چند پارتی «وقتی قلدرت بود اما...»پارت 2
چند پارتی «وقتی قلدرت بود اما...»پارت 2
روز بعد وقتی.که دختر از.خونه بیرون رفت و سوار.اوتوبوسش شد و سمت مدرسه راه افتاد ...بعد از چند دقیقه به مقصدش رسید و بقیه راه مدرسه رو پیاد رفت
چند تا دانش اموز هم پشت سرش بودن ..هم کلاسی های خودش ..داشتن بهش میخندیدن..و از زمانی که مینهو براش قلدری میکرد حرف میزدن
اهمیتی نداد و وارد مدرسه شد..همین که پاش رو داخل محوطه ی مدرسه گذاشت
مینهو رو دید که به چند تا قفسه تکیه داده و داره با نیشخند نگاهش میکنه
الان که داشت فکر.میکرد..جدا رفتار هاش خیلی عجیب شده بودن..دیگه براش قلدری نمیکرد ، حرف از دوستی میزد، حتی امروز بهش لخند زد..تو این 2 ماه که براش قلدری میکرد اصلا تاحالا خندش رو ندیده بود
دوباره تلاش کرد اهمیتی نده و از افکارش خودش رو خلاص کنه..وارد کلاس شد که با دانش اموز های انبوهی مواجه شد..که داشتن با تمسخر نگاهش میکردن
اینا همه طرفدار مینهو بودن و سر و کله زدن باهاشون بی معنی بود
کیفش رو سرجاش گذاشت و تا میخواست روی صندلیش بشینه یک نفر اون صندلی رو از زیر پاهاش کشید که باعث شد محکم به زمین برخورد کنه
افراد داخل کلاس پقی زدن زیر خنده ..تنها کسی که اونجا نمیخندید دختر شکسته بود
سعی کرد خودش رو جمع و جور کنه ..پس بلند شد و با عصبانیت به فرد مقابلش توپید
«فکر کردی کی هستی ؟؟ ..صندلیم رو بده»
دوباره صدا های خنده همه جای اون کلاس رو پر کرد
پسر صندلی دختر رو به گوشه ایی پرتاب کرد و با پوزخنده چندشی که به لب داشت شروع به صحبت کرد
«ایگو..خیلی وقته مینهو درس درست و حسابیی به سگ کوچولوش نداده داره پاچه میگیره..»
«من سگ نیستم»
پسر دختر رو هول داد که.دختر چند قدم عقب رفت
«..خودم اونجا بودم..»
طرف بقیه بچه ها برگشت و ادامه داد
«خودم دیدم وقتی مینهو داشت براش قلدری میکرد با گریه و التماس بهش خواهش میکرد که بس کنه..»
دوباره طرف دختر بر گشت و به تحقیر کردنش ادامه داد
«مینهو هم دلش براش سوخت...برای همین دیگه.2 ماهی میشه که.براش قلدری نکرده..»
دختر دیگه نمیتونست حرفی بزنه سرش پایین بود و اروم اشک میریخت..
۰۰
بچه های اونجا به تحقیر کردن دختر ادامه دادن و همش بهش میخندیدن ..تا اینکه در کلاس با ضرب بلندی باز شد شخص وارد کلاس شد
دیگه صدای خنده ها قطع شده بود ...و همه به در.کلاس خیره شده بودن
مینهو و چندتا از دوست هاش وارد کلاس شدن ..مینهو چشم چشمی چرخوند و دختری رو دید که داشت با غم تو چشم هاش با تعجب بهش نگاه میکرد
مینهو طرف.پسر رفت و دستش رو روی شونه های اون طرف گذاشت با صدای عصبی اما اروم لب زد
«یا..هوان اوپ..»
کسی حرفی نمیزد و فقط منتظر به اون دو پسر نگاه میکردن
«نظرت چیه..تمومش کنی؟؟»
مینهو.گفت ..پسر مقابلش با پوزخنده چندشی که به لب داشت شروع به صحبت کرد
«اوه..مینهو..میدونی پیش پای تو داشتیم از گستاخی این دختر...»
مینهو مشت محکمی به شکمه پسر زد و حرفش رو قطع کرد
افرادی که در اونجا بودن هین بلندی کشیدن و چند قدم عقب رفتن
«نظرت چیه...وقتی زنگ خورد..باهم بریم بوکس تمرین کنیم؟؟ ها؟ نظرت چیه؟؟»
مینهو گفت ولی با صدای بلند تر
پسری که از درد نفس نفس میزد سعی کرد خودش رو جمع و جور کنه پس با صدای ضعیفی جواب مینهو رو داد
«ا..البته..ه..هیونگ»
مینهو نیشخند صدا داری کرد و از اون پسر دور شد..نگاهی به دختری که الان با تعجب بهش خیره شده بود کرد ..سمت صندلیی دختر رفت و از روی زمین برش داشت و کنار پای دختر گذاشتش ..سمت میز خودش رفت ..بعد از چند ثانیه معلم اومد و همه طرف میز هاشون رفتن...
