم پیش مامان
ته : باشه قطع میکنم خدافظ
جیمین : خدافظ
پایان مکالمه-
فلش بک به ۴ روز قبل
ویو ته
از خواب بیدار شدم رفتم سرویس کارای لازم رو انجام دادم و رفتم پایین برای صبحونه
ته : صبح بخیر مامان ، جیمین
جیمین : صبحت بخیر
م.ت : صبح بخیر پسرم
ته : وسطای غذا بود که تصمیم گرفتم قضیه رفتن شون رو بهشون بگم
ته : مادر ، جیمین ، ازتون میخوام که برین فرانسه
م.ت : چرا پسرم ؟ ما که فقط ۱ ماهه اومدیم
ته : مادر لطفا سوال نپرسین ، اونجا جاتون امن تره ، لطفا ؟
م.ت : باشه پسرم هرجور خودت میدونی
جیمین : اما مامااان
ته : جیمین رو حرف مادر صحبت نکن ، تصمیمی که گرفته رو توام اجرا میکنی
جیمین : هوف باشه
پایان فلش بک
ویو ته
تقریبا ساعت ۴ صبح شده بود هیچی نخورده بودم و روی کاناپه داشتم عکسای ا.ت رو نگاه میکردم ، دیگه اشکم در اومده بود ، آخه چرا همون موقع نکشتمش اون عوضیو
ته : حسابتو میرسم عوضییییی
ویو ا.ت
ساعت ۹ شب بود و تهیونگم رفته بود فروشگاه ، خیلی حوصلم سر رفته بود پس مجبور شدم از حرفش سر پیچی کنم و تلویزیون نگاه کنم ، بعد از ۱۰ مین صدای شکستن پنجره از طبقه بالا اومد ، از پله ها رفتم بالا ، داشتم در اتاقو باز میکردم که یهو چشمام سیاهی رفت
موقعی که بیدار شدم توی ی اتاق بزرگ اما با ی چراغ خیلی کم نور بودم ، دستام بسته بود نمیدونم چرا
ا.ت : کمکک کسی اینجا نیستت ؟ -داد میزنه-
ا.پ : بهوش اومدی ؟ عالیه
ا.ت : تو کی هستی ؟ برای چی منو اوردین اینجا ؟
ا.پ : من اقای پارکم ، رفیق صمیمی بابای تهیونگ
ا.ت : چرا منو اوردی اینجاااا ؟
ا.پ : صداتو بیار پایین ، اون مرتیکه عزیزامو گرفت منم عزیزاشو میگیرم
شرط پارت بعد : ۵ کام - ۵ لایک
ته : -به مدیر برنامه میگه که بزنتشون-
ته : -فیلمشو بهش نشون میده-
ا.پ : نههههه عوضیییییی -میوفته رو زمین-
ته : خب فعلا بای بای -میره توی فروشگاه-
ا.پ : میکشمتتتتت -داد میزنه-
ویو ته
بعد از ۲۰ مین از فروشگاه اومدم بیرون و سوار ماشین شدم و به سمت خونه رفتم که تقریبا ۱۰ مین طول کشید اما وقتی به عمارت رسیدم در باز بود و همه چیز به هم ریخته بود
ته : ا.ت ؟ ا.ت کجایی -داد میزنه-
ویو ته
بعد ۵ مین کل خونه رو گشتم هیچ جا نبود به گوشیش ۲۰ بار زنگ زدم ولی جواب نداد ، نکنه اون پارک عوضی..
تصمیم گرفتم که زنگ بزنم به جیمین و ازش کمک بگیرم
شروع مکالمه-
ته : الو جیمین ؟
جیمین : چه عجب یادی از ما کردی ؟
ته : میتونی بیای کره ؟
جیمین : همین چند روز پیش اومدیم فرانسه
ته : لطفا به کمکت نیاز دارم
جیمین : اگه پروازی بود میام
ته : لطفا سریع تر بیا خیلی کارم مهمه
جیمین : باشه من باید برم پیش مامان
ته : باشه قطع میکنم خدافظ
جیمین : خدافظ
پایان مکالمه-
فلش بک به ۴ روز قبل
ویو ته
از خواب بیدار شدم رفتم سرویس کارای لازم رو انجام دادم و رفتم پایین برای صبحونه
ته : صبح بخیر مامان ، جیمین
جیمین : صبحت بخیر
م.ت : صبح بخیر پسرم
ته : وسطای غذا بود که تصمیم گرفتم قضیه رفتن شون رو بهشون بگم
ته : مادر ، جیمین ، ازتون میخوام که برین فرانسه
م.ت : چرا پسرم ؟ ما که فقط ۱ ماهه اومدیم
ته : مادر لطفا سوال نپرسین ، اونجا جاتون امن تره ، لطفا ؟
م.ت : باشه پسرم هرجور خودت میدونی
جیمین : اما مامااان
ته : جیمین رو حرف مادر صحبت نکن ، تصمیمی که گرفته رو توام اجرا میکنی
جیمین : هوف باشه
پایان فلش بک
ویو ته
تقریبا ساعت ۴ صبح شده بود هیچی نخورده بودم و روی کاناپه داشتم عکسای ا.ت رو نگاه میکردم ، دیگه اشکم در اومده بود ، آخه چرا همون موقع نکشتمش اون عوضیو
ته : حسابتو میرسم عوضییییی
ویو ا.ت
ساعت ۹ شب بود و تهیونگم رفته بود فروشگاه ، خیلی حوصلم سر رفته بود پس مجبور شدم از حرفش سر پیچی کنم و تلویزیون نگاه کنم ، بعد از ۱۰ مین صدای شکستن پنجره از طبقه بالا اومد ، از پله ها رفتم بالا ، داشتم در اتاقو باز میکردم که یهو چشمام سیاهی رفت
موقعی که بیدار شدم توی ی اتاق بزرگ اما با ی چراغ خیلی کم نور بودم ، دستام بسته بود نمیدونم چرا
ا.ت : کمکک کسی اینجا نیستت ؟ -داد میزنه-
ا.پ : بهوش اومدی ؟ عالیه
ا.ت : تو کی هستی ؟ برای چی منو اوردین اینجا ؟
ا.پ : من اقای پارکم ، رفیق صمیمی بابای تهیونگ
ا.ت : چرا منو اوردی اینجاااا ؟
ا.پ : صداتو بیار پایین ، اون مرتیکه عزیزامو گرفت منم عزیزاشو میگیرم
شرط پارت بعد : ۵ کام - ۵ لایک
۱.۴k
۱۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.