p1 ایدل شکسته
دوباره اون کابوس وحشتناک رو دید و از خواب پریدم و نشستم ...قلبم تند تند میزد و نفس نفس میزدم دوباره ب دور و بر نگاه کردم و بلاخره اتاق رو ب یاد اوردم نگاهی ب دور و برم انداختم روی تختم دراز کشیده بودم و نور خورشید روی تخت افتاده بود
نفسی کشیدم و سعی کردم کابوسو از ذهنم دور کنم این کابوس لنتی هیچوقت ولم نمیکنه سرمو تکون دادم و از تختم اومدم پایین و از اتاق بیرون رفتم
نگاهی ب در اتاقش کردم مثل همیشه بسته بود و رفته بود کمپانی
من همیشه تنهایی رو ب بودن با ادما ترجیح میدادم ولی بعد از 5 ماه تنهایی دیگه داشتن دیوونه میشدم اونجا بودن ک فهمیده بودم احساس تنهایی کردن با تنهایی واقعی چقد فرق داره
دیگه از خودم خسته شده بودم
وارد اشپر خونه شدم و سعیی کردم با خوردن صبحونه حواس خودمو پرت کنم
نفس عمیقی کشیدم و قرصامو از توی ییخچال در اوردم و خوردم .....قرص های افسردگی ک از بچگی باهام بودن و تنها چیزی بود ک از بچگی ولم نکرده بود و همچنان صمیمیتش با من بیشتر از چیزی ک میخواستم میشد ...فقط ی دوره بود ک ک ازشون دور شده بودم و خوشحال بودم ک نیازی بهشون ندارم و باور کرده بودم من کسی هستم ک ادمایی از سراسر دنیا با هر رنگ پوست و زبون و لهجه ای منو دوس دارن ...این موضوع برای منی ک از خودم و گذشتم متنفر بودم خیلی دلنشین بود باعث شده بود افسردگیم محو بشه :(
اون دوره بهترین دوران زندگیم بود ...ولی زندگیم هیچوقت اونجوری ک من میخواستم پیش نرفت ..
اون دوره تموم شده و تموم خوشی های منو با خودش بررده و فقط ی خاطره ی بزرگ ک گوشه ی قلبم جا خوش کرده ولی هیچوقت بهش فک نکیکنم برام ازش مونده
دیگه هیچی خوب نمیشه من هیچی نیستم ...
من فقط ی ایدل شکستم....
خوشحال میشم با نظراتتون خوشحالم کنین
نفسی کشیدم و سعی کردم کابوسو از ذهنم دور کنم این کابوس لنتی هیچوقت ولم نمیکنه سرمو تکون دادم و از تختم اومدم پایین و از اتاق بیرون رفتم
نگاهی ب در اتاقش کردم مثل همیشه بسته بود و رفته بود کمپانی
من همیشه تنهایی رو ب بودن با ادما ترجیح میدادم ولی بعد از 5 ماه تنهایی دیگه داشتن دیوونه میشدم اونجا بودن ک فهمیده بودم احساس تنهایی کردن با تنهایی واقعی چقد فرق داره
دیگه از خودم خسته شده بودم
وارد اشپر خونه شدم و سعیی کردم با خوردن صبحونه حواس خودمو پرت کنم
نفس عمیقی کشیدم و قرصامو از توی ییخچال در اوردم و خوردم .....قرص های افسردگی ک از بچگی باهام بودن و تنها چیزی بود ک از بچگی ولم نکرده بود و همچنان صمیمیتش با من بیشتر از چیزی ک میخواستم میشد ...فقط ی دوره بود ک ک ازشون دور شده بودم و خوشحال بودم ک نیازی بهشون ندارم و باور کرده بودم من کسی هستم ک ادمایی از سراسر دنیا با هر رنگ پوست و زبون و لهجه ای منو دوس دارن ...این موضوع برای منی ک از خودم و گذشتم متنفر بودم خیلی دلنشین بود باعث شده بود افسردگیم محو بشه :(
اون دوره بهترین دوران زندگیم بود ...ولی زندگیم هیچوقت اونجوری ک من میخواستم پیش نرفت ..
اون دوره تموم شده و تموم خوشی های منو با خودش بررده و فقط ی خاطره ی بزرگ ک گوشه ی قلبم جا خوش کرده ولی هیچوقت بهش فک نکیکنم برام ازش مونده
دیگه هیچی خوب نمیشه من هیچی نیستم ...
من فقط ی ایدل شکستم....
خوشحال میشم با نظراتتون خوشحالم کنین
۱۲.۶k
۲۵ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.