پارت 2 دختری ازجنس انسان❤( جیمین )خون اشامی

از زبون جیمین:
با سروصدای بلند شدم. با چیزی که دیدن اعصبانی شدم کوانگ هو و منهایون کی رو با نیروهاشون دیدمش که داشتن به ما حمله میکردن و کوک شوگا داشتن با سربازمون باهاشون میجنگیدند و بالاخره ما بردیم و فرار کردن من به سمت کوک و شوگا رفتم که ازشون بپرسم که اینجا چه خبره چرا کونگ هو و منهایون کی چرا اینجا حمله کردن کوک: میخواستن بیان و اینجا حمله کنن شوگا: ولی ما جلوشونو گرفتیم
از زبون جیمین: داشتیم حرف میزدیم که یکی از بادیگارد آمون به سمت ما اومد گفت: قربان دخترخوانده شیانگ رو گرفتیم همون خانومی که از ما جنس میخرید ومیگفت بعدا پولتون میدم اون همونه
پولشو نداد دخترشون اوردیم.
با کوک شوگا رفتم ببینم چه خبره
که دیدم اون دخترچقدر کوچولو
هست دیدمش خیلی سمجه
ولی بادیدنش زبونم بند اومد خیلی خوشگل
بود.. نمیتونستم بکشمش
به خودم اومدن
سرباز کوچلو راه فرار نداری
ا.ت هی من کوچولو نیستم
۲۱ سالمه
سرباز دلت میخواد بمیری
ا.ت: برای چی منو اولین اینجا
سرباز: گروگان گرفتیم. تا نامادریت پ. لتو بده
از زبون ا.ت:میخواستم حرف بزنم چه چشام سیاهی رفت و هیچی نفهمیدم
. .......

پایان.

اصکی= ممنوعه ❌