دختری از جنس جاسوس(پارت30)
انیا و دامیان:نه(باداد)
دامیان و انیا:فقط دوستیم دوستای معمولی
یهو در اتاق باز شد بابای انیا اومد تو
لوید:اهای تو با دخترم چیکار کردی
ذهن دکتر:بنظر نمیاد دوست باشن
انیا:بابا نه داری اشتباه میکنی تقصیر من بود
لوید:نه دیگه بسه انیا دامیان باهام بیا
انیا:ولی...
لوید:حرف نباشه
دامیان:چکار داشتین
لوید:دیگه نزدیک انیا نشو باشه پسره ی اشغال
دامیان:ولی من متأسفم
(وقتی داشتن میومدن بیمارستان)
الکس:ها ماشین دامیان چرا داره میره سمت بیمارستان
ذهن الکس:شاید اتفاقی برای انیا افتاده باشه
الکس:باید برم بیمارستان
(زمان حال)
الکس:دامیان انیا کو
لوید:تو دیگه کی هستی انیا دیگه گندش رو دراوردی چرا همه دوستات پسرن
انیا:پس بکی چی
لوید:فقط بکی پس این دامیان و دمتریوس و الکس کین
دامیان:صبر کنید الکس تو مگه نگفتی دست از سر انیا بر میداری
انیا:دامیان نه نباید باهاش دعوا کنی
یهو دامیان الکس رو گرفت و برد پشت بیمارستان و از عصبانیت تغییر شکل داد
دامیان:مگه بهت نگفتم از انیا دور شو
الکس:باشه ببخشید دیگه بهش نزدیک نمیشم
دامیان:دمتریوس بیا
دمتریوس:بله چرا این رو اینجوری کردی
دامیان:هیپنوتیزمش کن
دمتریوس الکس رو هیپنوتیزم کرد و فرستادش خونه
دامیان:انیا خوبی
انیا:مرسی که از دست الکس نجاتم دادی
لوید:دامیان من رو ببخش دربارت اشتباه فکر میکردم تو خیلی پسر خوب و مهربونی هستی
دامیان:ممنونم
انیا:گفتم که بابا
دامیان و انیا:فقط دوستیم دوستای معمولی
یهو در اتاق باز شد بابای انیا اومد تو
لوید:اهای تو با دخترم چیکار کردی
ذهن دکتر:بنظر نمیاد دوست باشن
انیا:بابا نه داری اشتباه میکنی تقصیر من بود
لوید:نه دیگه بسه انیا دامیان باهام بیا
انیا:ولی...
لوید:حرف نباشه
دامیان:چکار داشتین
لوید:دیگه نزدیک انیا نشو باشه پسره ی اشغال
دامیان:ولی من متأسفم
(وقتی داشتن میومدن بیمارستان)
الکس:ها ماشین دامیان چرا داره میره سمت بیمارستان
ذهن الکس:شاید اتفاقی برای انیا افتاده باشه
الکس:باید برم بیمارستان
(زمان حال)
الکس:دامیان انیا کو
لوید:تو دیگه کی هستی انیا دیگه گندش رو دراوردی چرا همه دوستات پسرن
انیا:پس بکی چی
لوید:فقط بکی پس این دامیان و دمتریوس و الکس کین
دامیان:صبر کنید الکس تو مگه نگفتی دست از سر انیا بر میداری
انیا:دامیان نه نباید باهاش دعوا کنی
یهو دامیان الکس رو گرفت و برد پشت بیمارستان و از عصبانیت تغییر شکل داد
دامیان:مگه بهت نگفتم از انیا دور شو
الکس:باشه ببخشید دیگه بهش نزدیک نمیشم
دامیان:دمتریوس بیا
دمتریوس:بله چرا این رو اینجوری کردی
دامیان:هیپنوتیزمش کن
دمتریوس الکس رو هیپنوتیزم کرد و فرستادش خونه
دامیان:انیا خوبی
انیا:مرسی که از دست الکس نجاتم دادی
لوید:دامیان من رو ببخش دربارت اشتباه فکر میکردم تو خیلی پسر خوب و مهربونی هستی
دامیان:ممنونم
انیا:گفتم که بابا
۱۳.۹k
۲۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.