جلوی قلب رو نمیشه گرفت پارت 14
_لبات واقعا خوشمزس بیبی!
+*سرخ*هی... به رژم گند زدی.
_بهت گفتم که باید ترمیمش کنی... حالا اونو ولش... من خوشگلم؟
+نه
_نیستم؟ عاه کجاش زشته؟
+زشت نیست... تو خوشگل نیستی. معرکه ای!
_وای بخدا الان میخورمتاااا.
+من چی؟ من خوشگل نشدم؟
_عالی شدی فقط لباست یکم بازه.
+عاه شوگولی گیر نده دیگه فقط یه امشبه.
_اوف باشه... ولی تو اصلا از کنار من جم نمیخوای فهمیدی؟
+باشه شوگولی جذاب من!
بعد از گذشت نیم ساعت، خانواده ی یونگی به عمارتش اومدن. شوگا به خوبی از اونا پذیرایی کرد تا اینکه نامادریش پرسید:
این زنه که میگی کجاست؟ چرا نمیاد؟ حتما روش نمیشه اره؟*پوزخند*
بورا: مامان بسه دوباره شروع نکن. مگه نمیبینی اونا همو دوست دارن پس چرا میخوای از هم جداشون کنی؟
ن م ی: مگه من چی گفتم؟ بعدم الان اون با یونا نامزده پس با اون دختره ی دیوونه نمیتونه ازدواج کنه.
شوهر بورا: مامان جان لطفا اینطوری قضاوتشون نکنید. ما که از زندگیش چیزی نمیدونیم.
ن م ی: همینکه اون دیوونس برای ما کافیه.
_کافیه مامان! هی داری جلوی من به عشقم توهین میکنی. اولا اون اصلا دیوونه نیست. دوما منو یونا فقط به اصرار شما باهمیم. سوما هیچ علاقه ای بهم نداریم!
ن م ی: نداری؟ واقعا که... میدونی چند تا پسر دنبال اونن؟ بعد تو اومدی عاشق یه دختر دیوو...
_*داد*چرا هی بهش میگی دیوونه؟ تو اصلا چی درمورد زندگیش میدونی که این حرفارو میزنی؟ مامانمو که کشتی، بست نبود اومدی زندگی منو هم خراب کنی؟
ن م ی: من... من...
اقای مین:*سیلی در گوش یونگی*احمق اون تورو بزرگت کرده. بعدم مادرت فقط یه هرزه بود که هر شب زیر خواب یه نفر بود! این زن اونو نکشت بلکه عاقبت کار های مادرت اونو به کشتن داد.
_این بهونه رو ساختین که عذاب وجدان نداشته باشین... اما اقای مین... رئیس مافیا... بالاخره یه روز تقاص کاری که با مادرم کردی رو پس میدی!*داد*
آقای مین: هه... واقعا که.
ویو جولینا.
داشتم گوشواره هامو گوشم میکردم که یهو صدای دادو فریاد شنیدم. آروم آروم از پله ها رفتم پایین و به صداهاشون گوش کردم. یعنی اون زنه مامان یونگی نبود؟ مامان واقعیش توی بچگیش مرده... آخی دلم براش سوخت حتما خیلی زجر کشیده... اما بحث امشب بخاطر من پیش اومد. باید سریع جمعش کنم.
پایان ویو جولینا.
جولینا آروم آروم از پله ها پایین اومد و خیلی سنگین و با وقار و جدی شروع به حرف زدن کرد:
+سلام آقای مین خوش اومدین. سلام خانوم مین خوش اومدین. عا ببخشید شما کی هستید؟
بورا: سلام عزیزم من خواهر یونگیم. بورا هستم.
+سلام خیلی ممنون که تشریف اوردین...
ویو جولینا
چشمم به شوهر بورا افتاد که بهم خیره شده. اولش خواستم بهش اهمیت ندم ولی اون چشما خیلی برات اشنا بود نمیدونم اون کیه ولی میخوام بفهمم.
پایان ویو جولینا...
