(پژمرده)P.23
کوک*ویو
من این موضوع رو صد درصد به کسی نمیگم اما اینکه اون طرف کی بوده فکرم.
رو درگیر کرده.
(۳ روز بعد)
ا/ت*ویو
توی اتاقم بودم دراز کشیده بودم.
از اون موقع فکرم درگیر هستش و بی وقفه گریم میگیره.
مامانم اومد توی اتاقم و بهم گفت
یجی:ا/ت یه خبر بد دارم
ا/ت:چی شده مامان
یجی:چانسو مرده امروز هم برای سوزوندنش دعوتمون کردن
ا/ت:مامان چانسو چرا مرده
یجی:میگن که خودکشی کرده
مامانم وقتی رفت بیرون از اتاقم.
خیلی ناراحت شدم و گریم گرفت،این روزا خیلی حساس شدم.
نمیدونم با این بچه باید چیکار کنم،سقطش کنم یا نگهش دارم
کوک*ویو
امروز جسد چانسو رو میسوزونیم.
مامانم،ا/ت و مامانش هم دعوت کردن
دقیقا بغل عمارت ما یه عمارت هست که مامانم با صاحب اون عمارت که یه زن هستش
با دخترش دوسته،چندین سال هست و دوستای صمیمی هستن.
دختر اون زنه اسمش لینا هستش و هم سن خودمه و روی من کراش داشت
اون خیلی وقت پیش ها اومد سمتم ولی من ردش کردم با اینکه دختر خوشگلی بود.
الان برای اینکه بخوام ا/ت رو از خودم دور کنم میخوام برم پیش اون دختر.
من این موضوع رو صد درصد به کسی نمیگم اما اینکه اون طرف کی بوده فکرم.
رو درگیر کرده.
(۳ روز بعد)
ا/ت*ویو
توی اتاقم بودم دراز کشیده بودم.
از اون موقع فکرم درگیر هستش و بی وقفه گریم میگیره.
مامانم اومد توی اتاقم و بهم گفت
یجی:ا/ت یه خبر بد دارم
ا/ت:چی شده مامان
یجی:چانسو مرده امروز هم برای سوزوندنش دعوتمون کردن
ا/ت:مامان چانسو چرا مرده
یجی:میگن که خودکشی کرده
مامانم وقتی رفت بیرون از اتاقم.
خیلی ناراحت شدم و گریم گرفت،این روزا خیلی حساس شدم.
نمیدونم با این بچه باید چیکار کنم،سقطش کنم یا نگهش دارم
کوک*ویو
امروز جسد چانسو رو میسوزونیم.
مامانم،ا/ت و مامانش هم دعوت کردن
دقیقا بغل عمارت ما یه عمارت هست که مامانم با صاحب اون عمارت که یه زن هستش
با دخترش دوسته،چندین سال هست و دوستای صمیمی هستن.
دختر اون زنه اسمش لینا هستش و هم سن خودمه و روی من کراش داشت
اون خیلی وقت پیش ها اومد سمتم ولی من ردش کردم با اینکه دختر خوشگلی بود.
الان برای اینکه بخوام ا/ت رو از خودم دور کنم میخوام برم پیش اون دختر.
۳.۵k
۰۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.