پارت ۳۰ Stealing under the pretext of love
جانگکوک=گفتم این به تو ربطی نداره
مایا=خیلی خب بابا...ببینم حالا از کحا اینقدر مطمئنی که من کبریت بی خطرم؟
جانگکوک=چون تو یه دزدی
مایا=دزدم که دزدم از ناچاری بود چیکار میکردم؟
جانگکوک=خیلی کارا
مایا=مثلا؟
جانگکوک=منشی گری...اصلا مستخدمی
مایا=فکر میکین این کارو نکردم؟اما نشد ...تو چه میدونی یه دختر ۲۰ ساله چه چیزایی منتظرشه
جانگکوک=اما دزدی هم کار بدرد بخوری نیس
مایا=اتفاقاً تنها کاری که تونستم انجام بدم و کسی نفهمید دخترم همینی دزدی بود
جانگکوک=در هر حال تو واسه من بی خطری چون مطمئنم هیچوقت جذب دختری مثل تو نمیشم
مایا=به درک حالا منم نامه "فدایت شوم" بهت ندادم
جانگکوک=اِ...تو که راست میگی...حتما من بودم به قصد بوسه جلو اومد
مایا=برو بابا خیالای خام نکن بوی عطرت عجیب غریبه خواستم عطرتو بو کنم فقط همین
جانگکوک=عطر؟ تو از این عطره خوشت میاد؟
مایا=خب آره مگه چیه؟ واسه همین اون شب ازت دزدیدمش دیگه
جانگکوک=پس عطر منو تو بردی...گفتم عجب دزدی بود فقط اومد عطرمو برد...اما من از از این عطر متنفرم
مایا=وا پس حتما دیوونه ای...عطر به این خوشبویی...اصلا پس چا استفاده میکنی؟
جانگکوک=تا یادم نره که بای از همتون متنفر باشم...حالا هم برو گمشو بیرون
مایا=ایش...مرد شورتو ببرن...چته یهو جِن میشی؟
باعصبانیت بازومو گرفت و بلندم کرد و از اتاقش منو انداخت بیرون و درو محکم کوبید که از همونجا گفتم=بابا همه ی جن و پریا هم بد نیستن میخوای یه دعا بهت بدم از اون جن خوبا بیان سراغت؟...
هنوز حرفم تموم نشده بود که درو باز کرد و با اخمای گره کرده نگام کرد ترسیدم
مایا=خیلی خب... فهمیدم دعا نمیخوای...برو بخواب اینقدر خم اخم نکن پیشونیت چروک میفته
هنوز نگام میکرد گفتم=آها...من برم؟...باشه خب میرم چرا میزنی؟
چند قدم عقب رفتم و بدو بدو به طرف اتاقم شیرجه زدم...اوف عجب دیوونه ایه کار دستمون نده خیلیه ولی به قول خودش به من جذب نمیشه خب چه بهتر... وای خدا یعنی ۵۰ میلیون میخواد بده بهم؟ اولین کار اینه که یه خونه رهن کنم البته اون پایین مایینا بقیه مولو هم میزارم بانک سودشو بخوریم و یه ذره اش میزارم برم کلاس کامپیوتر تا حد اقل بتونم برم منشی بشم خداییش خودمم دیکه از دزدی بدم میاد وای که چقد خسته ام بگیرم بخوابم به طرف کمد رفتم تا یه جیزی پیدا کنم بپوشم در کمدو که باز کردم به همه ی لباسا یه نگاهی انداختم تا رسیدم به یه دسته لباس گه همشون نیم وجبی بود اینا دیگه چیه؟ به اینا هم میگن لباس؟ آها یادم اومد قبلا تو ویترین یه مغازه دیده بودم زده بودن لباس خواب پس اینا لباس خوابه یکیشو دراوردم یه لباس مشکی که دوتا بند داشت و تا زانوم بود حداقل یه بار واسه امتحان دوست دارم بپوشم.....................
