اون کیه؟ ژانر:ترسناک / +۱۲ نویسنده:ادمین پیج(خودم) پارت ۲
من یوجین هستم.من یه پسر دبیرستانیم که تا سال قبل تو یه شهر دور افتاده زندگی میکردم.
پدر من چند روز قبل بدنیا اومدنم یه طور عجیبی مرد که تا الان هست مادرم راجب اون شب حرفی نزده!
مادر من دو شب بعد مرگ پدرم رفتار های عجیبی داشت و فقط داشت یه اسم عجیب رو زیر لب میگفت و همچیرو خورد میکرد
بعد اون شب مادرم رو به تيمارستان بردن و من که حتی یک ماه هم سن نداشتم پیش خالم بزرگ شدم...
اون یک زن مهربون و مجرده خیلی دوسش دارم و الان که ۱۷ سالمه اونو مادر صدا میزنم و اینطور بود قضیه زندگی من :)
زندگی من داشت خوب پیش میرفت تا یک روز......
توی مدرسه در حال قدم زدن بودم که یه گل رز سیاه نظرمو جالب کرد اونو برداشتم و احساس عجیبی در من دست داد انگار یکی گردنم رو گرفته و منو داره خفه میکنه .
سریع اون گل رو رها کردم و به یک طرفی دوییدن که به یه درخت خوردم و روی زمین افتادم.
نمیتونم.....نمیتونم ......نفس بکشمممم_
کمککککککک!_
که ناگهان از خواب پریدم....
هرشب اوضاع من بعد دست زدن به اون گل و انداختنش داخل حوض آب داخل مدرسه خواب های ترسناک بود
شروع به تحقیق کردم و متوجه شدم که به آنها گل خاموشی میگن اگه کسی از اون گل دمنوش درست کنه و بخوره از لحاظ روحی و عقلی اینقدر ضعیف میشه که حتی انسان بودن خودش رو فراموش میکنه...
اما من هنوز نتونستم راجب اون گل بفهمم
به مدرسه رفتم و همه جا دنبال اون گل گشتم
اما اون هیچ جا نبود....از هر کسی تونستم پرسیدم
زنگ آخر بود همه داشتن میرفتن که یهو یه فرد وارد مدرسه شد
یک دلهره عجیبی منو گرفت اون با چشمای خونیش به من نگاه میکرد و اشک خونین میریخت
ترسیده بودم....! اما بدنم رو احساس نمیکردم
م...من....هیچ راه فراری ندارمممم_
اشک هام داخل چشمانم جمع شد و به دستای خونیش نگاه میکردم
ب...یا..بیا....ب....با.....ص...صح....صحبت....ح...حلش کنیم...!
اون میخواست به من صدمه بزنه که یهو احساس کردن باد لطیفی صورتم رو ناز میکنه و یک تنفس صبحگاهیه .
بدنم بخاطر فشار خواب عرق کرده بود و احساس عجیبی داشتم .....
به آرومی بلند شدم و در آینه به خودم نگاه کردم
یهو به اینه خشکم زد...دستای خونی.....چشمای خونی..... ،از ترس نمیدونستم چیکار کنم
یعنی اون الان تو جلد منهه..یا من اونم...یعنی چیییی?...!
پایان پارت ۲
نظراتتون رو تو کامنت بگيد(پارت ۳ بزودی)
من یوجین هستم.من یه پسر دبیرستانیم که تا سال قبل تو یه شهر دور افتاده زندگی میکردم.
پدر من چند روز قبل بدنیا اومدنم یه طور عجیبی مرد که تا الان هست مادرم راجب اون شب حرفی نزده!
مادر من دو شب بعد مرگ پدرم رفتار های عجیبی داشت و فقط داشت یه اسم عجیب رو زیر لب میگفت و همچیرو خورد میکرد
بعد اون شب مادرم رو به تيمارستان بردن و من که حتی یک ماه هم سن نداشتم پیش خالم بزرگ شدم...
اون یک زن مهربون و مجرده خیلی دوسش دارم و الان که ۱۷ سالمه اونو مادر صدا میزنم و اینطور بود قضیه زندگی من :)
زندگی من داشت خوب پیش میرفت تا یک روز......
توی مدرسه در حال قدم زدن بودم که یه گل رز سیاه نظرمو جالب کرد اونو برداشتم و احساس عجیبی در من دست داد انگار یکی گردنم رو گرفته و منو داره خفه میکنه .
سریع اون گل رو رها کردم و به یک طرفی دوییدن که به یه درخت خوردم و روی زمین افتادم.
نمیتونم.....نمیتونم ......نفس بکشمممم_
کمککککککک!_
که ناگهان از خواب پریدم....
هرشب اوضاع من بعد دست زدن به اون گل و انداختنش داخل حوض آب داخل مدرسه خواب های ترسناک بود
شروع به تحقیق کردم و متوجه شدم که به آنها گل خاموشی میگن اگه کسی از اون گل دمنوش درست کنه و بخوره از لحاظ روحی و عقلی اینقدر ضعیف میشه که حتی انسان بودن خودش رو فراموش میکنه...
اما من هنوز نتونستم راجب اون گل بفهمم
به مدرسه رفتم و همه جا دنبال اون گل گشتم
اما اون هیچ جا نبود....از هر کسی تونستم پرسیدم
زنگ آخر بود همه داشتن میرفتن که یهو یه فرد وارد مدرسه شد
یک دلهره عجیبی منو گرفت اون با چشمای خونیش به من نگاه میکرد و اشک خونین میریخت
ترسیده بودم....! اما بدنم رو احساس نمیکردم
م...من....هیچ راه فراری ندارمممم_
اشک هام داخل چشمانم جمع شد و به دستای خونیش نگاه میکردم
ب...یا..بیا....ب....با.....ص...صح....صحبت....ح...حلش کنیم...!
اون میخواست به من صدمه بزنه که یهو احساس کردن باد لطیفی صورتم رو ناز میکنه و یک تنفس صبحگاهیه .
بدنم بخاطر فشار خواب عرق کرده بود و احساس عجیبی داشتم .....
به آرومی بلند شدم و در آینه به خودم نگاه کردم
یهو به اینه خشکم زد...دستای خونی.....چشمای خونی..... ،از ترس نمیدونستم چیکار کنم
یعنی اون الان تو جلد منهه..یا من اونم...یعنی چیییی?...!
پایان پارت ۲
نظراتتون رو تو کامنت بگيد(پارت ۳ بزودی)
۲۴.۹k
۲۸ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.