part 5
«قضاوت نکن» "don't judge"
____________________________
«لوسیفر»
- عام..
الستور:هوم؟
- تو...
مکث میکنم.
ادامه حرفمو نمیزنم و بیشتر درموردش فکر میکنم..
خب من میخواستم بپرسم چرا الستور به من اهمیت میده؟
ولی حالا که فکر میکنم اون به همه اهمیت میده..و یجورایی کنارمونه.
- خب.. میخواستم بپرسم که..
بازم مکث میکنم.
- تو چرا تو همچین شرایطایی بهمون اهمیت میدی و یجورایی خب..بهمون نزدیکی؟..
الستور: من؟هه..
- اوم..
الستور: نگران نباش ، من مث شماها نیستم که تو شرایط سخت پشتتونو خالی کنم.
اوه شت.
انگار یه جریان الکتریسیته درونم اتفاق میفته.
اما من نمیلرزم.
پوستم یخ زده..
این جمله الستور واقعا قلبمو به درد آورد...
حالا که یکم بهش فکر میکنم.
واقعا داره راست میگه..
تا چند روز پیش فقط چارلی یکم کنارش بود که بعدشم من نزاشتم..
وگرنه هیچ کدوم از ما به عددی هم حسابش نمیکنیم..
هی لوسیفر زود قضاوت کردی..
داشتم کلی خودمو سرزنش میکردم و فحش میدادم.
یهو نفس گرم الستور رو روی صورتم حس کردم.
کاش میتونستم خودمو جاش بزارم..
«الستور»
بعد اون حرفی که زدم.
لوسیفر کلا ساکت تر از قبل شده.
با اینکه نمیتونه حقیقتو بفهمه و هیچوقت هم قرار نیست بدونه.
فکر نمیکنم بتونه خودشو جای من بزاره یا یکم درکم کنه.
البته که اصلا من محتاج این چیزا نیستم.
بدون درکو توجه ایناهم میتونم رو پای خودم وایسم.
- چرا سکوت ؟
جمله من سکوت بین هردومونو میشکنه.
ولی بازم اون چیزی نمیگه.
یه پتوی نازک روی عسلی کنار مبله.
دستمو دراز میکنم و برش میدارم.
میندازمش روی لوسیفر و دستامو دورش حلقه میکنم.
تنها هدفم آرامش دادن بهشه،همین.
چشمامو میبندم.
بدن لوسیفر کم کم شل میشه.
فک کنم خوابش برده.
«نیشخند»
چقد زود.
«نویسنده : لوسیفر بعد روانی شدن با اون همه سوال و حرفایی که تو ذهنش زد و کلی سرزنش و فحش دادن خودش خوابش برده»
بازم همون سوال تو ذهنم میپیچه.
چیشد که به اینجا رسیدی؟
هوف..
هیچ جوابی براش ندارم.
و حتی حس و حالشم ندارم دنبال جوابش بگردم.
ولش.
هندزفریمو از رو میز برمیدارم.
«نویسنده:دفعه قبل اینجا با هندزفری خوابیده برای همین هنو اینجاس»
به گوشیم وصلش میکنم.
با اینکه از گوشی بدم میاد ولی خب.
الان واقعا به یه آرامش نیاز دارم.
آهنگو پلی میکنم.
کامل نمیتونه فکرمو از سوال جدا کنه ولی از هیچی بهتره..
ده دقیقه بعد*
کم کم داره خوابم میگیره..
فکنم آهنگ جواب داد.
عالیه....«الستورم خوابش میگیره.
«نویسنده»
طبقه اول تو سکوت غرق میشه.
اینقدر ساکت.
که میشه صدای نفساشونو شنید.
نکته: این پارت ربطی به شیپ ردیو اپل ندارع
_______________________________
پایان پارت ۵
پارت شیشم؟
____________________________
«لوسیفر»
- عام..
الستور:هوم؟
- تو...
مکث میکنم.
ادامه حرفمو نمیزنم و بیشتر درموردش فکر میکنم..
خب من میخواستم بپرسم چرا الستور به من اهمیت میده؟
ولی حالا که فکر میکنم اون به همه اهمیت میده..و یجورایی کنارمونه.
- خب.. میخواستم بپرسم که..
بازم مکث میکنم.
- تو چرا تو همچین شرایطایی بهمون اهمیت میدی و یجورایی خب..بهمون نزدیکی؟..
الستور: من؟هه..
- اوم..
الستور: نگران نباش ، من مث شماها نیستم که تو شرایط سخت پشتتونو خالی کنم.
اوه شت.
انگار یه جریان الکتریسیته درونم اتفاق میفته.
اما من نمیلرزم.
پوستم یخ زده..
این جمله الستور واقعا قلبمو به درد آورد...
حالا که یکم بهش فکر میکنم.
واقعا داره راست میگه..
تا چند روز پیش فقط چارلی یکم کنارش بود که بعدشم من نزاشتم..
وگرنه هیچ کدوم از ما به عددی هم حسابش نمیکنیم..
هی لوسیفر زود قضاوت کردی..
داشتم کلی خودمو سرزنش میکردم و فحش میدادم.
یهو نفس گرم الستور رو روی صورتم حس کردم.
کاش میتونستم خودمو جاش بزارم..
«الستور»
بعد اون حرفی که زدم.
لوسیفر کلا ساکت تر از قبل شده.
با اینکه نمیتونه حقیقتو بفهمه و هیچوقت هم قرار نیست بدونه.
فکر نمیکنم بتونه خودشو جای من بزاره یا یکم درکم کنه.
البته که اصلا من محتاج این چیزا نیستم.
بدون درکو توجه ایناهم میتونم رو پای خودم وایسم.
- چرا سکوت ؟
جمله من سکوت بین هردومونو میشکنه.
ولی بازم اون چیزی نمیگه.
یه پتوی نازک روی عسلی کنار مبله.
دستمو دراز میکنم و برش میدارم.
میندازمش روی لوسیفر و دستامو دورش حلقه میکنم.
تنها هدفم آرامش دادن بهشه،همین.
چشمامو میبندم.
بدن لوسیفر کم کم شل میشه.
فک کنم خوابش برده.
«نیشخند»
چقد زود.
«نویسنده : لوسیفر بعد روانی شدن با اون همه سوال و حرفایی که تو ذهنش زد و کلی سرزنش و فحش دادن خودش خوابش برده»
بازم همون سوال تو ذهنم میپیچه.
چیشد که به اینجا رسیدی؟
هوف..
هیچ جوابی براش ندارم.
و حتی حس و حالشم ندارم دنبال جوابش بگردم.
ولش.
هندزفریمو از رو میز برمیدارم.
«نویسنده:دفعه قبل اینجا با هندزفری خوابیده برای همین هنو اینجاس»
به گوشیم وصلش میکنم.
با اینکه از گوشی بدم میاد ولی خب.
الان واقعا به یه آرامش نیاز دارم.
آهنگو پلی میکنم.
کامل نمیتونه فکرمو از سوال جدا کنه ولی از هیچی بهتره..
ده دقیقه بعد*
کم کم داره خوابم میگیره..
فکنم آهنگ جواب داد.
عالیه....«الستورم خوابش میگیره.
«نویسنده»
طبقه اول تو سکوت غرق میشه.
اینقدر ساکت.
که میشه صدای نفساشونو شنید.
نکته: این پارت ربطی به شیپ ردیو اپل ندارع
_______________________________
پایان پارت ۵
پارت شیشم؟
۴.۹k
۱۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.