مایا=خیلی خب بابا...ببینم حالا از کحا اینقدر مطمئنی که من کبریت بی خطرم؟
جانگکوک=چون تو یه دزدی
مایا=دزدم که دزدم از ناچاری بود چیکار میکردم؟
جانگکوک=خیلی کارا
مایا=مثلا؟
جانگکوک=منشی گری...اصلا مستخدمی
مایا=فکر میکین این کارو نکردم؟اما نشد ...تو چه میدونی یه دختر ۲۰ ساله چه چیزایی منتظرشه
جانگکوک=اما دزدی هم کار بدرد بخوری نیس
مایا=اتفاقاً تنها کاری که تونستم انجام بدم و کسی نفهمید دخترم همینی دزدی بود
جانگکوک=در هر حال تو واسه من بی خطری چون مطمئنم هیچوقت جذب دختری مثل تو نمیشم
مایا=به درک حالا منم نامه "فدایت شوم" بهت ندادم
جانگکوک=اِ...تو که راست میگی...حتما من بودم به قصد بوسه جلو اومد
مایا=برو بابا خیالای خام نکن بوی عطرت عجیب غریبه خواستم عطرتو بو کنم فقط همین
جانگکوک=عطر؟ تو از این عطره خوشت میاد؟
مایا=خب آره مگه چیه؟ واسه همین اون شب ازت دزدیدمش دیگه
جانگکوک=پس عطر منو تو بردی...گفتم عجب دزدی بود فقط اومد عطرمو برد...اما من از از این عطر متنفرم
مایا=وا پس حتما دیوونه ای...عطر به این خوشبویی...اصلا پس چا استفاده میکنی؟
جانگکوک=تا یادم نره که بای از همتون متنفر باشم...حالا هم برو گمشو بیرون
مایا=ایش...مرد شورتو ببرن...چته یهو جِن میشی؟
باعصبانیت بازومو گرفت و بلندم کرد و از اتاقش منو انداخت بیرون و درو محکم کوبید که از همونجا گفتم=بابا همه ی جن و پریا هم بد نیستن میخوای یه دعا بهت بدم از اون جن خوبا بیان سراغت؟...
هنوز حرفم تموم نشده بود که درو باز کرد و با اخمای گره کرده نگام کرد ترسیدم
مایا=خیلی خب... فهمیدم دعا نمیخوای...برو بخواب اینقدر خم اخم نکن پیشونیت چروک میفته
هنوز نگام میکرد گفتم=آها...من برم؟...باشه خب میرم چرا میزنی؟
چند قدم عقب رفتم و بدو بدو به طرف اتاقم شیرجه زدم...اوف عجب دیوونه ایه کار دستمون نده خیلیه ولی به قول خودش به من جذب نمیشه خب چه بهتر... وای خدا یعنی ۵۰ میلیون میخواد بده بهم؟ اولین کار اینه که یه خونه رهن کنم البته اون پایین مایینا بقیه مولو هم میزارم بانک سودشو بخوریم و یه ذره اش میزارم برم کلاس کامپیوتر تا حد اقل بتونم برم منشی بشم خداییش خودمم دیکه از دزدی بدم میاد وای که چقد خسته ام بگیرم بخوابم به طرف کمد رفتم تا یه جیزی پیدا کنم بپوشم در کمدو که باز کردم به همه ی لباسا یه نگاهی انداختم تا رسیدم به یه دسته لباس گه همشون نیم وجبی بود اینا دیگه چیه؟ به اینا هم میگن لباس؟ آها یادم اومد قبلا تو ویترین یه مغازه دیده بودم زده بودن لباس خواب پس اینا لباس خوابه یکیشو دراوردم یه لباس مشکی که دوتا بند داشت و تا زانوم بود حداقل یه بار واسه امتحان دوست دارم بپوشم.....................
۲۴.۵k
۰۶ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.