~~~فیک پرستار~~~
پارت : ۹
¢کار من بود
$نه کار من بود
کیم حرصی بهشون چشم دوخت
_از پرستارتون معذرت خواهی کنین.
¢اخه میخواستی...
_این چیزی نیست که من میخوام بشنوم سوبین
هر دو با چشمای اشکی بهم نگاه کردن
اخی ، یک لحظه هم فکر نکنین دلم به حالشون سوخت هااا فقط یکم همین!.!
¢ $ ببخشین خانوم پرستار ،
+خیلی خب این بارو میبخشم
_برین داخل اتاقتون
_شمام لباستونو عوض کنین هیچ دوست ندارم بوی ختم مرغ بدین اینجوی بخواید پیش بچه ها برین مریض میشن .
یه لحظه بغض کردم مگه من بچه ش بودم که مثل اونا رفتار میکرد؟!.
تخ//م جن ، ای کاش اونشب بابات خوابش میبرد یا تو میرفتی لای دستمال کاغذی
مردک وسواس از خود راضیه بی عصابه مغرور بی..بی عصابو گفتم؟!
ایش حالا هرچی
&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_
فردا
دیروز که لباسم به لطف بچه ها ریده شده بود
خانوم چویی هم یکی از لباس های قدیمی شو داد تا تن کنم شبیه عربا شده بودم همه گله گشاد بماند که یه کش بستم به شلوار تا نیوفته پایین
با همون لباسای گل گلی رفتم پایین
همه سر میز بودن چشم سوبین و دا یون که بهم افتاد با صدای بلند زدن زیر خنده
¢واای دا یون نگاهش کن، جرتکشوو
$ارههه مردم واای
حس کردم کیم لبخند زد اما بعدش آب میوه شو زود خورد تا خنده شو کنترل کنه
انقدر سرش پایین بود که هی میگفتم الانه که سرش بشکنه
منم زدم زیر خنده و های های بلند میخندیدم
کیم یکم تکون خورد معلوم بود که از این حرکتم جا خورد.
سوبین دستشون رو شلوارم تکون میداد
¢هی بس کن
+واای دهنت سرویس سوبین ، چه سوتبم دادی
جا خورد این خدای سوتی بود از دیشب کلیک کرده بودم روش
با اخمای درهم رو صندلیش نشست فکر نمیکردی سوتی تو بگیرم؟؟؟
با چشمای پر از لذت و برد نشستم رو صندلی
+شکست؟!
سرشو با تعجب اورد بالا
+اخه انقدر سرتون پایین بود که گفتم الانه که بشکنه
بعد ریز ریز خندیدم
اخم کرد
_سر میز نمی خندن ، بچه ها صبحانه تونو بخورین
بدون هیچ حرفی غذا شونو خوردن
دیشب به این دا ئون گور به گور شده گفتم که لباسامو بیاره اخه با این وضع مگه میتونم بچه هارو ببرم مدرسه
+الو کره خر کجایی؟!
صدای گرفتش پشت تلفن پخش شد
=چته اول صبحی!
+گرفتی خوابیدی؟! لباس خواستم ازتاااا
=باشه ساعت پنج فعلا بیب
صدای بوق بلند شد
پدسگ قطع کرده بود؟؟؟
®بورام جان ، اقا کارت دارن باید بچه هارو ببری مدرسه
لبخندی بهش زدم
+چشم
¢کار من بود
$نه کار من بود
کیم حرصی بهشون چشم دوخت
_از پرستارتون معذرت خواهی کنین.
¢اخه میخواستی...
_این چیزی نیست که من میخوام بشنوم سوبین
هر دو با چشمای اشکی بهم نگاه کردن
اخی ، یک لحظه هم فکر نکنین دلم به حالشون سوخت هااا فقط یکم همین!.!
¢ $ ببخشین خانوم پرستار ،
+خیلی خب این بارو میبخشم
_برین داخل اتاقتون
_شمام لباستونو عوض کنین هیچ دوست ندارم بوی ختم مرغ بدین اینجوی بخواید پیش بچه ها برین مریض میشن .
یه لحظه بغض کردم مگه من بچه ش بودم که مثل اونا رفتار میکرد؟!.
تخ//م جن ، ای کاش اونشب بابات خوابش میبرد یا تو میرفتی لای دستمال کاغذی
مردک وسواس از خود راضیه بی عصابه مغرور بی..بی عصابو گفتم؟!
ایش حالا هرچی
&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_
فردا
دیروز که لباسم به لطف بچه ها ریده شده بود
خانوم چویی هم یکی از لباس های قدیمی شو داد تا تن کنم شبیه عربا شده بودم همه گله گشاد بماند که یه کش بستم به شلوار تا نیوفته پایین
با همون لباسای گل گلی رفتم پایین
همه سر میز بودن چشم سوبین و دا یون که بهم افتاد با صدای بلند زدن زیر خنده
¢واای دا یون نگاهش کن، جرتکشوو
$ارههه مردم واای
حس کردم کیم لبخند زد اما بعدش آب میوه شو زود خورد تا خنده شو کنترل کنه
انقدر سرش پایین بود که هی میگفتم الانه که سرش بشکنه
منم زدم زیر خنده و های های بلند میخندیدم
کیم یکم تکون خورد معلوم بود که از این حرکتم جا خورد.
سوبین دستشون رو شلوارم تکون میداد
¢هی بس کن
+واای دهنت سرویس سوبین ، چه سوتبم دادی
جا خورد این خدای سوتی بود از دیشب کلیک کرده بودم روش
با اخمای درهم رو صندلیش نشست فکر نمیکردی سوتی تو بگیرم؟؟؟
با چشمای پر از لذت و برد نشستم رو صندلی
+شکست؟!
سرشو با تعجب اورد بالا
+اخه انقدر سرتون پایین بود که گفتم الانه که بشکنه
بعد ریز ریز خندیدم
اخم کرد
_سر میز نمی خندن ، بچه ها صبحانه تونو بخورین
بدون هیچ حرفی غذا شونو خوردن
دیشب به این دا ئون گور به گور شده گفتم که لباسامو بیاره اخه با این وضع مگه میتونم بچه هارو ببرم مدرسه
+الو کره خر کجایی؟!
صدای گرفتش پشت تلفن پخش شد
=چته اول صبحی!
+گرفتی خوابیدی؟! لباس خواستم ازتاااا
=باشه ساعت پنج فعلا بیب
صدای بوق بلند شد
پدسگ قطع کرده بود؟؟؟
®بورام جان ، اقا کارت دارن باید بچه هارو ببری مدرسه
لبخندی بهش زدم
+چشم
۵.۲k
۰۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.