روز بعد وقتی.که دختر از.خونه بیرون رفت و سوار.اوتوبوسش شد و سمت مدرسه راه افتاد ...بعد از چند دقیقه به مقصدش رسید و بقیه راه مدرسه رو پیاد رفت
چند تا دانش اموز هم پشت سرش بودن ..هم کلاسی های خودش ..داشتن بهش میخندیدن..و از زمانی که مینهو براش قلدری میکرد حرف میزدن
اهمیتی نداد و وارد مدرسه شد..همین که پاش رو داخل محوطه ی مدرسه گذاشت
مینهو رو دید که به چند تا قفسه تکیه داده و داره با نیشخند نگاهش میکنه
الان که داشت فکر.میکرد..جدا رفتار هاش خیلی عجیب شده بودن..دیگه براش قلدری نمیکرد ، حرف از دوستی میزد، حتی امروز بهش لخند زد..تو این 2 ماه که براش قلدری میکرد اصلا تاحالا خندش رو ندیده بود
دوباره تلاش کرد اهمیتی نده و از افکارش خودش رو خلاص کنه..وارد کلاس شد که با دانش اموز های انبوهی مواجه شد..که داشتن با تمسخر نگاهش میکردن
اینا همه طرفدار مینهو بودن و سر و کله زدن باهاشون بی معنی بود
کیفش رو سرجاش گذاشت و تا میخواست روی صندلیش بشینه یک نفر اون صندلی رو از زیر پاهاش کشید که باعث شد محکم به زمین برخورد کنه
افراد داخل کلاس پقی زدن زیر خنده ..تنها کسی که اونجا نمیخندید دختر شکسته بود
سعی کرد خودش رو جمع و جور کنه ..پس بلند شد و با عصبانیت به فرد مقابلش توپید
«فکر کردی کی هستی ؟؟ ..صندلیم رو بده»
دوباره صدا های خنده همه جای اون کلاس رو پر کرد
پسر صندلی دختر رو به گوشه ایی پرتاب کرد و با پوزخنده چندشی که به لب داشت شروع به صحبت کرد
«ایگو..خیلی وقته مینهو درس درست و حسابیی به سگ کوچولوش نداده داره پاچه میگیره..»
«من سگ نیستم»
پسر دختر رو هول داد که.دختر چند قدم عقب رفت
«..خودم اونجا بودم..»
طرف بقیه بچه ها برگشت و ادامه داد
«خودم دیدم وقتی مینهو داشت براش قلدری میکرد با گریه و التماس بهش خواهش میکرد که بس کنه..»
دوباره طرف دختر بر گشت و به تحقیر کردنش ادامه داد
«مینهو هم دلش براش سوخت...برای همین دیگه.2 ماهی میشه که.براش قلدری نکرده..»
دختر دیگه نمیتونست حرفی بزنه سرش پایین بود و اروم اشک میریخت..
۰۰
بچه های اونجا به تحقیر کردن دختر ادامه دادن و همش بهش میخندیدن ..تا اینکه در کلاس با ضرب بلندی باز شد شخص وارد کلاس شد
دیگه صدای خنده ها قطع شده بود ...و همه به در.کلاس خیره شده بودن
مینهو و چندتا از دوست هاش وارد کلاس شدن ..مینهو چشم چشمی چرخوند و دختری رو دید که داشت با غم تو چشم هاش با تعجب بهش نگاه میکرد
مینهو طرف.پسر رفت و دستش رو روی شونه های اون طرف گذاشت با صدای عصبی اما اروم لب زد
«یا..هوان اوپ..»
کسی حرفی نمیزد و فقط منتظر به اون دو پسر نگاه میکردن
«نظرت چیه..تمومش کنی؟؟»
مینهو.گفت ..پسر مقابلش با پوزخنده چندشی که به لب داشت شروع به صحبت کرد
«اوه..مینهو..میدونی پیش پای تو داشتیم از گستاخی این دختر...»
مینهو مشت محکمی به شکمه پسر زد و حرفش رو قطع کرد
افرادی که در اونجا بودن هین بلندی کشیدن و چند قدم عقب رفتن
«نظرت چیه...وقتی زنگ خورد..باهم بریم بوکس تمرین کنیم؟؟ ها؟ نظرت چیه؟؟»
مینهو گفت ولی با صدای بلند تر
پسری که از درد نفس نفس میزد سعی کرد خودش رو جمع و جور کنه پس با صدای ضعیفی جواب مینهو رو داد
«ا..البته..ه..هیونگ»
مینهو نیشخند صدا داری کرد و از اون پسر دور شد..نگاهی به دختری که الان با تعجب بهش خیره شده بود کرد ..سمت صندلیی دختر رفت و از روی زمین برش داشت و کنار پای دختر گذاشتش ..سمت میز خودش رفت ..بعد از چند ثانیه معلم اومد و همه طرف میز هاشون رفتن...
۱۲.۱k
۰۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.