برادر ناتنی
part 12
گوشی رو کنار گذاشتم و یونگی سرشو روی بالشت گذاشت و منم دراز کشیدم.
سعی میکردم بخوابم ولی خوابم نمیبرد چون امروز زیاد خوابیده بودم.
داشتم میخوابیدم که دست یونگی رو روی صورتم حس کردم.
چشمامو باز کردم که یونگی رو مقابل صورتم دیدم.
ات:چ..چی شده
یونگی:ات من دوست دارم
ات:ها؟
یونگی:دوست دارممم چاگیییی
از این خنده لثه ایش خندم گرفت.
منم اونو دوست داشتم ولی نمیشد.
ات:ولی ما خواهر و برداریم
یونگی:اما ناتنی من برادر ناتنی تو هستم و شوهر ایدنت
ات:اووو واستا بزا باهن بریم چقد زود به فکر ازدواج افتادی
یونگی:تازه ازت اجازه همگرفتم و تو هم قبول کردی.
ات:من؟ن کی؟
یونگی:یادته هفته پیش یه برگه بهت دادم که امضاش کنی
ات:او اووو یونگیااااا
کل خنرو با بالشت دنبالش کردم که جونگو گفت:خب داداش مبارکه
ات:چی؟
یونگی:اینم نقشه من بود
جونگو خندید و ایندفعه دنبال هردوتاشون افتادم و هر چقدر تونستم با بالش زدمشون.
این بود شروع زندگی احمقانه و دونفره ما😂
گوشی رو کنار گذاشتم و یونگی سرشو روی بالشت گذاشت و منم دراز کشیدم.
سعی میکردم بخوابم ولی خوابم نمیبرد چون امروز زیاد خوابیده بودم.
داشتم میخوابیدم که دست یونگی رو روی صورتم حس کردم.
چشمامو باز کردم که یونگی رو مقابل صورتم دیدم.
ات:چ..چی شده
یونگی:ات من دوست دارم
ات:ها؟
یونگی:دوست دارممم چاگیییی
از این خنده لثه ایش خندم گرفت.
منم اونو دوست داشتم ولی نمیشد.
ات:ولی ما خواهر و برداریم
یونگی:اما ناتنی من برادر ناتنی تو هستم و شوهر ایدنت
ات:اووو واستا بزا باهن بریم چقد زود به فکر ازدواج افتادی
یونگی:تازه ازت اجازه همگرفتم و تو هم قبول کردی.
ات:من؟ن کی؟
یونگی:یادته هفته پیش یه برگه بهت دادم که امضاش کنی
ات:او اووو یونگیااااا
کل خنرو با بالشت دنبالش کردم که جونگو گفت:خب داداش مبارکه
ات:چی؟
یونگی:اینم نقشه من بود
جونگو خندید و ایندفعه دنبال هردوتاشون افتادم و هر چقدر تونستم با بالش زدمشون.
این بود شروع زندگی احمقانه و دونفره ما😂
۴۶.۵k
۰۴ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.