باذن الله ... بسم الله ...
باذن الله ... بسم الله ...
من ریزه کاری های بارانم و در سرنوشتی خیس می مانم ...
" دی ماه ترین " ماه زمستانم ...
از بس بدی دیدم به خود گفتم باید کمی بد را بلد باشم ! ....
من شیر پاک از مادرم خوردم ، دنیا مجابم کرد بد باشم ....
پیرم ، اگر رویی جوان دارم ، زخمی عمیق و ناگهان دارم...
" عشق " التهاب خویش آزاریست ....
نی ندارد عاشقی کردن...فرقی ندارد کودکی ، پیری .... هر وقت زانو را بغل کردی ، یعنی تو هم با " عشق " درگیری ....!!!
جدی بگیرید آسمانم را ، من ابتدای کند بارانم !!!
لنگر بیندازید کشتی ها ، " دلارام " قبل طوفانم !!!
من ، ماجرای برف و بارانم ; شاید که پایی را بلغزانم !!.....
آبی مپندارید جانم را ، جدی بگیرید آسمانم را ،....آتش به کول از کوره می آیم ...باور کنید آتش فشانم را ....
می خواستم از عاشقی چیزی ولی با دست خود بستند دهانم را !!!
من ، زن رویایت نخواهم شد از بسترت کم کن جهانم را .....................
رفتم بنوشم اشک خود را باز مردم شکستند استکانم را !!!!
من روزنی در جلد دیوارم ، همان دیواره حتما رو به آوارم !!!.......
آواره یعنی ................... " دوستت دارم "
آوار کن بر من نبودت را !!!...باروت نه با فوت ویرانم .......
از لای آجر ها نگاهم کن ! پروانه ای در مشت طوفانم !....
بو می کشم تنهایی خود را ، زیر لبم خیام میخوانم ......................
یک لحظه بنشین برف لاکردار!!!!!
دارم برایت شعر میخوانم ( ^_^ )
دنیایی آدم زیر سر داری ، دنیای تنها را نمی بینی !!......
بر عرش با امواج سرگرمی ، پارو زدن هارا نمی بینی !!......
ای آریایی مرد !!!
تنت ، آتش و سرمای دنیا را نمی فهمی؟!!!!برف از نگاهت پولکی خیس است!!!
درماندگی را تو نمیفهمی!!.........................
درماندگی یعنی ...........
تو اینجایی ، منم اینجا ولی دورم !!!!
درماندگی یعنی ............
تو اختیار زندگی داری و من زندگی را سخت مجبورم !!!!
پیرم ... دلم همسن رویم نیست ، یک عمر در فرسودگی کم نیست !!
تندی نکن ای عشق کافر کیش ، خیزآب غم ، گردابه ی تشویش !!
" عشق " ، آن اگر باشد که می گویند ، دل های صاف و ساده می خواهد ....
" عشق " آن اگر باشد که من دیدم ، انسان فوق العاده می خواهد ....
یک مژه بر پلکم فرود آمد ، یک میله از زندان من کم شد تا کش بیاید ساعت رفتن ، پل زیر پای رفتنم خم شد...
بعد از تو هر آیینه ای دیدم ، دیوار در ذهنم مجسم شد...
اندامی از اندوه میسازم ، با قوز پشتم کوه میسازم ، باید که جلاد خودم باشم ، تفریق اعداد خودم باشم .....
دلارام !!!
نانت نبود ..... آبت نبود ...... ول کن جهان را قهوه ات یخ کرد !!!!
باید کماکان مرد اما زیست ، جز زندگی در مرگ راهی نیست ..........
باید کماکان زیست اما مرد ، با نیشخندی بغض خود را خورد !.............
پی نوشت 1 :
انسان فقط فواره ای تنهاست ، فواره ها تف های سربالاست :)
پی نوشت 2:
.............. ارام و اهسته بخوان ...............
