دختر مافیا پارت ۲۳
_چیشده که همچین سوالی می پرسی؟
+فقط میدونی برام سوال شد،همین
مشکوک میزنه
_دنیل حالت خوبه؟
+آره آبجی،چطور؟
_همینجوری
+آبجی،میشه بیام پیشت توی اتاق؟
_باشه بیا
دنیل از پذیرایی به اتاق من اومد
و اومد بالا سر من
منم که یکی از دستامو روی چشمامو گذاشتم تا بتونم بخوابم
+کجا بشینم؟
_روی تخت
+باشه
روی تخت نشست و فقط به در و دیوار خیره بود،انگاری که می خواست اطلاعات جمع کنه!
نه،معذب بود!
منم تصمیم گرفتم از حالت دراز کشیده به حالت نشسته در بیام و روبه دنیل چهار زانو نشستم
_تو چِت شده؟حالت خوب نیست؟
و دستمو روی پیشونیش گذاشتم
+حالم خوبه آبجیییی
که دستمو از رو پیشونیش برداشت
_خب چیه؟رفتارت عجیب بود
و کلمو به یه طرف دیگه خم کردم
+نگرانم شده بودی؟
که سریع صورتمو دوباره روبه رو دنیل آوردم
_معلومه که نه.
+ولی نگران بودی.
_نبودم!
+بودی!
_نبودم!!
+بودی!!!
عصبی کرد
منم سریع بالشتمو پرت کردم رو صورتش
_گفتم نبودم!
و لپامو باد کردم
دنیل هم بالشت رو برداشت و به سمت من پرتاب کرد
+منم گفتم بودی!
اونم لپاشو باد کرد
_پس می خوای جنگ بالشتی راه بندازی؟ها؟
که سریع بالشتمو پرت کردم سمتش
+مثل اینکه تو می خوای راه بندازی!
که اونم بالشتمو پرت کرد رو صورت خودم
تا خواستم دوباره بالشتمو پرت کنم،خود دنیل اوت یکی بالشت رو تخت رو برداشت و زد به من
_هی
منم ازش تقلید کردم و این کار تا چند دقیقه آدام پیدا کرد که در آخر هر دوتامون خسته شدیم و دراز کشیدیم روی تخت
+بودی.
_نه،نبودم.
هر دوتامون نفس نفس می زدیم
+بریم بستنی بخوریم؟
_بریم!
_____________________________________________
اومیدوارم خوشتون اومده باشه
و من از این به بعد روزی یه پارت میدم
فقط هم روزایی که چند روز نداده بودم چندتا پارت میدم
و میدونم چند روز نبودم باید امروز هم چندتا پارت بدم ولی خیلی کار دارم و درحال شیرینی پزی هستم پس نمیدم چندتا پارت😁
تا پارت بعدی
جانه🩷
+فقط میدونی برام سوال شد،همین
مشکوک میزنه
_دنیل حالت خوبه؟
+آره آبجی،چطور؟
_همینجوری
+آبجی،میشه بیام پیشت توی اتاق؟
_باشه بیا
دنیل از پذیرایی به اتاق من اومد
و اومد بالا سر من
منم که یکی از دستامو روی چشمامو گذاشتم تا بتونم بخوابم
+کجا بشینم؟
_روی تخت
+باشه
روی تخت نشست و فقط به در و دیوار خیره بود،انگاری که می خواست اطلاعات جمع کنه!
نه،معذب بود!
منم تصمیم گرفتم از حالت دراز کشیده به حالت نشسته در بیام و روبه دنیل چهار زانو نشستم
_تو چِت شده؟حالت خوب نیست؟
و دستمو روی پیشونیش گذاشتم
+حالم خوبه آبجیییی
که دستمو از رو پیشونیش برداشت
_خب چیه؟رفتارت عجیب بود
و کلمو به یه طرف دیگه خم کردم
+نگرانم شده بودی؟
که سریع صورتمو دوباره روبه رو دنیل آوردم
_معلومه که نه.
+ولی نگران بودی.
_نبودم!
+بودی!
_نبودم!!
+بودی!!!
عصبی کرد
منم سریع بالشتمو پرت کردم رو صورتش
_گفتم نبودم!
و لپامو باد کردم
دنیل هم بالشت رو برداشت و به سمت من پرتاب کرد
+منم گفتم بودی!
اونم لپاشو باد کرد
_پس می خوای جنگ بالشتی راه بندازی؟ها؟
که سریع بالشتمو پرت کردم سمتش
+مثل اینکه تو می خوای راه بندازی!
که اونم بالشتمو پرت کرد رو صورت خودم
تا خواستم دوباره بالشتمو پرت کنم،خود دنیل اوت یکی بالشت رو تخت رو برداشت و زد به من
_هی
منم ازش تقلید کردم و این کار تا چند دقیقه آدام پیدا کرد که در آخر هر دوتامون خسته شدیم و دراز کشیدیم روی تخت
+بودی.
_نه،نبودم.
هر دوتامون نفس نفس می زدیم
+بریم بستنی بخوریم؟
_بریم!
_____________________________________________
اومیدوارم خوشتون اومده باشه
و من از این به بعد روزی یه پارت میدم
فقط هم روزایی که چند روز نداده بودم چندتا پارت میدم
و میدونم چند روز نبودم باید امروز هم چندتا پارت بدم ولی خیلی کار دارم و درحال شیرینی پزی هستم پس نمیدم چندتا پارت😁
تا پارت بعدی
جانه🩷
۱.۹k
۰۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.