دوپارتی از باجی
خیلی باحاله میگم کامنت بزارید ولی نمیزنم رو عدم پذیرش نظرات چون یادم میره
داشتن میرفتن سمت خونه که دراکن و مایکی و باجی رو دیدن
اما:کن مایکی باجی سلاممممم
لینا: اما اون پسره که موهای بلند داره کیه؟؟( با صدای خیلی خیلی آرومم در گوش اما گفت)
اما:عوو باجی رو میگی هییی باجی خودتو به لینا معرفی کن میخواد بشناستت
لینا:(با صورت بسیار قرمز از خجالت) اماااااااااا دهنتو ببند من کی همچین حرف..
باجی: سلام من باجی کیسوکه هستم دوست مایکی و دراکن (با لبخند بسیار شرینش)
لینا:س..سل.سلام
خوب اما و باجی و دراکن و مایکی رفتن خونه مایکی اینا تو با باجی دوست شدی الان تو و اما داخل اتاق اما هستید از اما لباس خواستی که اما بهت یه شلوارک که تا بالای زانوت بود و یه تاپ کوتاه قرار بود امشب خونه مایکی اینا بخوابید داشتی با اما حرف میزدی که اما گفت میره آب میخوره و میاد دیدی که خیلی وقته رفته تا خواستی در رو باز کنی یه نفر در رو باز کرد و باجی اومد داخل هول کردی باجی کمرتو گرفت کنار گوشت زمزمه کرد میشه پیشی من باشی با صدای لرزون گفتی چی که رو به روی صورتت گفت دوست دارم لینا خیلی وقته تو مدرسه همش مراقبت بودم ولی تو حواست پیش اون مردک حول بود دیدی که اون دخترا رو بازیچه دست خودش میده از حرفاش تعجب کردی با تعجب گفتی باجی تو منو دوست داری
باجی: نه ... من عاشقتم
لینا:چرا آنقدر تو مدرسه تغییر میکنی چرا عینک میزنی
باجی :الان بحث این نبود(خوب ریدم تو لحظه عاشقانتون)
لینا: باشه باشه منم دوست دارم
باجی بغلت کرد و گفت: از الان این پیشی مال منه
پایان
داشتن میرفتن سمت خونه که دراکن و مایکی و باجی رو دیدن
اما:کن مایکی باجی سلاممممم
لینا: اما اون پسره که موهای بلند داره کیه؟؟( با صدای خیلی خیلی آرومم در گوش اما گفت)
اما:عوو باجی رو میگی هییی باجی خودتو به لینا معرفی کن میخواد بشناستت
لینا:(با صورت بسیار قرمز از خجالت) اماااااااااا دهنتو ببند من کی همچین حرف..
باجی: سلام من باجی کیسوکه هستم دوست مایکی و دراکن (با لبخند بسیار شرینش)
لینا:س..سل.سلام
خوب اما و باجی و دراکن و مایکی رفتن خونه مایکی اینا تو با باجی دوست شدی الان تو و اما داخل اتاق اما هستید از اما لباس خواستی که اما بهت یه شلوارک که تا بالای زانوت بود و یه تاپ کوتاه قرار بود امشب خونه مایکی اینا بخوابید داشتی با اما حرف میزدی که اما گفت میره آب میخوره و میاد دیدی که خیلی وقته رفته تا خواستی در رو باز کنی یه نفر در رو باز کرد و باجی اومد داخل هول کردی باجی کمرتو گرفت کنار گوشت زمزمه کرد میشه پیشی من باشی با صدای لرزون گفتی چی که رو به روی صورتت گفت دوست دارم لینا خیلی وقته تو مدرسه همش مراقبت بودم ولی تو حواست پیش اون مردک حول بود دیدی که اون دخترا رو بازیچه دست خودش میده از حرفاش تعجب کردی با تعجب گفتی باجی تو منو دوست داری
باجی: نه ... من عاشقتم
لینا:چرا آنقدر تو مدرسه تغییر میکنی چرا عینک میزنی
باجی :الان بحث این نبود(خوب ریدم تو لحظه عاشقانتون)
لینا: باشه باشه منم دوست دارم
باجی بغلت کرد و گفت: از الان این پیشی مال منه
پایان
۴.۳k
۱۸ مرداد ۱۴۰۳