پارت سی و چهارم
پارت سی و چهارم
یک شب
از کنار خیابون قهوه ای گرفته بود و همونطور که راه میرفت ازش مزه مزه میکرد.
-آره، اگه زحمتی برات نیست میتونی برام یکم روغن بادام بخری؟
تهیونگ میخواست از خیابون رد شه.
+البته، میخرم و میام، چیز دیگه ای نمیخوای؟
-نه عزیزم، میبینمت.
+میبینمت.
تماس رو قطع کرد و گوشی رو داخل جیبش برگردوند و بی حواس خواست از خیابون رد شه که ماشینی با بوق بلندی بهش نزدیک شد و پسر رو به خودش آورد.
تهیونگ انقدر از اون فاصله نزدیک ماشین مشکی رنگ و سرعتش مضطرب شد که قهوهش رو لباسش ریخت و پلاستیک از دستش روی زمین افتاد.
ماشین مشکی رنگ دقیقا چند سانتی متر مونده به امگا، ترمز گرفت و دقایقی بعد راننده پیاده شد.
تهیونگ بدون اینکه نگاهی به راننده بندازه سعی کرد لباسش رو از بدنش فاصله بده تا قهوه ی داع پوستش رو نسوزونه.
+پرستار کیم؟ حالت خوبه؟
تهیونگ سریع سرش رو بالا آورد و با دیدن جونگکوک اشتیاق و هیجانی داخل رگ هاش پیچید.
دکتر جئون با نگرانی کمی جلو اومد و لباس خیس پسر رو نگاه کرد.
+من متاسفم. چراغ داشت سبز میشد و نمیدونم چطوری وسط خیابون پیدات شد.
تهیونگ به مرد رو به روش که فاکینگ همیشه ی خدا بی نقص بود خیره شد و سعی کرد لبخندی بزنه.
-هی..مشکلی نیست. من خوبم. اشتباه از من بود که بی دقتی کردم.
جونگکوک کمی به چشم های امگا خیره شد تا از حالش مطمئن بشه و بعد لبخندی زد.
+خوبه. بذار کمکت کنم.
و خم شد تا پلاستیک و وسایلش رو از روی زمین جمع کنه.
تهیونگ اول از این حجم از رفتار خوب مرد لبخند بزرگی زده بود اما کم کم با فهمیدن قضیه لبخندش محو شد و چشم هاش گرد.
شت شت شت شت شت شت.
سریع خم شد تا نذاره جونگکوک پلاستیک رو برداره اما دیر شده بود.
جونگکوک اون رو ورداشته بود و طبیعتا محتوای داخلش هم دید.
جونگکوک با حالت سرگرم شده ای خندید و ابرویی بالا انداخت. نور مستقیم به پیرسینگ ابروش خورد و برق چشم گیری زد. چال گونهش کامل به داخل فرو رفت.
+اوه؟
تهیونگ داغ کرد و سریع پلاستیک رو از دست جونگکوک گرفت و کمی عقب رفت.
-من خوبم، نگران نباش. خودم میتونم حلش کنم، دکتر.
جونگکوک خودش رو عقب کشید و همچنان چشم هاش برق میزد.
+البته که خودت میتونی حلش کنی، خوشگله. و درمورد لباست، احساس خوبی ندارم که همینطوری بذارم بری، اجازه میدی جبرانش کنم؟
تهیونگ متوجه شد که جونگکوک فعلا اشاره به وسایل جنسی داخل پلاستیک نکرده و آروم تر شد.
-جدی میگم، همه چیز اوکیه.
جونگکوک لبخندی زد و به سمت ماشینش رفت و در سمت شاگرد رو باز کرد و منتظر به تهیونگ خیره شد.
یک شب
از کنار خیابون قهوه ای گرفته بود و همونطور که راه میرفت ازش مزه مزه میکرد.
-آره، اگه زحمتی برات نیست میتونی برام یکم روغن بادام بخری؟
تهیونگ میخواست از خیابون رد شه.
+البته، میخرم و میام، چیز دیگه ای نمیخوای؟
-نه عزیزم، میبینمت.
+میبینمت.
تماس رو قطع کرد و گوشی رو داخل جیبش برگردوند و بی حواس خواست از خیابون رد شه که ماشینی با بوق بلندی بهش نزدیک شد و پسر رو به خودش آورد.
تهیونگ انقدر از اون فاصله نزدیک ماشین مشکی رنگ و سرعتش مضطرب شد که قهوهش رو لباسش ریخت و پلاستیک از دستش روی زمین افتاد.
ماشین مشکی رنگ دقیقا چند سانتی متر مونده به امگا، ترمز گرفت و دقایقی بعد راننده پیاده شد.
تهیونگ بدون اینکه نگاهی به راننده بندازه سعی کرد لباسش رو از بدنش فاصله بده تا قهوه ی داع پوستش رو نسوزونه.
+پرستار کیم؟ حالت خوبه؟
تهیونگ سریع سرش رو بالا آورد و با دیدن جونگکوک اشتیاق و هیجانی داخل رگ هاش پیچید.
دکتر جئون با نگرانی کمی جلو اومد و لباس خیس پسر رو نگاه کرد.
+من متاسفم. چراغ داشت سبز میشد و نمیدونم چطوری وسط خیابون پیدات شد.
تهیونگ به مرد رو به روش که فاکینگ همیشه ی خدا بی نقص بود خیره شد و سعی کرد لبخندی بزنه.
-هی..مشکلی نیست. من خوبم. اشتباه از من بود که بی دقتی کردم.
جونگکوک کمی به چشم های امگا خیره شد تا از حالش مطمئن بشه و بعد لبخندی زد.
+خوبه. بذار کمکت کنم.
و خم شد تا پلاستیک و وسایلش رو از روی زمین جمع کنه.
تهیونگ اول از این حجم از رفتار خوب مرد لبخند بزرگی زده بود اما کم کم با فهمیدن قضیه لبخندش محو شد و چشم هاش گرد.
شت شت شت شت شت شت.
سریع خم شد تا نذاره جونگکوک پلاستیک رو برداره اما دیر شده بود.
جونگکوک اون رو ورداشته بود و طبیعتا محتوای داخلش هم دید.
جونگکوک با حالت سرگرم شده ای خندید و ابرویی بالا انداخت. نور مستقیم به پیرسینگ ابروش خورد و برق چشم گیری زد. چال گونهش کامل به داخل فرو رفت.
+اوه؟
تهیونگ داغ کرد و سریع پلاستیک رو از دست جونگکوک گرفت و کمی عقب رفت.
-من خوبم، نگران نباش. خودم میتونم حلش کنم، دکتر.
جونگکوک خودش رو عقب کشید و همچنان چشم هاش برق میزد.
+البته که خودت میتونی حلش کنی، خوشگله. و درمورد لباست، احساس خوبی ندارم که همینطوری بذارم بری، اجازه میدی جبرانش کنم؟
تهیونگ متوجه شد که جونگکوک فعلا اشاره به وسایل جنسی داخل پلاستیک نکرده و آروم تر شد.
-جدی میگم، همه چیز اوکیه.
جونگکوک لبخندی زد و به سمت ماشینش رفت و در سمت شاگرد رو باز کرد و منتظر به تهیونگ خیره شد.
۴.۹k
۱۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.