***دلارام***
1393/3/10
من ریزه کاری های بارانم و در سرنوشتی خیس می مانم ...
" دی ماه ترین " ماه زمستانم ...
از بس بدی دیدم به خود گفتم باید کمی بد را بلد باشم ! ....
من شیر پاک از مادرم خوردم ، دنیا مجابم کرد بد باشم ....
پیرم ، اگر رویی جوان دارم ، زخمی عمیق و ناگهان دارم...
" عشق " التهاب خویش آزاریست ....
نی ندارد عاشقی کردن...فرقی ندارد کودکی ، پیری .... هر وقت زانو را بغل کردی ، یعنی تو هم با " عشق " درگیری ....!!!
جدی بگیرید آسمانم را ، من ابتدای کند بارانم !!!
لنگر بیندازید کشتی ها ، " دلارام " قبل طوفانم !!!
من ، ماجرای برف و بارانم ; شاید که پایی را بلغزانم !!.....
آبی مپندارید جانم را ، جدی بگیرید آسمانم را ،....آتش به کول از کوره می آیم ...باور کنید آتش فشانم را ....
می خواستم از عاشقی چیزی ولی با دست خود بستند دهانم را !!!
من ، زن رویایت نخواهم شد از بسترت کم کن جهانم را .....................
رفتم بنوشم اشک خود را باز مردم شکستند استکانم را !!!!
من روزنی در جلد دیوارم ، همان دیواره حتما رو به آوارم !!!.......
آواره یعنی ................... " دوستت دارم "
آوار کن بر من نبودت را !!!...باروت نه با فوت ویرانم .......
از لای آجر ها نگاهم کن ! پروانه ای در مشت طوفانم !....
بو می کشم تنهایی خود را ، زیر لبم خیام میخوانم ......................
یک لحظه بنشین برف لاکردار!!!!!
دارم برایت شعر میخوانم ( ^_^ )
دنیایی آدم زیر سر داری ، دنیای تنها را نمی بینی !!......
بر عرش با امواج سرگرمی ، پارو زدن هارا نمی بینی !!......
ای آریایی مرد !!!
تنت ، آتش و سرمای دنیا را نمی فهمی؟!!!!برف از نگاهت پولکی خیس است!!!
درماندگی را تو نمیفهمی!!.........................
درماندگی یعنی ...........
تو اینجایی ، منم اینجا ولی دورم !!!!
درماندگی یعنی ............
تو اختیار زندگی داری و من زندگی را سخت مجبورم !!!!
پیرم ... دلم همسن رویم نیست ، یک عمر در فرسودگی کم نیست !!
تندی نکن ای عشق کافر کیش ، خیزآب غم ، گردابه ی تشویش !!
" عشق " ، آن اگر باشد که می گویند ، دل های صاف و ساده می خواهد ....
" عشق " آن اگر باشد که من دیدم ، انسان فوق العاده می خواهد ....
یک مژه بر پلکم فرود آمد ، یک میله از زندان من کم شد تا کش بیاید ساعت رفتن ، پل زیر پای رفتنم خم شد...
بعد از تو هر آیینه ای دیدم ، دیوار در ذهنم مجسم شد...
اندامی از اندوه میسازم ، با قوز پشتم کوه میسازم ، باید که جلاد خودم باشم ، تفریق اعداد خودم باشم .....
دلارام !!!
نانت نبود ..... آبت نبود ...... ول کن جهان را قهوه ات یخ کرد !!!!
باید کماکان مرد اما زیست ، جز زندگی در مرگ راهی نیست ..........
باید کماکان زیست اما مرد ، با نیشخندی بغض خود را خورد !.............
پی نوشت 1 :
انسان فقط فواره ای تنهاست ، فواره ها تف های سربالاست :)
پی نوشت 2:
.............. ارام و اهسته بخوان ...............
***دلارام***
1393/3/10
۸.۵k
۱۰ خرداد ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۵۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.