(افروتیته من)
پارت: ۱۶
ویو یونجو:
از بچگی مثل گربه ها از آب میترسیدم، اما با وجود چند روز پیش که مجبور شدم بپرم تو آب، یکم ترسم ریخته بود.
صبح بعد از صبحونه لباس غواصی پوشیدم و پریدم تو آب کنار جونگکوک.
جونگکوک بهم نگاه کرد:
-اصلا شبیه یونجو نیستی، حالا ولش کن امروز میخوام جایی که توش زندگی میکنم رو نشون بدم
دستم رو گرفت و با هم شنا کردیم زیر دریا، بعد از نیم ساعت شنا رسیدیم به یه دروازه که با نگهبان پوشیده شده بود، همه نگهبان ها پری دریایی بودن. جونگکوک دستم رو گرفت و یجا پنهان شدیم:
- حتما پدرم داره دنبالم میگرده و با این وجود نمیتونیم از این دروازه عبور کنیم، ورود انسان ها ممنوعه
نگاهش کردم، کمی به فکر فرو رفت:
-یه در مخفی وجود داره که فقط من و برادرم از وجود اون مطلع هستیم، شاید بتونیم بریم اونجا
دستاشو دور کمرم حلقه کرد و من رو برد به اون سمت دریا.
دستش رو گذاشت رو دیوار مرجانی و بعد از پیدا کردن یه شکاف در متوسطی رو باز کرد:
-برو داخل
رفتم داخل و سر از یه اتاق درآوردم
- اینجا اتاق منه، تو قصر
به دلیل اینکه باید از دهن اکسیژن تنفس میکردم نتونستم حرفی بزنم
- نترس، کسی نمیاد اینجا
به اتاقش نگاه کردم، شبیه خونه پاتریک بود البته منظورم فقط شکلش بود، سمت چپ یه کتابخونه بود و سمت راست یه پنجره بزرگ و یه تخت دونفره، یه خز گرد هم روی شن ها بود به عنوان فرش
- میخوای کتابخونه اصلی رو نشونت بدم؟
سرمو به نشانه مثبت تکون دادم. دوباره جونگکوک رفت سمت دیوار خالی اتاقش و یه محفظه رو باز کرد:
-این تونل مستقیم به کتابخونه راه داره
اول من رفتم داخل و بعد جونگکوک رفت داخل بعد از پنج دقیقه تابلوی جلو رو برداشتم و از داخل تونل اومدم بیرون
- اینجا کتابخونه پدرمه، کتاب های اینجا رو هرگز نخوندم
بین قفسه ها شنا کردم و رسیدم به یه کتاب که از بقیه بزرگتر و خوش رنگ تر بود تا خواستم برش دارم جونگکوک دستم رو گرفت:
-بابام کتابای اینجا رو رمز گذاری کرده اگر یکی از اینا تکون بخوره هشدار روشن میشه
رو شن ها نوشتم:
- اما عنوان کتاب راز دریاییه، باید ببینمش
جونگکوک نگاهم کرد و تو قفسه ها دنبال یه کتاب با همون اندازه گشت و بالاخره یه کتاب با همون شکل و شمایل رو میز پیدا کرد و جاش رو با اون یکی کتاب عوض کرد.
کتاب رو باز کردیم که ناگهان...
ویو یونجو:
از بچگی مثل گربه ها از آب میترسیدم، اما با وجود چند روز پیش که مجبور شدم بپرم تو آب، یکم ترسم ریخته بود.
صبح بعد از صبحونه لباس غواصی پوشیدم و پریدم تو آب کنار جونگکوک.
جونگکوک بهم نگاه کرد:
-اصلا شبیه یونجو نیستی، حالا ولش کن امروز میخوام جایی که توش زندگی میکنم رو نشون بدم
دستم رو گرفت و با هم شنا کردیم زیر دریا، بعد از نیم ساعت شنا رسیدیم به یه دروازه که با نگهبان پوشیده شده بود، همه نگهبان ها پری دریایی بودن. جونگکوک دستم رو گرفت و یجا پنهان شدیم:
- حتما پدرم داره دنبالم میگرده و با این وجود نمیتونیم از این دروازه عبور کنیم، ورود انسان ها ممنوعه
نگاهش کردم، کمی به فکر فرو رفت:
-یه در مخفی وجود داره که فقط من و برادرم از وجود اون مطلع هستیم، شاید بتونیم بریم اونجا
دستاشو دور کمرم حلقه کرد و من رو برد به اون سمت دریا.
دستش رو گذاشت رو دیوار مرجانی و بعد از پیدا کردن یه شکاف در متوسطی رو باز کرد:
-برو داخل
رفتم داخل و سر از یه اتاق درآوردم
- اینجا اتاق منه، تو قصر
به دلیل اینکه باید از دهن اکسیژن تنفس میکردم نتونستم حرفی بزنم
- نترس، کسی نمیاد اینجا
به اتاقش نگاه کردم، شبیه خونه پاتریک بود البته منظورم فقط شکلش بود، سمت چپ یه کتابخونه بود و سمت راست یه پنجره بزرگ و یه تخت دونفره، یه خز گرد هم روی شن ها بود به عنوان فرش
- میخوای کتابخونه اصلی رو نشونت بدم؟
سرمو به نشانه مثبت تکون دادم. دوباره جونگکوک رفت سمت دیوار خالی اتاقش و یه محفظه رو باز کرد:
-این تونل مستقیم به کتابخونه راه داره
اول من رفتم داخل و بعد جونگکوک رفت داخل بعد از پنج دقیقه تابلوی جلو رو برداشتم و از داخل تونل اومدم بیرون
- اینجا کتابخونه پدرمه، کتاب های اینجا رو هرگز نخوندم
بین قفسه ها شنا کردم و رسیدم به یه کتاب که از بقیه بزرگتر و خوش رنگ تر بود تا خواستم برش دارم جونگکوک دستم رو گرفت:
-بابام کتابای اینجا رو رمز گذاری کرده اگر یکی از اینا تکون بخوره هشدار روشن میشه
رو شن ها نوشتم:
- اما عنوان کتاب راز دریاییه، باید ببینمش
جونگکوک نگاهم کرد و تو قفسه ها دنبال یه کتاب با همون اندازه گشت و بالاخره یه کتاب با همون شکل و شمایل رو میز پیدا کرد و جاش رو با اون یکی کتاب عوض کرد.
کتاب رو باز کردیم که ناگهان...
۳.۲k
۰۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.