دختر فراموش شده part 24
دختر فراموش شده
پارت 24
بی توجه به دعوا خای مسخره یونگی و جین که دوباره شروع شد ماسک و کلاهمو برداشتم ...
+ ویسید من پیاده میشم
ار ام پرسید : کجا ؟ وایسا میرسونیمت
+ لازم نکرده حوصله دعوا ندارم
جین پرید بهم : کی دعوا میکنه ؟
+ چیه میخای یه دورم با من دعوا کنی ؟
جین پشت چشمی نازک کرد حس کردم کلن اعصاب نداره ....
ون گوشه خیابون وایساد منم در رو باز کردم و بی توجه به بحث مسخره پسرا از ون خارج شدم ...و شروع کردم به حرف زدن با خودم
+ نگا کن تو رو خدا ... از بیکاری میافتن به جون هم ... منم از بس کار دارم وقت نمیکنمو سرمو بخارونم
سوار تاکسی شدم
+ برید خابگاه دانشگاه ملی سئول
جواب داد : بله
بعد از ده دقیقه خیره شدن به پنچره رسیدیم ...کرایه رو حساب کردمو پیاده شدم... به ساختمون بلند دوبه روم خیره شدم که کلمات کاملا تو چشمی روش نوشته بود ... درست شبیه جایی برای خرخونا یادمه وقتی میخاستم کنکور بدم همه میگفتن برای اینکه دانشگاه ملی سئول قبول شی باید یه انگیزه خیلی قوی داشته باشی ( دانشگاه ملی سئول شبیه دانشگاه علوم پزشکی یا شریف تهران خودمونه خیلی شاخه خروخونا توشت :/ )
مونده بودم انگیزه هانا برای رسیدن به این دانشگاه چی بوده ...( خودت :/)
سمت باجه نگهبانی رفتم ...
+ سلام ببخشید اومدم کیم هانا رو ببینم سال اول ...
سری توی لیستش کرد و بعد گفت : ساختمون دوم بلوک پنج اتاق 104
+ ممنون
همینجوری حیرون ویرون داشتم دنبال ساختمون سوم میگشتم که کسی بهم خورد سرمو بردم پایین دختری بود با موهای فر قهوه ای که دورش ریخته بود و چشمای عسلی داشت و لباس دکتر به تن داشت... با دیدن من انگار برق گرفته ها شد یجور عجیبی نگام میکرد و بنظر خیلی خجالتی بود سرشو انداخت پایین ببخشید کوتاهی گفت و رفت
خیلی عجیب نگام میکرد...برگشتم سمت که دیدم بالای سرش نوشته ساختمون سوم
+ پیداااش کردم
پشت سر دختر رفتم که دیدم رفت سمت بلوک پنج .... داشت میرفت سمت اتاق 104 که متوجه جضور من پشت سرش شد که میخاستم برم تو اتاق ...
از جلوی در کنار رفت و گفت : شما اول برین من بعدا میان ... فقط مراعتشو بکنید !
+ هان ؟
قبل از اینکه بتونم جوابی ازش دریافت کنم با سرعت از پله های کنارم پایین رفت ، شونه ای بالا انداختم وو ابرو هامو بالا دادم کمی بعد اروم در اتاق رو باز کردم کم کم اتاقی رو دیدم موهای هانا رو از پشت تشخیص دادم کسه دیگه ای تو اتاق نبود ! هانا سمت پشت در اوایساده بود و به نقشه جغرافیا رو به روش نگاه میکرد که به دیوار زده شده بود ...
اروم سمتش قدم بردشتم و از پشت دستامو کمرش حلقه کردم و سرمو ردی شونش گداشتم
+ خرخون کی بودی تو ؟
خیلی خونسردو بدون ذره ای تعجب سمتم برگشت
- عه کی اومدی ؟
لبخندی زدم
+ همین امروز
لبخندی زد و بغلم کرد
- دلم واست تنگ شده بودم
+ منم همینطور
دستمو روی شکمش گذاشتم
+ بچه چطوره ؟
شروع به خندیدن کرد ... متعجب داشتم نگاش میکردم بین خندهاش از شدت نفسی که از خندیدن کم اورده بود پرسید
- بچه ؟!
دوباره پقی زد زیر خنده ... عین دیوونه ها میخندید و قهقهه میزد
شونه هاشو گرفتم بلکه جدی بشه
+ هانا با توعم !
دیگه تقریبا اشک از چشمش خازج شده بود جواب داد
- کدوم بچه ؟
برای لحظه ای فکر کردم داره شوخی میکنه
+ همونی که تو شکمته !
خندش قطع شد ...
- اها اونو میگی ...
لبخندی زد که دندوناشو به نمایش میذاشت
- همونطور که خاستی انداختمش !
