دیدار دوباره
#دیدار_دوباره
#part4
"ویو تهیونگ"
هانول:تهیونگ؟داری گریه میکنی؟
تهیونگ:نه بابا...گریه چیه!من خوبم!
خیلی سعی داشتم جلوی خودم و بگیرم و بغضم و قورت بدم...ولی انگار فهمیده بودن!نمیخواستم غرورم شکسته بشه...!
کوک:تهیونگ...بس کن...باشه؟گریه کردن و تمومش کن...
تهیونگ:تقصیر من بود که مرد...مگه نه؟
هانول:معلومه که نه...تو تقصیری نداشتی...اون خودش خواست...مگه بهت نگفت؟هوم؟
تهیونگ:گفت...ولی..
کوک:باشه تهیونگ..فهمیدیم...مگه نمیخوای ببینیش؟ها؟حاضر باش بریم پیش الهه روح
تهیونگ:حاضرم...فقط بریم!
با جونگ کوک و هانول رفتیم همون خونه ای که الهه روح توش بود
...................
کوک:الان باید چیکار کنیم؟ما نمیخوایم بلایی سر تهیونگ بیاد!
تهیونگ:برای من فرقی نمیکنه...فقط میخوام ببینمش!
شوگا:یه راهی هست...ولی فک نکنم برای تو و هانول خوش ایند باشه!
کوک:چه راهی؟
شوگا:تهیونگ باید خون بچه ی یه خون اشام با موجود خاص رو...توی یه ساعت و روز خاص...بخوره
هانول و کوک بهم نگاه کردن
کوک:بریم هانول!
تهیونگ:چی شد؟الان که پای خودتون اومد وسط...نمیخواین بهم کمک کنید؟به درک...من از همون اول هم نباید روتون حساب میکردم!چیه؟چرا وایستادین؟برین دیگه!
کوک:دیوونه...بچه که همینجوری از وسط اسمون نمیاد...باید یه مراحلی انجام بشه یا نه؟
شوگا:واقعا میخواین...تهیونگ از خون بچتون بخوره؟
هانول:معلومه...قرار نیست بچمون بمیره...فقط یکم از خونش و میخوره...بعدش خودم بهش خون میدم!
کوک:بعدش چی؟تهیونگ باید چیکار کنه؟
شوگا:روح مرگ میفهمه که همچین اتفاقی افتاده...و برای اینکه اون بتونه از این خون بخوره...میاد سراغ تهیونگ...ولی نمیتونه بیاد سراغ اون بچه...
هانول:چرا نمیتونه؟
شوگا:بعضی چیزا رو نمیتونم براتون توضیح بدم!
تهیونگ:ممنونم الهه روح...
شوگا:شوگام...احساس نمیکنی الهه روح یکم طولانیه؟!
تهیونگ:ممنونم شوگا...
#part4
"ویو تهیونگ"
هانول:تهیونگ؟داری گریه میکنی؟
تهیونگ:نه بابا...گریه چیه!من خوبم!
خیلی سعی داشتم جلوی خودم و بگیرم و بغضم و قورت بدم...ولی انگار فهمیده بودن!نمیخواستم غرورم شکسته بشه...!
کوک:تهیونگ...بس کن...باشه؟گریه کردن و تمومش کن...
تهیونگ:تقصیر من بود که مرد...مگه نه؟
هانول:معلومه که نه...تو تقصیری نداشتی...اون خودش خواست...مگه بهت نگفت؟هوم؟
تهیونگ:گفت...ولی..
کوک:باشه تهیونگ..فهمیدیم...مگه نمیخوای ببینیش؟ها؟حاضر باش بریم پیش الهه روح
تهیونگ:حاضرم...فقط بریم!
با جونگ کوک و هانول رفتیم همون خونه ای که الهه روح توش بود
...................
کوک:الان باید چیکار کنیم؟ما نمیخوایم بلایی سر تهیونگ بیاد!
تهیونگ:برای من فرقی نمیکنه...فقط میخوام ببینمش!
شوگا:یه راهی هست...ولی فک نکنم برای تو و هانول خوش ایند باشه!
کوک:چه راهی؟
شوگا:تهیونگ باید خون بچه ی یه خون اشام با موجود خاص رو...توی یه ساعت و روز خاص...بخوره
هانول و کوک بهم نگاه کردن
کوک:بریم هانول!
تهیونگ:چی شد؟الان که پای خودتون اومد وسط...نمیخواین بهم کمک کنید؟به درک...من از همون اول هم نباید روتون حساب میکردم!چیه؟چرا وایستادین؟برین دیگه!
کوک:دیوونه...بچه که همینجوری از وسط اسمون نمیاد...باید یه مراحلی انجام بشه یا نه؟
شوگا:واقعا میخواین...تهیونگ از خون بچتون بخوره؟
هانول:معلومه...قرار نیست بچمون بمیره...فقط یکم از خونش و میخوره...بعدش خودم بهش خون میدم!
کوک:بعدش چی؟تهیونگ باید چیکار کنه؟
شوگا:روح مرگ میفهمه که همچین اتفاقی افتاده...و برای اینکه اون بتونه از این خون بخوره...میاد سراغ تهیونگ...ولی نمیتونه بیاد سراغ اون بچه...
هانول:چرا نمیتونه؟
شوگا:بعضی چیزا رو نمیتونم براتون توضیح بدم!
تهیونگ:ممنونم الهه روح...
شوگا:شوگام...احساس نمیکنی الهه روح یکم طولانیه؟!
تهیونگ:ممنونم شوگا...
۶.۶k
۰۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.