یعنی شوهر بورا کیه؟
+*سرخ*هی... به رژم گند زدی.
_بهت گفتم که باید ترمیمش کنی... حالا اونو ولش... من خوشگلم؟
+نه
_نیستم؟ عاه کجاش زشته؟
+زشت نیست... تو خوشگل نیستی. معرکه ای!
_وای بخدا الان میخورمتاااا.
+من چی؟ من خوشگل نشدم؟
_عالی شدی فقط لباست یکم بازه.
+عاه شوگولی گیر نده دیگه فقط یه امشبه.
_اوف باشه... ولی تو اصلا از کنار من جم نمیخوای فهمیدی؟
+باشه شوگولی جذاب من!
بعد از گذشت نیم ساعت، خانواده ی یونگی به عمارتش اومدن. شوگا به خوبی از اونا پذیرایی کرد تا اینکه نامادریش پرسید:
این زنه که میگی کجاست؟ چرا نمیاد؟ حتما روش نمیشه اره؟*پوزخند*
بورا: مامان بسه دوباره شروع نکن. مگه نمیبینی اونا همو دوست دارن پس چرا میخوای از هم جداشون کنی؟
ن م ی: مگه من چی گفتم؟ بعدم الان اون با یونا نامزده پس با اون دختره ی دیوونه نمیتونه ازدواج کنه.
شوهر بورا: مامان جان لطفا اینطوری قضاوتشون نکنید. ما که از زندگیش چیزی نمیدونیم.
ن م ی: همینکه اون دیوونس برای ما کافیه.
_کافیه مامان! هی داری جلوی من به عشقم توهین میکنی. اولا اون اصلا دیوونه نیست. دوما منو یونا فقط به اصرار شما باهمیم. سوما هیچ علاقه ای بهم نداریم!
ن م ی: نداری؟ واقعا که... میدونی چند تا پسر دنبال اونن؟ بعد تو اومدی عاشق یه دختر دیوو...
_*داد*چرا هی بهش میگی دیوونه؟ تو اصلا چی درمورد زندگیش میدونی که این حرفارو میزنی؟ مامانمو که کشتی، بست نبود اومدی زندگی منو هم خراب کنی؟
ن م ی: من... من...
اقای مین:*سیلی در گوش یونگی*احمق اون تورو بزرگت کرده. بعدم مادرت فقط یه هرزه بود که هر شب زیر خواب یه نفر بود! این زن اونو نکشت بلکه عاقبت کار های مادرت اونو به کشتن داد.
_این بهونه رو ساختین که عذاب وجدان نداشته باشین... اما اقای مین... رئیس مافیا... بالاخره یه روز تقاص کاری که با مادرم کردی رو پس میدی!*داد*
آقای مین: هه... واقعا که.
ویو جولینا.
داشتم گوشواره هامو گوشم میکردم که یهو صدای دادو فریاد شنیدم. آروم آروم از پله ها رفتم پایین و به صداهاشون گوش کردم. یعنی اون زنه مامان یونگی نبود؟ مامان واقعیش توی بچگیش مرده... آخی دلم براش سوخت حتما خیلی زجر کشیده... اما بحث امشب بخاطر من پیش اومد. باید سریع جمعش کنم.
پایان ویو جولینا.
جولینا آروم آروم از پله ها پایین اومد و خیلی سنگین و با وقار و جدی شروع به حرف زدن کرد:
+سلام آقای مین خوش اومدین. سلام خانوم مین خوش اومدین. عا ببخشید شما کی هستید؟
بورا: سلام عزیزم من خواهر یونگیم. بورا هستم.
+سلام خیلی ممنون که تشریف اوردین...
ویو جولینا
چشمم به شوهر بورا افتاد که بهم خیره شده. اولش خواستم بهش اهمیت ندم ولی اون چشما خیلی برات اشنا بود نمیدونم اون کیه ولی میخوام بفهمم.
پایان ویو جولینا...
یعنی شوهر بورا کیه؟
۷.۲k
۰۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.