( گفتممم نمیزارم انقد راحتت به هم برسننن گفتممم )
پارت 24
بی توجه به دعوا خای مسخره یونگی و جین که دوباره شروع شد ماسک و کلاهمو برداشتم ...
+ ویسید من پیاده میشم
ار ام پرسید : کجا ؟ وایسا میرسونیمت
+ لازم نکرده حوصله دعوا ندارم
جین پرید بهم : کی دعوا میکنه ؟
+ چیه میخای یه دورم با من دعوا کنی ؟
جین پشت چشمی نازک کرد حس کردم کلن اعصاب نداره ....
ون گوشه خیابون وایساد منم در رو باز کردم و بی توجه به بحث مسخره پسرا از ون خارج شدم ...و شروع کردم به حرف زدن با خودم
+ نگا کن تو رو خدا ... از بیکاری میافتن به جون هم ... منم از بس کار دارم وقت نمیکنمو سرمو بخارونم
سوار تاکسی شدم
+ برید خابگاه دانشگاه ملی سئول
جواب داد : بله
بعد از ده دقیقه خیره شدن به پنچره رسیدیم ...کرایه رو حساب کردمو پیاده شدم... به ساختمون بلند دوبه روم خیره شدم که کلمات کاملا تو چشمی روش نوشته بود ... درست شبیه جایی برای خرخونا یادمه وقتی میخاستم کنکور بدم همه میگفتن برای اینکه دانشگاه ملی سئول قبول شی باید یه انگیزه خیلی قوی داشته باشی ( دانشگاه ملی سئول شبیه دانشگاه علوم پزشکی یا شریف تهران خودمونه خیلی شاخه خروخونا توشت :/ )
مونده بودم انگیزه هانا برای رسیدن به این دانشگاه چی بوده ...( خودت :/)
سمت باجه نگهبانی رفتم ...
+ سلام ببخشید اومدم کیم هانا رو ببینم سال اول ...
سری توی لیستش کرد و بعد گفت : ساختمون دوم بلوک پنج اتاق 104
+ ممنون
همینجوری حیرون ویرون داشتم دنبال ساختمون سوم میگشتم که کسی بهم خورد سرمو بردم پایین دختری بود با موهای فر قهوه ای که دورش ریخته بود و چشمای عسلی داشت و لباس دکتر به تن داشت... با دیدن من انگار برق گرفته ها شد یجور عجیبی نگام میکرد و بنظر خیلی خجالتی بود سرشو انداخت پایین ببخشید کوتاهی گفت و رفت
خیلی عجیب نگام میکرد...برگشتم سمت که دیدم بالای سرش نوشته ساختمون سوم
+ پیداااش کردم
پشت سر دختر رفتم که دیدم رفت سمت بلوک پنج .... داشت میرفت سمت اتاق 104 که متوجه جضور من پشت سرش شد که میخاستم برم تو اتاق ...
از جلوی در کنار رفت و گفت : شما اول برین من بعدا میان ... فقط مراعتشو بکنید !
+ هان ؟
قبل از اینکه بتونم جوابی ازش دریافت کنم با سرعت از پله های کنارم پایین رفت ، شونه ای بالا انداختم وو ابرو هامو بالا دادم کمی بعد اروم در اتاق رو باز کردم کم کم اتاقی رو دیدم موهای هانا رو از پشت تشخیص دادم کسه دیگه ای تو اتاق نبود ! هانا سمت پشت در اوایساده بود و به نقشه جغرافیا رو به روش نگاه میکرد که به دیوار زده شده بود ...
اروم سمتش قدم بردشتم و از پشت دستامو کمرش حلقه کردم و سرمو ردی شونش گداشتم
+ خرخون کی بودی تو ؟
خیلی خونسردو بدون ذره ای تعجب سمتم برگشت
- عه کی اومدی ؟
لبخندی زدم
+ همین امروز
لبخندی زد و بغلم کرد
- دلم واست تنگ شده بودم
+ منم همینطور
دستمو روی شکمش گذاشتم
+ بچه چطوره ؟
شروع به خندیدن کرد ... متعجب داشتم نگاش میکردم بین خندهاش از شدت نفسی که از خندیدن کم اورده بود پرسید
- بچه ؟!
دوباره پقی زد زیر خنده ... عین دیوونه ها میخندید و قهقهه میزد
شونه هاشو گرفتم بلکه جدی بشه
+ هانا با توعم !
دیگه تقریبا اشک از چشمش خازج شده بود جواب داد
- کدوم بچه ؟
برای لحظه ای فکر کردم داره شوخی میکنه
+ همونی که تو شکمته !
خندش قطع شد ...
- اها اونو میگی ...
لبخندی زد که دندوناشو به نمایش میذاشت
- همونطور که خاستی انداختمش !
( گفتممم نمیزارم انقد راحتت به هم برسننن گفتممم )
۵۴.۲k
۱۶ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.